سیاستهای ضدایرانی «دونالد ترامپ» از همان ابتدای دوره ریاست جمهوری او نمایان شد؛ وی نشان داد که به هیچ عنوان حاضر و مایل به ادامه سیاست رفع تنشی نیست که «باراک اوباما» در مورد ایران پیگیری میکرد. این رویکرد رئیس جمهوری آمریکا با خروج وی از توافق هستهای در سال ۲۰۱۸ ثابت شد و سپس با تشدید تحریمها علیه ایران و تمرکز کاخ سفید بر رویکرد «فشار حداکثری» به اوج رسید.
در چند ماه اخیر به ویژه پس از ترور سردار قاسم سلیمانی، سیاست تنشزای کاخ سفید بار دیگر خود را نشان داد. حال پس از آنکه «مارک اسپر» وزیر دفاع آمریکا دروغین بودن ادعاهای ترامپ در مورد تلاش این سردار شهید برای حملهای بزرگ به منافع ایالات متحده را فاش ساخت، بیمنطق و جنگطلب بودن رئیس جمهوری آمریکا بیش از پیش اثبات شد. اسپر در راس پنتاگون اعلام کرد وی برخلاف ادعای برخی نزدیکان ترامپ از اسناد محرمانه چنین برنامهریزی از سوی سردار سلیمانی اطلاعی ندارد و آنها را مشاهده نکرده است.
اکنون مشخص شده است که دونالد ترامپ برخلاف شعارهای انتخاباتی خود در سال ۲۰۱۶ که از رویکرد باراک اوباما انتقاد میکرد، به هیچ عنوان تلاش ندارد تا به دخالتها و درگیریهای واشنگتن پایان بدهد. به نظر میرسد خود ترامپ به دنبال راه اندازی مناقشهای دیگر در خاورمیانه و با ایران است. این وضع اعضای مجلس نمایندگان و سنا را بر آن داشت تا محدودیتهای قانونی را در مسیر اجرای تصمیمهای ترامپ ایجاد کنند.
اندیشکده «بروکینگز» در پژوهشی به بررسی دیدگاههای موجود در ایالات متحده نسبت به جنگ پرداخت و عنوان داشت ماجراجویی نظامی بخشی از سودآفرینی صنایع تسلیحاتی آمریکا به شمار میرود تا بتواند کارخانهها را سر پا نگاه دارد. با این حال افکارعمومی و جامعه آمریکا به دلایل گوناگون تحمّل یک جنگ دوباره را ندارد.
طبق تحلیل فوق راه اندازی جنگ معمولاً می تواند به رئیس جمهوری ایالات متحده و هم حزبیهای وی برای کسب کرسیهای مجلس نمایندگان و سنا کمک کند اما شهروندان این کشور دیدگاههای به شدت انتقادی را نسبت به این موضوع دارند. از سوی دیگر جنگ در زمینه حمایتهای عمومی، اتلاف سرمایهها و جان انسانها و اعتبار ملی اثرات منفی بسیاری را به همراه دارد.
آمریکا و هزینههای مستقیم و غیرمستقیم جنگ
گروه زیادی از نخبگان و اندیشمندان آمریکایی در حوزههای سیاسی، اجتماعی، رسانهای و اقتصادی پیش از این در مورد سیاست خارجی تنشزای ترامپ که درحال میلیتاریزه (نظامی کردن) آمریکا است، هشدار داده بودند. کارشناسان فوق تصریح میکنند افکار عمومی به واسطه دو دهه جنگ بسیار ضعیف و آسیبپذیر شده است. این تحلیلگران بار دیگر نسبت به اقدامات جنگطلبانه کاخ سفید هشدار میدهند و تاکید دارند به دلایل گوناگون جامعه آمریکایی تحمل جنگی دیگر در خاورمیانه را ندارد. این دلایل عبارتند از؛
۱- جنگ، پرهزینه، بی ثمر و تراژیک (مصیبت بار) است. جنگهای مدرن به صدها میلیارد دلار هزینه مستقیم نیاز دارند که بسیار فراتر از فایده آنها است؛ ضمن اینکه هزینههای جنبی آن در خلال و پس از جنگ بسیار بیشتر است. جنگ زیرساختها را نابود و تجارت را متوقف میکند و پیامدهای مخرب گوناگونی را دارد.
۲- گذشته از هزینههای مادی، این آمریکاییها هستند که به طور قطع در جنگی که ایالات متحده در آن حضور داشته باشد خواهند مُرد. فردی که به جنگ میرود احتمال مرگ وی نیز وجود دارد. اگر دلیل آغاز جنگ نامشخص و غیرمتقاعدکننده باشد، میتواند هزینههای سیاسی فراوانی را در داخل کشور به همراه داشته باشد. حضور میدانی در نبرد نیازمند نیروهای فراوان پشتیبانی و محافظتی است.
۳- به طور حتم جنگ بسیار بیشتر از زمانی که در مورد آن تبلیغ میشود به طول خواهد انجامید. افغانستان طولانیترین جنگ بوده و آمریکا بیش از ۱۸ سال در آن حضور داشته است. پس از آن جنگ عراق قرار دارد.
۴- به غیر از هزینههای مربوط به جنگ، حجم وسیعی از تعهدات هم پس از پایان جنگ ایجاد می شوند. نیروهای آمریکایی پس از گذشت بیشتر از ۲۰ سال هنوز مجبورند در بالکان حضور داشته باشند. دهها هزار نیروی نظامی و غیرنظامی آمریکایی به مدت بیش از ۶ دهه در کره جنوبی حضور دارند. همین شرایط در ژاپن و آلمان هم از زمان پایان جنگ جهانی دوم تاکنون ادامه داشته است.
۵- هزینههای جنگ بسیار بیشتر از آن چیزی است که در رسانهها تبلیغ میشود. سال ۲۰۰۲ شورای اقتصاد ملی آمریکا در دولت جورج بوش مدعی شد که هزینه جنگ با عراق حداکثر بین ۱۰۰ تا ۲۰۰ میلیارد دلار خواهد بود. این تازه رقمی بود که بعد از بازبینی و اصلاحات بیان شد زیرا قبل از آن هزینه جنگ بین ۵۰ تا ۶۰ میلیارد دلار عنوان شد.
هزینههای جنگ آمریکا در عراق بین سالهای ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۰ بالغ بر ۷۳۰ میلیارد دلار اعلام شد. این رقم حتی شامل هزینههای جنبی یا پرداختهایی که به مجروحان و خانواده کشتهشدگان در جنگ پرداخت شد، نمیشود. دانشگاههای براون و بوستون هزینه مستقیمی را که آمریکا پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ در عراق، افغانستان، سوریه و پاکستان پرداخت کرده، بیش از ۲۰۰۰ میلیارد دلار برآورد کردند. علاوه بر این، یکهزار میلیارد دلار دیگر هم برای هزنیههای درمانی و غرامت و نقص عضو پرداخت شده است.
۶- تأمین هزینههای جنگ باعث افزایش میزان بدهیهای ملی و بدتر شدن اوضاع کلی اقتصاد میشود. لحاظ نشدن هزینههای جنگ در بودجه فشاری را بر قانونگذاران تحمیل میکند زیرا منابع تامین آن نامشخص و میزان نیاز غیرقابل پیشبینی است. گفته میشود تنها سود بدهیهایی که دولت به خاطر تامین هزینه جنگهای پس از ۱۱ سپتامبر پرداخت کرده است تا سال ۲۰۱۹ بیشتر از ۹۰۰ میلیارد دلار بود. اگر نرخ سود در دوره جنگ بعدی افزایش یابد حجم بدهی و هزینهها یبشتر هم میشود. این هزینهای است که در نهایت مالیات دهندگان آمریکایی باید آن را پرداخت کنند.
همه این پولها در حالی پرداخت خواهد شد که هزینههای جنگ را نمیتوان در حوزههای دیپلماسی، توسعه تجارت و کمکهای بشردوستانه یا در زیرساختهای داخلی و برنامههای اجتماعی محاسبه کرد.
۷- یکی از مسائل مهم در جنگها پیامدهای ناخواسته آن است. اعتماد به نفس بیش از حد یا اطمینان زیادی نسبت به نتیجه جنگ موضوعی است که میتواند اثر مخالف داشته باشد. هیچگاه نمیتوان اطمینان داشت که چه نتیجهای از یک منازعه حاصل میشود. انتخاب یک راه حل نظامی برای مشکلاتی مشخص میتواند به چالشهای ناشناخته و بیشتری منجر شود.
به اعتقاد تحلیلگران این اندیشکده، مردم آمریکا احمق نیستند و توجیه کردن آنها برای جنگ بسیار سخت است. اگرچه افکارعمومی این کشور اعتقاد دارد ارتشی قوی را در اختیار دارند اما نکته ضروری برای دولت آمریکا ایجاد یک گفتمان و اجماع ملی است. هر جنگی که از قبل برای افکار عمومی توجیه نشده باشد، بهتر است که هیچگاه آغاز نشود.
نظر شما