قیام بلشویک لنین ۱۰۲ سال پیش، فئودالیسمِ روسیه را واژگون کرد؛ یعنی درست در ۱۹۱۷ میلادی زلزلهای بزرگ تمام سرزمینهای شمالی روسیه تزاری را درنوردید، بلشویکها بالاخره در این سال توانستند، قدرت سیاسی را در آن امپراتوری رو به زوالِ از آن خود کنند و دوران تازهای را برای رسیدن به رؤیای کمونیسم آغاز کنند اما در ۷۴ سال شرایطی ایجاد شد که چیزی جز زوال و فروپاشی به دنبال نداشت.
سکان حکومت به دست یکی از دهشتناکترین فرمانروایان
هنگامی که حکومت شوروی بر سر کار آمد، عده ای منتقد ناشکیبایی رهبران انقلاب و طرفداران آنها شدند و با مردود شمردن خشونت انقلابی و گسترش هرج و مرج و آشفتگی اخلاقی، آنان را به جزم گرایی، نیست انگاری، خود سانسوری و ستایش قدرت متهم کردند. آنها هشدار میدادند که با از میان برداشتن حکومت تزار که انقلابیون آن را شر مطلق میدانستند، نمیتوان یک شبه بر روی کره زمین جامعهای بهشتگونه ایجاد کرد اما به مانند همیشه رهبران قدرت تاب و تحمل آنچنانی را برای گوش دادن حرف روشنفکران و منتقدان نداشتند. بنابراین انقلابیون و طرفداران آنها که در راستای ارزشهای فایدهگرایانه گام بر میداشتند، روشنفکران مارکسیستی را متهم به خیانت نسبت به آرمانهای کمونیستی کردند به همین دلیل هم با پدید آوردن نخبگان وابسته و وفادار به خود، جریان روشنفکری بدلی پدید آوردند تا آنجا که پس از لنین یکی از دهشتناک ترین فرمانروایان همه اعصار یعنی استالین، سکان را در دست گرفت تا نه تنها بارقههایی از دموکراتیک بودن را از میان ببرد بلکه در مقابل حقوق مدنی نیز ایستادگی کند.
در دوره استالین پیشرفت اقتصادی قابل توجهی شکل گرفت اما صدور انقلاب به دیگر کشورها باعث ترس قدرت های بزرگ شد تا آنجا که یکی از فجایع تاریخ یعنی جنگ جهانی دوم رقم خورد تا نیمی از کشته های این جنگ از نظامیان شوروی باشند. همچنین در این دوره به لحاظ مادی تا حدودی زندگی مردم دچار تحول شد اما حقوق بشر به شکل قانونی آن رعایت نشد. بنابراین مردمی که آغازگر انقلاب روسیه بودند و به امید آنکه آزادی، دموکراسی، زمین و غذا به دست آورند از تزار عبور کرده بودند اما ماحصل آن، حکومتی مستبدتر و قدرتمندتر از گذشته بود تا اینکه سرانجام ژوزف استالین در ۱۹۵۳میلادی پس از ۱۹ سال رهبری اتحاد شوروی و در ۶۵ سالگی درگذشت.
اقداماتی که قابل تصور نبود اما ناکام ماند
مرگ استالین باعث شد تا نیکیتا خروشچف دبیر اول کمیته مرکزی حزب کمونیست در اتحاد جماهیر شوروی قدرت را به دست بگیرد؛ رهبری که دست به اقداماتی زد که قابل تصور نبود و شُوک آن با سخنرانی در کنگره بیستم این حزب کمونیسم اتفاق افتاد که جنایت های دوران استالین را محکوم کرد چراکه معتقد بود، اقدامات استالین با آموزه های مارکسیسم و تعالیم لنین مغایرت داشت. وی در سخنرانی خود برای نخستین بار از سرکوب های جمعی استالینی صحبت کرد که بر سرنوشت میلیون ها تَن تأثیر گذاشت و بسیاری از افراد بیگناه را که در سال های گذشته به دلایل سیاسی زندانی شده بودند از اردوگاه ها و زندان ها آزاد کرد.
همچنین در حوزه اقتصادی تمرکز بر صنایع سنگین و کم توجهی به تولید کالاهای مصرفی دنبال شد و دستاوردهایی مانند پیشرفت در عرصه فضایی رخ داد که از جمله می توان به پرتاب نخستین ماهواره به فضا در ۱۹۵۷ میلادی و پرتاب نخستین فضاپیمای حامل انسان به مدار زمین در آوریل ۱۹۶۱ میلادی اشاره کرد.
در این دوره در جهان، نظام دوقطبی حاکم بود و کشمکش شدید با غرب بر سر مساله ۲ آلمان و دستور خروشچف برای احداث دیوار برلین در ۱۹۶۱ میلادی، سرنگونی هواپیمای جاسوسی یو -۲ آمریکا بر فراز شوروی و دستگیری خلبان، موضع گیری شدید خروشچف علیه حمله مشترک انگلیس، فرانسه و رژیم صهیونیستی به مصر و بحران موشکی کوبا و موضع گیری خروشچف در برابر آمریکا در قبال این اتفاق ها به شکست انجامید که به افول ستاره بخت او نیز منجر شد و از طرفی دیگر مشکلات فزآینده اقتصادی شوروی که بیشتر به دلیل اختصاص منابع مالی در حوزه نظامی و نیز ناکارآمدی ساختار حکومتی شوروی بود، فشار بر خروشچف را افزایش داد تا آنجا که توطئه ای برای برکناری وی چیده شد و کمیته مرکزی حزب کمونیست به برکناری خروشچف رای داد.
پس از برکناری خروشچف، لئونید برژنف به عنوان دبیر اول حزب، آلکسی کاسیگین به عنوان رییس دولت و آناستاس میکویان به عنوان رییس کشور انتخاب شدند. برژنف نظام شوروی را به سمت دیوانسالاری سوق داد. در این دوره آزادیهای نسبی خروشچف از جامعه شوروی برداشته و مبارزه ضداستالین متوقف شد و تجلیل از او در دستور کار قرار گرفت. در داخل کشور انتقاد ممنوع شد و محدودیتهای فرهنگی و سیاسی شدیدی حاکمیت یافت. در دوران برژنف، شوروی سیاست تنشزدایی را در مقابل آمریکا اتخاذ کرد. حضور شوروی در افغانستان هم در زمان او اتفاق افتاد که شکست و خروج خفتبار نظام کمونیستی روسیه را به همراه داشت که خود یکی از دلایل مهم فروپاشی این نظام بود تا اینکه برژنف در ۱۹۸۲ میلادی پس از ۱۸ سال رهبری اتحاد شوروی و پس از چند ماه بیماری در حالی که تقریباً ۷۶ سال داشت، درگذشت تا یوری آندروپف دبیرکل حزب کمونیست، سکان رهبری شوروی را به دست بگیرد.
آشکار شدن بحران در دهه ۸۰ میلادی
اگرچه آندروپوف مبارزه با فساد و اصلاحات اقتصادی را به شدت دنبال کرد و مسوولیت اصلاحات کشاورزی را نیز به میخائیل گورباچف سپرد اما پس از ۱۵ ماه درگذشت و چرنیکو جانشین وی شد تا بار دیگر شوروی در مسیر قبل ادامه مسیر دهد اما وی کمی بعد در ۱۹۸۴ میلادی سکته کرد تا جوانترین عضو دفتر سیاسی یعنی گورباچف سکان رهبری را بر عهده بگیرد؛ دوره ای که بحران نیز در شوروی آشکار شد. در این دوره پایگاه اجتماعی حکومت کنندگان به شدت متزلزل و بحران هویت بر مردم و به ویژه جوانان چیره شده بود و تقابل ایدئولوژی شوروی با غرب به سردمداری آمریکا هزینههای هنگفتی بر مردم تحمیل می کرد و اقتصاد کشور را در معرض فلج شدن کامل قرار داده بود.
ولادیسلاو زوبوک در کتاب بچههای دکتر ژیواگو که روایتی است از آخرین نسل روشنفکران شوروی در این باره، مینویسد: مطبوعات روسیه پر بود از داستانهایی در مورد زندگی وحشتناک در ایالات متحده و گرسنگی، بیکاری، آزار و اذیت سیاهپوستان؛ آتش سوزی در مدارس، وفور جرم و جنایت در میان اقلیتها و موضوعات مایوسکننده دیگر. به گونهای که اگر کسی در صحت روزنامههای اتحاد شوروی تردید نداشت، باور میکرد، نمایشگاه آمریکا چیزی جز یک مشت آت و آشغال و تبلیغات نیست.
گورباچف که به دنبال اندیشههای اصلاح طلبانه بود به افراد جوان و خوش فکر روی آورد و دست به اصلاحات زد و امنیت متقابل را در روابط آمریکا و شوروی به وجود آورد و ارتش سرخ را از افغانستان بیرون کشید و به موازات آن پروسترویکا؛ یعنی بازسازی و گلانوست؛ یعنی شفافیت را دنبال کرد اما افزایش تورم به دنبال چاپ اسکناس برای تامین کسر بودجه که سال به سال بر میزان آن افزوده میشد بر دشواری کار رهبر جوان شوروی افزود و در پی آن کاهش قیمت نفت، ضربه سنگینی به اقتصاد دولت وی وارد آورد تا آنجا که اصلاحات پایانی به مثابه نوش دارو بعد مرگ سهراب تبدیل شد.
کودتای ناکام و انحلال حزب کمونیسم
صبح ۱۹ اوت ۱۹۹۱ خورشیدی، شهروندان اتحاد شوروی با این خبر از خواب بیدار شدند که در کشورشان کودتا شده است. گروهی از افراطیون حزب کمونیست از جمله هشت عضو بلندپایه حزب کمونیست از جمله ولادیمیر کریوچکوف رییس سازمان جاسوسی (کا.گ.ب) با رهبری گنادی یانایف معاون رییس جمهوری شوروی به پشتیبانی کا. گ.ب، بر آنچه جلوگیری از اصلاحات مخرب برای بقا اتحاد شوروی نامیدند، میخائیل گورباچف را در استراحتگاهش در شهر کریمه حبس خانگی کردند تا از قدرت کناره گیری کند؛ اتفاقی که در آستانه روزی رخ داد که قرار بود، اتحاد جماهیر شوروی به اتحادیه کشورهای مستقل تبدیل شود. مراسم امضای این پیمان برای بیستم اوت در نظر گرفته شده بود اما بروس یلتسین و چند مقام ارشد دیگر در همان روز در مقابل ساختمان پارلمان این کشور، طرح کودتا را افشا کردند و با پشتیبانی جمع کثیری از مردم در مقابل پلیس و ارتش دست به مقاومت زدند تا اینکه در ظهر ۲۰ اوت، حکم حمله به پارلمان از طرف دولت کودتا صادر شد و نیروهای ضد شورش، مجهز به تانک و بالگرد، پارلمان را محاصره کردند. در زد و خورد خیابانی که در پی این عملیات روی داد، سه تَن کشته و عده ای نیز زخمی شدند اما بخش عمده ارتش طرف مردم را گرفت و گورباچف به مسکو برگشت و حکم بازداشت کودتاچیان را صادر کرد.
هرچند طرح کودتا با شکست روبه رو شد اما گورباچف عملاً زمام قدرت را از دست داد و در ۲۳ اوت ۱۹۹۱، بروس یلتسین در حضور وی، حکم انحلال حزب کمونیست را امضا کرد تا چند ماه بعد، بیشتر جماهیر شوروی با اعلام استقلال، نقطه پایانی بر تاریخ اتحاد جماهیر شوروی بگذارند.
دیدگاه های گورباچف در مورد فروپاشی شوروی
امروز عده ای خود گورباچف را مقصر اصلی فروپاشی شوروی می دانند اما او معتقد است که اگر این کودتا نبود، اتحاد شوروی حفظ می شد. گورباچف می گوید: من همیشه تکرار می کنم که می توانستیم اتحاد شوروی را حفظ کنیم. البته نه به شکل قدیمی اش، زیرا بیش از حد فاسد شده بود. باید آن را اصلاح می کردیم. وقت آن رسیده بود. قرار بود طرحی جدید را دنبال کنیم که هدف آن تشکیل اتحادیه کشورهای آزاد و مستقل بود و تنها باید مسایلی چون دفاع، سیاست خارجه و اقتصاد کلان از سوی مرکز اداره می شد. در آن صورت بقیه امور را به حکومت های این جماهیر واگذار می کردیم.
او معتقد است که برای جلوگیری از خونریزی و کشته شدن مردم، داوطلبانه از قدرت کنارهگیری کرد اما تا آخرین حد ممکن، مدافع ماندگاری حکومت شوروی بوده است. گورباچف براین اعتقاد است که استفاده از نیروی نظامی برای جلوگیری از فروپاشی، ممکن بود منجر به آغاز جنگ داخلی شود که خطرناک بود و اینطور به نظر میرسید برای حفظ حکومت به چنین اقدامی متوسل شدهام اما باید از راههای دموکراتیک حکومت را حفظ میکردم. آرزو داشتم دموکراسی در شوروی برقرار شود، تغییرات اساسی در ساختار حکومتی و نفی کامل استبداد بدون هرگونه خونریزی صورت گیرد.
شوروی فروپاشید اما لنین نه!
هرچند که شوروی در ۱۹۹۱ میلادی فروپاشید اما این واقعیت وجود دارد که رهبر انقلاب هنوز در میدان سرخ نمایش داده میشود و شاید در میان جاذبههای میدان سرخ مسکو عجیب به نظر برسد که بدن حفاظت شده لنین را در زیر دیوارهای کرملین دیده می شود به این صورت که بدن مومیایی شده لنین باقی مانده است و اگرچه روسیه سالهاست که با قواعد سرمایهداری اما هنوز آثار انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ میلادی در سیاست، اجتماع، هنر و ادبیات این کشور عیان است.
نظر شما