گذشتی شیرین در پای چوبه دار

۱۸ آذر ۱۳۹۸، ۹:۱۴
کد خبر: 83585640
گذشتی شیرین در پای چوبه دار

تهران- ایرنا- واپسین روزهای سرد زمستان سال ۱۳۹۲ تلخ‌ترین برگ از برگ‌های زندگی آن‌ها بود، روزهایی تلخ که والدینی سالخورده‌ به انتظار نشسته بودند تا شاید پسر جوانشان بار دیگر به زندگی بازگردد، رفتن او را باور نداشتند، با دستان خودشان او را بدرقه کردند اما نمی دانستند که این بدرقه، بدرقه آخر است.

ستوان دوم هادی جوان دلاور در یکی از روزهای سرد زمستان سال ۹۲ که برای تامین امنیت چهارشنبه آخر سال، به ماموریت آمده بود، دچار مصدومیت شدید شد و شادی عده ای به قیمت جوانی اش تمام شد، جوانی که امروز می توانست باشد و تشکیل خانواده دهد همان گونه که در تدارک عروسی اش بود؛ البته قبل از آن اتفاق تلخ، که تمام زندگی و جوانی اش را نابود کرد و قبل از اینکه لباس دامادی به تن کند، روانه خانه ابدی شد،  قبل از اینکه گل های دامادی اش را تقدیم نوعروسش کند، در چهارشنبه آخر سال به خاطر شادی های خطرآفرین عده ای جوان، خاکستر شد.

هادی، در ۱۱ آذرماه ۱۳۶۳ در شهر تهران متولد شد با اخذ دیپلم به خدمت سربازی رفت و بعد از پایان خدمت سربازی از آن جایی که عشق خدمت به مردم داشت، به استخدام نیروی انتظامی درآمد و در کنار آن با ادامه تحصیل موفق به اخذ مدرک علوم قضایی و همزمان نیز موفق به اخذ درجه افسری شد.

این شهید امنیت در ۲۸ دی ماه ۱۳۹۲ دختر جوانی را به عقد خود درآورد، اما در آخرین سه شنبه سال ۹۲ هنگام انجام ماموریت محوله، در برخورد مواد محترقه از نوع نارنجک دست ساز به سرش دچار مجروحیت شدید شد به گونه ای که کلاه کاسکتی که بر سرداشت، متلاشی شد؛ بعد از دو ماه تحمل مجروحیت شدید در سپیده دم ۲۴ اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۳ به درجه رفیع شهادت نائل شد.

با نزدیک شدن به ایامی که هادی دچار مجروحیت شد، بی قراری والدین سالخورده اش بیشتر می شود و آن روزهای تلخ همچون فیلم از جلوی چشمان آن ها می گذرد.  صحبت در مورد آن روز و صحبت از فرزند ته تغاری خانواده سخت است.

جعفر جوان دلاور، برادر بزرگتر هادی از روز حادثه می گوید: حدود ساعت ۱۰ شب بود یک نفر از گوشی هادی به من زنگ زد و خود را یکی از دوستان او معرفی کرد و گفت پای هادی شکسته، خواستم با او صحبت کنم، دوستش گفت در اورژانس است و امکان صحبت ندارد، آن شب خیابان ها خیلی شلوغ بود با موتور خودم را به بیمارستان لقمان الدوله رساندم، در حیاط بیمارستان سر کلانتر و سایر همکاران هادی بودند، سراغ هادی را گرفتم، کسی جواب نمی داد، خودم را به اورژانس رساندم، فردی را دیدم که روی تختی دراز کشیده، غرق خون بود، نشناختمش اما چشمم به شلوار کرم رنگی افتاد که از زیر شلوارش زده بود بیرون، آنجا بود که شناختمش، بله، هادی بود، چون با موتور سرکار می رفت برای اینکه سردش نشود، گرمکن تنش می کرد، مغز هادی در اثر افنجار نارنجک دستی، آسیب شدیدی دیده بود قابل شناختن نبود... اشک مهلت نمی دهد، یادآوری آن روزها سخت است...

پزشکان گفتند: مغز، بینایی و شنوایی هادی بسیار آسیب دیده است، بعد از چندساعت برادر دیگرم آمد و گفت پزشکان می گویند چشم راستش را تخلیه می کنند، خوب می شود، برادرم خبر نداشت که عمق اتفاقی که برای هادی افتاده بسیار عمیق تر از این حرف ها است، در دلم گفتم ای کاش به تخلیه چشم راستش ختم شود. به والدینم چیزی نگفتم، مادرم عادت داشت اول هادی را ببیند و بعد بخوابد از طرفی هادی هم عادت داشت وقتی به خانه می آید، اول دستان مادر را ببوسد و بعد سراغ کارهایش برود.

مجبور شدم گوشی هادی را از دسترس خارج کنم تا کسی نتواند با او تماس بگیرد، به این فکر می کردم که به والدینم و نوعروسش چه بگویم؟ در نهایت صبح روز بعد از حادثه از آن جایی که برادر بزرگتر بودم و همه در این شرایط به من نگاه می کردند، این خبر بد را به خانواده ام به نحوی اطلاع دادم، از آن روز به بعد هر روز کارم این شده بود که صبح ها و ظهرها به بیمارستان بروم و به جسم نیمه جان برادرم نگاه کنم تا شاید روزی به هوش آید، بماند که در این شرایط به من و خانواده ام چه گذشت...

والدینم خیلی بی قراری می کردند از خدا می خواستیم که به هوش بیاید تا اینکه ۱۸ فروردین ماه از بیمارستان تماس گرفتند و گفتند که هادی به هوش آمده و روی تخت نشسته است.  به دیدنش رفتیم، درست بود، به هوش آمده بود اما قدرت تکلم نداشت، کلمات را متوجه می شد و با چشم چپ با اطرافیانش صحبت می کرد، انگار آمده بود خانواده اش به ویژه پدر و مادر را ببیند و برود...

هادی آمده بود تا با ما خداحافظی کند و این کار را هم کرد، بعد از گذشت یک هفته سطح هوشیاریش سیر نزولی یافت، تا اینکه ۲۴ اردیبهشت ماه ۹۳ به درجه شهادت نائل شد و در ۲۵ اردیبهشت ماه در قطعه ۵۰ بهشت زهرا، یعنی قطعه شهدا به خاک سپرده شد.

ضارب برادرم در همان لحظات اولیه دستگیر شد و در زندان به اتهام قتل عمد محبوس شد و در انتظار حکم قصاص بود. بعد از تحقیقات پلیسی، بازسازی صحنه جرم و اعتراف ضارب و اینکه بر اساس نظر کارشناسان رسمی تسلیحات ثابت شد که وسیله ضارب، کشنده بوده است، در مرحله اول قاضی شعبه مربوطه اقدام ضارب را شبه عمد عنوان کرد و در نهایت ضارب با وثیقه ۲۰۰ میلیون تومانی از زندان آزاد شد، این حکم به شعبه ۳۱ دیوان عالی کشور رفت که با تلاش وکیل خانواده شهید هادی جوان دلاور حکم نقص و بنابر نظریه دیوان عالی کشور دلالت قتل عمد به شعبه هم عرض تحویل شد و شعبه هم عرض نیز با توجه به دلایل متقن و محکمه پسند حکم به قتل عمد صادر کرد.

سرهنگ مجتبی شمس بیرانوند رئیس کلانتر وقت ۱۷۴ قیامدشت که فرمانده هادی جوان دلاور بود، از روز حادثه می گوید: در روز حادثه یعنی چهارشنبه آخر سال ۹۲ به عنوان یگان ضربت در کلانتری هشتم میدان انقلاب مستقر بودیم، طی تماس های مردمی اعلام شد که تعدادی از افراد در چهار راه هاشمی گرفتار شده اند و به علت شلوغی و سر و صدای ناشی از مواد محترقه نمی توانند، از این مسیر خارج شوند، بر این اساس بلافاصله تیمی از ماموران را به این محله اعزام کردیم، قبل از حادثه چندین نقطه مثل کمیل - رودکی را که راه بند آمده بود، باز کردیم؛ حدود ساعت ۱۰ شب بود که شهروندان مکرر تماس گرفته و اعلام کردند که عده ای در خودروهایشان گیر افتاده اند و امکان تردد نیست به همین دلیل تمام همکاران را اعزام کردیم، یکی از اراذل و اوباش محله در نقطه ای کمین کرده بود، من که با هادی سوار ترک موتور بودیم و هادی راکب موتور بود به خیابان فرهنگیان واقع در خیابان کمیل نزدیک شدیم، ضارب یک نارنجک دستی به سمت ما پرتاب کرد، نارنجک به کلاه هادی اصابت کرد، اصابت به حدی بود که کلاه هادی را متلاشی کرد، با کمک رانندگانی که در این محل بودند، او را سریع به بیمارستان لقمان رساندیم.

وی ادامه می دهد: با بازسازی صحنه جرم مشخص شد که ضارب ۱۹ ساله روی پله های ورودی ساختمان ایستاده و با نزدیک شدن ماموران نیروی انتظامی، نارنجک دستی را که بسیار تخریب کننده بود، به سمت ما پرتاب کرد، در چهارشنبه سوری سال ۹۲ من نیز از ناحیه سینه و زانو دچار آسیب شدم.

زمانی که ضارب دستگیر شد، بیش از ۲۰ سال سن نداشت، اکنون این جوان ضارب به ۲۵ سالگی رسیده و بهترین روزهای زندگی و جوانی اش را در زندان سپری کرده است. خانواده هادی جوان دلاور تمایل به قصاص ضارب جوان داشتند اما از آن جایی که متوجه شدند، این جوان متنبه شده و از کرده خود نادم و پشیمان است، او را بخشیدند و نخواستند که خانواده دیگری، عزادار جوانشان شود، پدر و مادر پیر و مهربان هادی، ضارب جوان را در روز تولد فرزند شهیدشان در پای چوبه دار بخشیدند.

در رضایتنامه والدین این شهید آمده است، به عنوان والدین شهید و اولیای دم و با تعیین یک شرط معنوی برای فرد قاتل از حق شرعی و قانونی خویش مبنی بر قصاص و دریافت هر گونه دیه صرف نظر کرده و از جمله شخصی پرونده و به حرمت مقام شهید والامقام ستوان دوم هادی جوان دلاور گذشت کرده و آن شرط این که فرد محکوم بعد از طی مراحل قانونی و در صورت آزادی از حبس باید در نزد مرجع قضائی و به ویژه از نظر اخلاقی متعهد شود ضمن عدم تکرار این قبیل اعمال و کردار خلاف شرع و قانون همچنین همه ساله در سالروز وقوع این حادثه غمبار که مصادف با سه شنبه آخر سال(چهارشنبه سوری) است با هماهنگی با مراجع ذی صلاح و استفاده از نظر کارشناسان انتظامی و مربوطه اقدام به آگاهی بخشی و اطلاع رسانی از طروق ممکنه نسبت به خطرات موجود و مشابه در میان جوانان کنند.

مهربانی و گذشت را باید از پدر و مادری آموخت که پسر جوانشان را تقدیم امنیت کردند و حال با بخشش قاتل فرزندشان، زندگی دوباره ای به یک جوان نادم بخشیدند. "بخشش و گذشت" واژه ای سنگین است که بر قامت هر فردی نمی نشیند، مرحبا و دستمریزاد به چنین والدینی... 

۱۸۳۴

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha