دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران در روز یکشنبه ۲۱ بهمن ماه سال جاری میزبان نشستی با عنوان «آینده اجتماعی ایران در دهه پنجم انقلاب اسلامی» بود. در این نشست جامعهشناسان به بررسی دیدگاههای خود در زمینه آینده اجتماعی ایران پرداختند.
در ادامه دیدگاه «تقی آزاد ارمکی»، جامعه شناس و استاد دانشگاه قابل ملاحظه است:
آزاد ارمکی معتقد است: در درجه نخست بهتر بود تا نام این بخش را به نام «آینده جمهوری اسلامی بعد از چهار دهه» نام گذاری میکردیم. چیزی که هم اکنون مهم است، در درجه نخست «چیستی» ماهیت جمهوری اسلامی، «آینده» پیش روی آن و این که این نظام به کدام «سمت» خواهد رفت.
در گام دوم هم آنچه به نظر من قابل بحث بوده و موضوعیت هم دارد پاسخ به تئوری «فروپاشی» است. اگر به خاطر داشته باشید تا پایان دهه چهارم انقلاب اسلامی، منتقدان در سایه رسانهها هم در داخل و هم در خارج معتقد بودند که هم جمهوری اسلامی و هم انقلاب اسلامی، هر دو دچار فروپاشی خواهد شد. این افراد معتقد بودند که جمهوری اسلامی در حال سقوط است. چرا که به لحاظ مختصات اقتصادی و اجتماعی و ناکارآمدیهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی که فغان آن از درون برآمده است. این صدای منتقدان، صدای بسیار بلندی بود و آرام آرام در حال فراگیر شدن و ملتهب شدن جامعه بود.
در گام دوم اصلیترین مسئله که کسی هم به آن توجه نمیکند این است که «انقلاب» به مردم گفت: ما «بودیم»، «ماندیم» و «میمانیم». سقوط هم نکردیم و ماندیم مختصات ماندن هم در این قضیه وجود دارد. هرچند مشکلاتی وجود دارد و انقلاب با مشکلات خود زندگی میکند، اما نیروی جدید و ساختارهای جدید متولد شده که نشان دهنده تداوم آن است.
گام دوم را در سایه مشکلاتی که جمهوری اسلامی دارد، باید دید. اگر به بحث نقد انقلاب اسلامی برگردیم متوجه خواهیم شد که خیلی از افراد، مسئله را به عبور از انقلاب اسلامی بر میگردانند. یعنی یک انقلاب دیگر در یک انقلاب به وجود آمده که این مجموعه معطوف به مشکلاتی است که به وجود آمده، منتقدان هم بنا دارند تا مشکل انقلاب اسلامی را مورد سوال قرار بدهند.
همه مسائلی که در بسیاری از سایتهای خارجی مانند «بی بی سی» در ۱۰ سال اخیر هم مطرح شد، نشان میدهد که اساساً انقلاب اسلامی را بر یک توطئه قلمداد میکرد که رهبر انقلاب با آمریکا آشتی کرده بود و سازگاری کرده و با کمک یکدیگر انقلاب کردند. این نظریه یک حرف غریبی است که در ادبیات هم تکرار شد. این گام دوم در حال گفتن این مسئله است که انقلاب یک امر تاریخی بوده و یک اتفاق درست و منطقی بوده که منطق و دغدغه داشته، نیرو و آرمان داشته و مجدداً خودش را تکرار میکند. من گام دوم را بیشتر از این منظر میبینم که پاسخی به فروپاشی تمام عیار و اضمحلال تاریخی و اجتماعی و فرهنگی ایران بوده که هم اکنون آن را بازنمایی کرده، توضیح داده و پاسخ میدهد.
نکته دوم که در باب آینده اجتماعی علمی و فرهنگی ایران بعد از چهار دهه پس از انقلاب اسلامی، به خصوص برای اصحاب علوم اجتماعی مطرح میشود این است که، ما باید بیش از آن که به آینده نگاه کنیم باید به گذشته توجه داشته باشیم. درواقع باید به تاریخ ۴ دهه، یک سده وحتی دو سده و شاید خیلی هم دورتر در تاریخ ایران باز گردیم.
بنابراین باید توجه داشته باشیم که اگر در این بررسی[انقلاب اسلامی] تاریخ ایران فراموش شود چیزی به دست نخواهد آمد. درواقع تنگناهای امروز ایران باید در ارجاع مکرر به تاریخ دیروز ایران و تاریخ جهان در نظر گرفته شود. فراموش کردن و فرار از تاریخ ایران در همه عناصر و در همه موارد به نوعی »تکرار» میشود و ما خودمان را تکرار میکنیم و افراد و مفاهیم و کارهایی را که انجام دادهایم تکرار میکنیم که در نهایت در یک چرخه خودفریبی خواهیم افتاد.
در این حالت ما دچار «خودبینی» و «خودفریبی» هم شدهایم و در همین زمانه هم به نوعی دچار «خودزنی» و «دیگر زنی» رادیکال هم شدیم. این ارجاع به تاریخ هم به معنای کشف «فرایندهای» تاریخی است که باید هم اتفاق بیفتد. فرایندهای اجتماعی نظیر دینخواهی و دینستیزی و دینگریزی در جامعه ایرانی که در بخشهای مختلف جامعه خودش را نشان داده، ساحتهای مختلفی دارد.
به خصوص در عرصه دین که ما با یک پدیدهای به نام «تغییر» دین در ایران روبرو هستیم. ایرانیان شیعه که دین خود را تغییر میدهند. البته باید گفت ما به نوعی تغییر معکوس را هم در جامعه داریم. یعنی افرادی هستند که شیعه شدند و به این عرصه آمدند و این به نظر من یک چیز خیلی مهم است.
از طرف دیگر دین ستیزیهای عجیبی هم در جامعه رواج پیدا کرده یعنی کسانی هستند که کتابهای مقدس را میسوزانند، اهانت ممیکنند، و بعد بهشت و جهنم رو زیر سوال برده و بسیاری از موارد که در جامعه ایران هم وجود دارد.
این مسئله یک بحث بسیار مهمی است که باید به سراغ فرایندهای آن رفت و باید در نظر داشت که جامعه ایرانی یک جامعه پر استعدادی در تولید دین و دینگرایی و دین ستیزی و دین زدایی است. در واقع ما مرکز تولید حوزههای اندیشهای در حوزه دین در جهان بودهایم مثلاً زرتشت از آن ایرانیان است. به نظر من اگر بتوانیم تنها همین مسئله(دین) را مورد بررسی قرار دهیم، میتوانیم بسیاری از موارد دیگر را هم در پی آن مورد نقد و بررسی قرار دهیم. بنابراین بهتر است تا این فرآیندها را مورد بررسی قرار دهیم تا بخواهیم بحث دین را تنها در فرآیند متون مورد بررسی قرار داده و به نتایج مورد نظر خود دست پیدا کنیم.
نکته دیگری که در این زمینه مهم هست بحث «فردگرایی رادیکالی» است که در اعتراض به آن «جمع گرایی رادیکالی» انقلاب اسلامی ظهور کرد و در ایدئولوژیهایی به نام «سوسیالیسم»، «کمونیسم» و «لیبرالیسم» تبلور پیدا میکند که در تفکر اجتماعی ایران هم وجود دارد. مسئلهای است که اگر به آن توجه لازم داشته باشیم میتوانیم امروز و فردا را بهتر توضیح دهیم.
ما در این دوگانه فردگرایی و جمعگرایی زیست کردهایم و انقلاب اسلامی هم به نظر من محصول ظهور همین تعارضها بوده است. تعبیر ما این است که انقلاب ما در یک جمع گرایی و انسجام ظهور پیدا کرده ولی باید توجه داشت که ظهور آن در تعارض بوده است. البته این حرف به معنای دور شدن از مفاهیم اولیه انقلاب نیست بلکه در این جا یک بحث جامعه شناسانه مطرح است.
باید توجه داشت که منطق انقلاب اسلامی از جایی ظهور کرد که منشا آن تعارضها و تنشهای قدرتمند بوده، اما نحوه ظهور آن بسیار منسجم و جمع گرایانه بوده است. وقتی انقلاب به صورت انسجام گرایانه وحدت گرایانه رخ میدهد، اتفاقاً نمیتوان سابقه آن را وحدت گرایانه و جمع گرایان دانست. در واقع منشاء آن در حوزه بسیاری از مناقشات و تعارضات بوده که یکی از آنها قصه فردگرایی و جمعگرایی است که در ایدئولوژیها هم خودش را نشان میدهد.
در کنار این ساز و کارهای اجتماعی که قبل از انقلاب هم خودش رو نشان میداد، ولی بعد از انقلاب در یک سازه مفهومی ایدئولوژی جمع گرایانه قرار میگیریم که به صورت نظری میتوان آن را در یک حالت جمع گرایانه دید که بیشتر تعارض میبخشد. ظهور فردگرایی انزوا گرایانه و خودخواهانه را در مردم و جامعه ما ایجاد میکند که ما همین الان هم از آن رنج میبریم و در کنار آن منفعتگرایی هم بروز و ظهور پیدا کرده که البته به نظر من به لحاظ آینده، اتفاقی در حال رخ دادن در جامعه ایران است که میتوان از آن به عنوان فردگرایی خیرخواهانه یاد کرد.
ما با یک جامعه در فردای ایران روبه رو هستیم که چندان آن جمع گرایی کلاسیک و سنتی که در انقلاب اسلامی داشتیم، ندارد. در واقع، از فردگرایی خودخواهانه عبور کردیم و به یک فردگرایی خیرخواهانه و دیگر خواهانه رسیدهایم که ضرورت کنشهای جمعی و منطق عمل اجتماعی و ساماندهی نظام اجتماعی را ممکن میکند. درحال حاضر به سمتی میرویم که من به عنوان یک جامعهشناس شباهت زیادی در زیست اجتماعی خانواده، محله و ... میبینم که هم اکنون جامعه ایران به سمتی میرود که یک میل کنش به خیرخواهانه آن زیاد بوده و از این فردگرایی رادیکال ضد جمعگرایی آن عبور میکند. ولی الزاماً به این جمع گرایی رادیکال هم پناهی نبریم که همه چیز را از بین ببرد.
این بحث را میتوان به عنوان جریانها و فرایندهای اجتماعی که در ایران وجود دارد نگریست. البته فرایندهای دیگری هم در ایران وجود دارد ،مثلاً فرآیندی که به نظر من خیلی هم مهم است فرایند «هویتسازی» و «دولتسازی» در ایران است که ما همواره در معرض آن هستیم که یا دولت ساختیم یا هویت ساختیم. این دقیقا همان چیزی است که در دوره پهلوی در دوره صفویه و حتی در دوره جمهوری اسلامی هم به آن دچار شدیم.
ما در ایران دولتسازی میکنیم بعد هویتسازی میکنیم و بعد در حال رفت و برگشت بین دولتسازی و هویتسازی هستیم. پدیده خیلی مهمی در تاریخ اجتماعی ایران وجود دارد که ما مردمان ایرانی مردمانی هستیم که دنبال یک ارائه تصویر بسیار بزرگ و مهم و اثرگذار در تاریخ جهان هستیم که از خودمان به جا بگذاریم که ایرانیت و اسلامیت و به نوعی همه چیز در آن وجود داشته باشد که بهترین مثال آن هم دوره صفوی است. مثلاً ما در دوره صفویه ارامنه را میبینیم، ازبکها و قزاقها را میبینیم و بعد نیروهای متعدد نظامی داخلی و بیگانگان را میبینیم که همه اینها در یک فرآیند عمل میکنند. درواقع حوزه عمومی در دوره صفویه بسیار قدرتمند است.
آن چه که هم اکنون در جمهوری اسلامی بدان مبتلا شدیم، همین دولتسازی و هویتسازی است که از آن به عنوان «قدرت» و یا ولایت یا نظام سازماندهی تعبیر میکنیم. آن چه که در فردای ایران بسیار مهم میشود دولتی یا یک پدیده فرهنگی است که چالش تکثرگرایی درون نظام اجتماعی ایران که بحث تاریخی ایران هم هست را پاسخ بدهد.
من این را در جامعه ایرانی میبینم که فردای ما یک جامعه متکثر متنوع فرهنگی است و لازمه آن ساز و کارهای دولت قدرتمند ملی است که در درون آن دولت خیلی باید با عرصه فرهنگ پیوند بخورد و با عرصه سیاست ایدئولوژی هم پیوند بخورد که در این صورت چیز دیگری در آنجا به وجود خواهد آمد. من معتقدم که هیچ مسئول، هیچ روحانی و هیچ مدیری در جمهوری اسلامی حق ندارد حکومت جمهوری اسلامی را نقد کند، نقد کردن حق اساتید دانشگاه است و امثال ما حق نقد کردن را دارند. در واقع اساتیددانشگاه مسئول نقد هستند و مسئولان و مدیران و روحانیان مسئول پاسخگویی! سنت بسیار بدی است که مسئولین همه منتقد شدهاند. این بحثهارا دانشگاهیان باید به سمت نقد ببرند و مسئولان باید را از این نقدهای ما سیاستهای مورد نظر را استخراج کنند. حرف من این است که اگر ما بخواهیم بحث آینده جمهوری اسلامی را مطرح کنیم باید به یک ارجاع به تاریخ برگردیم. به این معنا که فرایندها و افت و خیزها و ساحتهای مختلف که در عرصههای نظام اجتماعی ایران وجود دارد را به لحاظ فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آن را بررسی کنیم.
نظر شما