شیوع کرونا در جامعه ایرانی، منجر به شکل گیری شرایط جدیدی در مناسبات اجتماعی و اقتصادی شده است که مدیریت این بحران را به یک چالش جدی بدل کرده است. ایده قرنطینه شهر یا حتی قرنطینه خانگی در عمل مبتنی است بر مدل اصلی کنترل این ویروس و مهار اپیدمی آن از طریق کاهش مناسبات و تماسهای بین انسانها. زیرا تماس بین انسان بطور مستقیم یا بواسطه اشیا، مسیر اصلی انتقال این ویروس است. به همین سبب این روزها بر کاهش حضور در میان گروهها و اجتماعات خرد و کلان تاکید میشود. «هشتک در خانه میمانم»، شکل تلطیف شده این سیاست کنترل و مدیریت ویروس کرونا است.
اما در شرایطی که همه دستگاههای مدیریت بحران و پزشکان بر عدم تماس و جابجایی آدمها تاکید دارند، ما شاهد یک رفتار هستیم: حجم بالای سفرهای مردم و جابجاییهای بین شهری، که نمونه خاص آن، در سفر به استانهای شمالی کشور مطرح است. از سوی دیگر این حجم سفرها به گونهای است که صرفاً به شمال کشور محدود نیست، بلکه به بسیاری از استانها نیز انجام شده است، برای همین خیلی از استانها اعلام کردهاند که مسافران حق ورود ندارند.
در این میان در شبکههای اجتماعی تصاویری از مسافران شمال پخش شده است که در ترافیک ماندهاند و پلیس و نیروی انتظامی شهرهای ورودی استانهای شمالی، راهها را بستهاند. پیشتر هم در جاهایی مانند ماسوله، مردم به صورت خود جوش مانع ورود مسافران به شهرها شدهاند. تصویر رایج آنست که گویی همه این فرصت تعطیلی را فرصتی برای تفریح دانستهاند و با نوعی ناآگاهی و بی توجهی به هشدارهای بهداشتی، میروند به شمال و ...، برای تفریح و خوشگذرانی.
اما به نظر میرسد مساله سفرهای بین شهری که در این شرایط بحران کرونا عملاً هرگونه سیاست کنترل و مدیریت فراگیری این بیماری را خنثی میکند، باید ریشه در دلایل دیگری داشته باشد. دلایلی که خیلی عمیقتر و وسیعتر از میل و انگیزه ساده به تفریح در ویلاهای شمال باید باشد.
کرونا یک ویروس است، بی توجه به هر قاعده اجتماعی؛ حضور این ویروس و گسترش آن مبتنی است بر تماسهای اجتماعی نزدیک بین آدمها. از این رو کرونا دقیقاً در روابط اجتماعی حضوری انسانها با هم و در مکانهای مشترک است که جان میگیرد و تکثیر میشود. کرونا در کنه خودش عمیقاً بر بنیانهای جهان اجتماعی (روابط نزدیک حضوری بین افراد و در داخل گروهها) تکیه زده است. به تعبیری دیگر کنترل کرونا یعنی به تعلیق در آوردن جامعه در مفهوم عمیقترین الگوهای زندگی اجتماعی ما (در روابط شخصی و خانوادگی، در روابط کاری، در نهادهای اجتماعی و...). اما برای اینکه بفهمیم چرا اینقدر آدمها در اوج بحران میل به سفر و جابجایی دارند باید به چند پیش زمینه تاریخی در جامعه ایرانی توجه کنیم که از طریق آنها بتوان شرایط تاریخی و فرهنگ این نوع از کنشهای انسانی در قالب سفر و خروج از خانه را فهمید.
نکته اول، الگوهای بنیادین روابط اجتماعی در جامعه ایرانی است. اصولاً جامعه انسانی در هر جایی، دو الگوی بنیادین در شکل گیری و شکل دهی به روابط انسانی را در خود دارد. این دو الگوی بنیادین را متفکران علوم اجتماعی به شیوههای مختلفی تعریف کردهاند. امیل دورکیم از همبستگی مکانیکی و ارگانیکی حرف زده است و ماکس وبر از فرآیند جماعتی (اجتماعی شدن یا تشکیل اجتماع) و فرآیند جامعهای شدن (یا تشکیل جامعه) روابط اجتماعی بحث کرده است. از نظر وبر روابط اجتماعی زمانی خصلت جماعتی پیدا میکند که جهتگیری رفتاراجتماعی _چه در یک مورد منفرد و یا یک نوع مثالی_ بر احساس همبستگی شرکت کنندگان که زاییده وابستگیهای عاطفی و سنتی آنان است، استوار باشد. از سوی دیگر خصلت "جامعهای" روابط اجتماعی محصول آشتی وتوازن منافع است و از احکام ارزشی عقلانی یا مصلحت ناشی میشود
یکی دیگر از جامعه شناسان که در این باره بحثهای مفصلی دارد، فردیناند تونیس است. او از دو مفهوم گماینشافت (اجتماع) و گزلشافت (جامعه) برای این تفکیک الگوهای ارتباط و همبستگی استفاده میکند. از نظر او "تمامی زندگیهای دسته جمعی، خصوصی، شخصی و صمیمانه بهعنوان زندگی در گماینشافت (اجتماع) درک شدهاند. گزلشافت (جامعه) زندگی عمومی است- جامعه بهتنهایی یک جهان است. در گماینشافت (اجتماع) یک فرد همراه با خانواده از لحظهٔ تولد تا انتهای خوشبتی و بدبختیاش زندگی میکند. فردی که بهسمت {زندگی در} یک گزلشافت (جامعه) میرود مانند فردی است که وارد یک کشور بیگانه میشود. روابط گماینشافتی با پیوندهای نزدیک، صمیمانه و شخصی وعلاقه صمیمانه و همکاری و اعتماد متقابل مشخص میشوند. اما روابط گزلشافتی بر رقابت، نفع شخصی، کارآیی و پیشرفت و تخصص مبتنی هستند. روابطی که در درون یک خانواده رایج است، عموماً از مدل روابط گماینشافتی یا اجتماع گونه است و روابطی که آدمها در یک اداره، بازار و با آدمهای غریبه دارند، الگوی روابط گزلشافتی را نشان میدهد. به بیان دیگر خانواده الگوی بنیادین ورابط گماینشافتی است و محیطهای کاری در فضاهای شهری، الگوهای اصلی روابط گزلشافتی هستند.
از این منظر بهتر میتوان کنشها و رفتارهای مردم در این روزها را در زمینه سفرهایشان فهمید. آنچه که با رخ داد کرونا، به مثابه یک نیروی بیولوژیک با منطق اجتماعی متفاوت دیده میشود، آنست که بهترین شرایط پزشکی برای مهار این بیماری، یعنی قرنطینه تام و قطع هرگونه ارتباط اجتماعی، این دو الگوی ارتباطی در جامعه را به تعلیق در میآورد. در موارد خیلی مفصل قرنطینه حتی پیشنهاد شده است ک در صورت امکان از دستشوییها و حمامهای مجزا در درون خانه استفاده شود. یعنی کرونا عملاً وقتی به شکست کامل میرسد که نزدیکترین و درونیترین و عمیقترین رابطه انسانی را نیز به تعلیق در آورد. به همین سبب کسانی که کرونا گرفتهاند و اگر حال نسبتاً خوبی داشته باشند، در قرنطینه خانگی هستند، همسر و فرزندانشان را به جای دیگری میفرستند. حتی دکترهای بیمارستان مسیح دانشوری از همان روزهای اول اعلام کردند که خانوادههایشان را به جای دیگری فرستادهاند تا آنها نیز در معرض خطر قرار نگیرند.
از سوی دیگر در تمام پیمایشهای اجتماعی در باره فرهنگ و جامعه ایرانی این نکته تکرار شده است که هنوز هم روابط گمایشنافتی و خانواده، عمیقترین سطوح تعلقات اجتماعی و وابستگی عاطفی و اعتماد اجتماعی را دربر دارند. در این شرایط وقتی گفته میشود، قرنطینه، عموماً افراد از قرنطینه در سطح روابط گزلشافتی (در حیطه کار، بازار، خرید، آشنایان و همکاران و همسایهها) خیلی خوب استقبال کردهاند. لذا این نشان میدهد که مفهوم قرنطینه را خیلی خوب و مشخص میفهمند. نگاهی به دستکشها و ماسکهای مردم در کوچه و خیابان بخشی از همین به تعلیق در آوردن رابطههای گزلشافتی است. زیرا کرونا این پیام را دارد که هر رابطهای، یک رابطه خطرناک است، چه همکار، چه غریبه کنار شما در اتوبوس و مترو و چه یک بقال سرکوچه. این سطح از روابط (به غیر از آنهایی که برای نان شب محتاج کار روزانه هستند) برای عموم کسانی که مشکل و بحران معیشت و نان شب ندارند، خیلی ساده به تعلیق در میآید، زیرا خطر تهدید جانی در پیش رو است.
اما مشکل در فاصله گیری از دیگران در حیطه روابط خانوادگی است، به عبارت دیگر نیروی به تعلیق درآورنده ایده قرنطینه برای جلوگیری از شیوع کرونا در حیطه روابط گمایشنافتی یا جماعتی است.
امروز که این متن را مینویسم، با یکی از دوستان تماس گرفتم. وقتی پرسیدم کجایید، گفت "در باغ پدر و مادرم در خارج شهر هستیم. به خاطر این شرایط بیماری کرونا، همه اومدیم اینجا. اینجا هم بهتره و هم امنتر". به نظر میرسد که منطق این سفر را در همین دو واژه "بهتر" و "امنتر" میتوان فهمید. در موقعیت بحرانی، و شرایط حاد، بویژه شرایطی که تهدید جانی در پیش رو است، مهمترین پناهگاه و نقطه امن عاطفی و روحی، در کنار نزدیکان بودن است. وقتی کنار نزدیکان باشیم، در الگوی ضمنی فرهنگی ما، یعنی امنیت بیشتری خواهیم داشت، گویی شبکهای از عزیزان را برای دفاع و حمایت متقابل خواهیم داشت. به تعبیر دیگر، هم اطمینان داریم که میتوانیم در شرایطی که اتفاق بدی برایشان بیافتند، کنارشان باشیم و کمکشان کنیم و حمایت کنیم (وظیفه اخلاقی و عاطفی خودمان را انجام بدهیم) و هم اینکه اطمینان داریم اگر برای ما یا فرزندانمان اتفاقی بیافتند، هستند کسانی که قطعاً با جان و دل حمایت و کمک میکنند. به همین دلیل نیاز به امنیت و آرامش، در بنیادیترین سطح خودش از طریق در کنار خانواده بودن تأمین میشود.
این نیاز آنقدر جدی است که معمولاً تصور اینکه عزیزان ما، بیمار کرونایی شوند یا ناقل کرونا باشند، تقریباً یک کابوس ممنوعه است و کسی به خودش اجازه نمیدهد این تصور را از نزدیکترینهای خودش داشته باشد. نمیتوان کسی را یافت که از فرزندان یا همسرش برای ایجاد قرنطینه احتیاطی جدا شده باشد. هستند کسانی که دو یا سه هفته است به خانه پدریشان سر نزدهاند، اما هرگز به ذهنشان خطور نکرده است که از همسر و فرزندشان هم جدا شوند. به همین دلیل در هسته بنیادین روابط گماینشافتی یا جماعتی، ما شاهد یک تناقض هستیم: ترس از کرونا و لزوم جدا شدن از هر نوع رابطهای، در برابر لزوم بودن در کنار عزیزترینها (یعنی خانواده) هم برای حمایت از آنها و هم برای حمایت شدن. هر دوی اینها نیازهای بنیادین انسان (برای بقا، امنیت و آرامش) را فراهم میکنند. با این تفاوت که کرونا فقط تهدید انتزاعی از سلامت و در حالت حادش تهدیدی برای زندگی و بقا است.
اما بودن در کنار خانواده نیاز به امنیت روانی، تضمین بقا، رفاه و آرامش را همزمان فراهم میکند. کرونا کاملاً در منطق بیولوژیک عمل میکند. اما آدمها این پناه بردنشان در منطق فرهنگی (یعنی همه مکانیسمها و سازو کارهای فرهنگی برای تأمین بقا، امنیت، رفاه و آرامش از طریق هسته خانواده) میفهمند و عمل میکنند. به عبارت دیگر وقتی پزشکان کرونا را توضیح میدهند، آن را در منطق بیولوژیک توضیح میدهند، اما مردم در مواجهه با کرونا، و منطق بیولوژیکش، آن را در الگوها و منطق فرهنگی خودشان میفهمند و بر اساس این فهم فرهنگی عمل میکنند. زیرا اصولاً ما نمیتوانیم به سطح نابی از بیولوژی برگردیم، بلکه ما به عنوان انسان اجتماعی و فرهنگی، همه امور، از جمله بیماری و بیولوژی را بطور فرهنگی میفهمیم و با آن مواجه میشویم. به همین دلیل کرونا در سطح گزلشافتی و اجتماعی (در کوچه و بازار و محیط کار) خیلی ساده و درست فهمیده میشود، اما در سطح روابط گماینشافتی و ووابط جماعتی، کروناه یک تهدید جانی و سلامتی است، اما بطور فرهنگی، خانواده یک مکانیسم برای تضمین سلامت، تضمین حیات، تضمین رفاه، تضمین امنیت، تضمین آرامش است. به همین دلیل از دست دادن این تضمینها، در برابر آن تهدیدها یک گزینه اخلاقی نیست، بلکه عمیقاً یک کنش عقلانی است. به همین دلیل اینکه آدمها در این شرایط بیماری به سطوح خاصی از روابط گماینشافتی و جماعتی خودشان پناه میبرند، نه از سر خوشی و تفریح، که دقیقاً یک مکانیسم معنادار برای بقا و امنیت خودشان در مقابله با تهدید بیماری است.
برای همین عموم آدمها در این جابجایی و سفرها عمیقاً در الگوی خانواده و هستههای عمیق و بسیار جدی گماینشافتی و جماعتی عمل میکنند. یا با خانواده به ویلای بیرون شهری خودشان میروند و خانواده هستهای (زن و وشوهر و فرزندان) هستند که جابجا میشوند، یا آنکه به سراغ واحد خانواده دیگری میروند، و یک رکن اساسی را دنبال میکنند، با خانواده میروند تا درکنار یک خانواده بزرگتر باشند (در کنار خانواده گسترده یعنی با پدربزرگها و مادربزرگها و عمه/خاله، عمو/دایی یعنی روابط نسبی و سبب گستردهتر در یک الگوی عمودی از پدربزرگ تا نوه) باشند. در کنار خانواده بزرگتر، به نوعی بسط شبکه روابط گماینشافتی یا جماعتی حمایتی و امنیتی و رفاهی از خانواده هستهای به یک خانواده گسترده در کنار عزیران بیشتر است.
نکته دوم در اقتصاد سیاسی جامعه ایرانی در نیم قرن اخیر و شاید پیش از آن در دوره تجدد نهفته است. در نیم قرن اخیر، اتفاق مهمی که رخ داد، پول سرشار نفت و سیاستهای توسعهای نوسازانه با تکیه بر منابع نفت و امیال حکام بود. سیاستهایی که جامعه ایرانی را به یک جامعه رانتی بدل کرده است. جامعهای که همه افراد خواسته و ناخواسته ذهن و عینشان، بوی نفت میدهد و متأثر از نفت است. دولتی با حدود 5 میلیون کارمند، اقتصادی که بزرگترین کارفرمای آن دولت است و منبع اصلی در آمد، یعنی فروش مواد خام نفتی است. در نتیجه همه افراد به اشکال مختلف وابسته به پول نفت هستندحتی کشاورزان و تولید محصولات کشاورزی نیز در نهایت به مشتریانی وابسته است که پول آنها از چاههای نفت تأمین میشود. در این شرایط رانتی، اقتصاد سیاسی ایران، به جای اقتصاد تولیدی، بر اقتصاد مصرفی متکی میشود تا پول نفت به اشکال مختلف مصرف شود. در نتیجه پولهای زیادی بطور سرگردان البته مبتنی بر شبکه روابط رانتی در جامعه تسری یافتهاند. پولهایی که شاهد مثال آن آدمهایی است که بی آنکه کار تولیدی خاصی داشته باشند، بواسطه دلالی یا خرید و فروش و افزایش ناگهانی قیمتها، یکشبه میلیاردر شدهاند. این پولها ناشی از آنست که اقتصاد به جای تولید بر بخشهای مصرفی مانند زمین، ملک و ماشین و ... منتقل شده است. اینها بخشی از چرخه اقتصادی همه مردم شدهاند. در نتیجه این وضع، و بواسطه رانت نفت، شهرها ناگهان رشد بسیاری یافتهاند و قشر متوسط شهری شکل گرفته و توسعه یافته است.
این قشر متوسط دو ویژگی دارند: یکی اینکه در شهرهایی هستند که عموماً در سه یا چهاردهه اخیر بواسط مهاجرت (برنامههای توسعهای مانند اصلاحات ارضی که فرهنگ تولیدی و زندگی مبتنی بر تولید را به ورشکستگی رساند و روستاها را نیز به حاشیههای شهری بدل کرد و لذا بسیاری از روستاییان به شهرها مهاجرت کردند) شکل گرفتهاند. به همین دلیل اصولاً درصد کمی از ایرانیان هستند که سه نسل قبل هم ساکن شهر بودهاند. اکثریت جامعه ایرانی بیش از 70% ریشه روستایی دارند در حالیکه امروزه بیش از 70% ساکن شهر هستند. به همین سبب اکثر افراد ارتباطی با روستاهای زادگاهی یا شهرستانهای کوچک (که دو یا سه دهه قبل آنها هم روستا یا بخش کوچکی بودند) دارند. این مساله در تهران بیشتر است، زیرا تهرانی اصیل که تمام اصل و نسبش در تهران باشد، بسیار اندک هستند. عموماً تهرانیهای یک یا دو نسل قبل، به جایی در بیرون تهران تعلق دارند. به همین سبب در تعطیلات نوروز، تهران یک شهر آرمانی میشود. بسیار خلوت، بدون ترافیک و بدون آلودگی، زیرا اکثر ساکنان تهران به زادگاه هایشان رفتهاند. (این مساله بعدها خودش را در این نشان میدهد در شرایطی که هویت وتبار هویتی افراد مهم میشود، همه تلاش میکنند ردی از خود در زادگاهشان به شیوه جدید، یعنی با ویلا و ملک ویلایی، ایجاد بکنند).
نکته دوم آنست که همه این قشر متوسط پول اضافی دارند، این پول اضافی نه در تولید و اقتصاد تولیدی که در الگوهای مصرفی مانند ملک و مسکن و ... سرمایه گذاری شده است. و حالت مطلوب این سرمایه گذاری، ترکیبی از سرمایه و تفریح است، یعنی ویلا. چیزی که برخی محققان از مفهوم خانه دوم برای شرح آن استفاده کردهاند. خانه دوم، همان ویلاهای شمال، ویلاهای روستاهای اطراف شهرها و ویلاهای ساخته شده در روستاهای پدری است. نکته مهم در همین مفهوم خانه دوم نهفته است. زیرا ویلاها، امتداد خانه هستند، وقتی که قرنطینه خانگی توصیه میشود، یا هشتک در خانه میمانم، توصیه میشود، کسی توضیح نداده است که این خانه، یعنی خانه آپارتمانی شما در شهر، آدمها هم میروند تا در خانههایشان قرنطینه شوند، البته با این قید که در خانه دوم.
اگر افراد قرار است که در خانه قرنطینه باشند، آن هم در آپارتمانهای شهرهایی که کوچک و بیشتر شبیه خوابگاه با حداقل امکانات هست، و معمولاً هم خسته کننده و کسل کننده است، چرا به خانه دوم خودشان که جایی زیبا، خوش آب وهوا، تفریحی و با امکانهای زیادی برای شاد کردن و لذت بخش کردن ساعات حضور در خانه است، نروند. آنچه که در اعتراضات رسانهای نسبت به سفر به شمال شاهدش بودیم، نوعی بدفهمی از این سفرها در بطن خودش دارد. بیش از آنکه سفر به شمال برای تفریح باشند، سفر به خانه دوم است. جایی که راحتتر و به دور از هیاهوی شهر خطرناک و پر از ویرس و آلودگی و... است. به همین دلیل حجم زیادی از سفرها به خانههای پدری، خانههای ویلایی در روستاهای اطراف تهران، خانههای روستاهای زادگاهی و ... که همه اینها غیر از مسیر شمال بوده، رخ داده است ولی برای ما فقط سفرهای شمال دیده شده است و گویی آدمها در این تعطیلی میروند شمال، کبابی بخورند و شاد باشند و تفریح کنند، بیآنکه کرونا را بفهمند و خطر آن را درک کنند. اتفاقاً خروج از شهر، به خانههای دوم، در ادامه همین تبلیغ رسانهای از آنست. تبلیغی که در آن بارها و بارها گفته میشود که بیشتر بیماران کرونا آن را از دیگران و در فضاهای عمومی گرفتهاند. در نتیجه شهر (مصداق اصلی گزلشافت به همراه فضاهای عمومی و نهادهای گزلشافتی خودش) به یک تهدید و خطر بدل میشوند. سفر به خانه دوم، یک سیاست برای قرنطینه خودخواسته خانواده خودشان است، اما نه در خانه اول، بلکه در خانه دوم و البته دور از خطرات شهری.
این نکات میتواند فهم بهتری از دلایل رفتار و کنشهای مردم در سفرهای بین شهری در این ایام کرونایی به ما بدهد. مردم خطر را حس کردهاند، همه افراد، اگرچه خودشان مستقیماً در خانواده اصلیشان در گیر کرونا نباشند، اما قطعاً دوست و آشنایی دارند که بیماری گرفته اند. این روزها مردم خیلی خوب میفهمند که کرونا شوخی ندارد. البته عدهای همیشه هستند که به صورت یک اقلیت همه اینها را غیرجدی میگیرند. اما به جز آنهایی که مجبورند در این وانفسای اقتصادی برای نان شب زن و بچهشان بیرون بروند، باقی مردم تمام تلاششان برای محافظت از خود و عزیزانشان است. لذا تکرار بیمعنای اینکه مردم بیماری را نفهمیدهاند، یک پیام غلط است، زیرا بیشتر مردم پیام کرونا را دریافت کردهاند و آن را هم جدی گرفتهاند، اما عدهای از آنها راهی که انتخاب کردهاند، رفتن به خانه دوم و کنار خانواده گسترده بودن است، تا تنها ماندن در شهر خطرناک کرونایی.
این واکاوی برای آن اهمیت دارد که نباید سفرهای مردم به مناطق دیگر را در یک کلیشه ساده سازانه، به میل به تفریح و خوشگذرانی تقلیل داد. قاعدتاً وقتی این ساده سازیها رخ میدهند، گویی یک جریان بزرگ و یک مجموعه سیاستهای غلط قرار است پنهان شوند و با ساده سازی، یک علت کلیشهای دم دستی، جایگزین همه آن ریشهها و علل رفتار غلط امروزی باشد. درست است که این جابجاییها زمینه انتقال وپخش شدن ویروس را فراهم میکنند، اما در شرایطی که در نظام درمان ما، کفایت و امکانات لازم برای تأمین امنیت روانی افراد برای وقتی که بیمار شوند، وجود ندارد، یا در شرایطی که هیچ نهادی مسئولیت کم کاریهای رخ داده در اتخاذ سیاستهای درست در همان مراحل اولیه را برعهده نمیگیرند، یا در قحطی مواد بهداشتی لازم مانند ژل ضدعفونی کننده و الکل و ...، یا در مهار برخی مراکز مذهبی برای ممانعت از تجمع و... کسی مسئولیتش را بر عهده نمیگیرد، گویی مقصر کردن مردم و تخریب و تنبیه آنها، درمانی است بر خلل عملکرد نهادهای مسئول.
ضمن آنکه هیچ استدلال کافیای وجود ندارد که سهم کم کاریهای نهادهای مسئول و مقصر در این شیوع بیماری را نسبت به سهم مردم در سفرهایشان در این روزهای اخیر نشان داده باشد که حال اینگونه به مردم فشار روانی وارد میشود و مردم علیه مردم قرار گرفتهاند. فارغ از نقدی که بر عده اندکی که برای تفریح به سفر میروند، اما تقلیل سفرهای مردم به سفرهای تفریحی و در نهایت آنها را مقصری برای وضعیت امروز و کنترل ناشدگی بیماری اعلام کردن، بیش از آنکه توضیحی باشد بر رخداد اصلی، توضیحی است بر فقدان سیاستهای درست و نهادهای مسئول. فهم درست این سفرها میتواند بهتر و درستتر آن را کنترل کند. وقتی به مردم بگوییم که این ایام وقت تفریح سفر شمال و تفریح نیست، قطعاً مخاطبان این پیام بسیار اندک هستند، زیرا عموم مردم نه برای تفریح بلکه برای حفظ جان خودشان و عزیزانشان از این شهرها به جاهای امن و در کنار دیگر عزیزانشان میروند. به همین دلیل لازم است حداقل متولیان امر درک درستی از این رخدادها در شرایط بحرانی داشته باشند که بتوانند تدبیردرستی هم اعمال کنند. این تصویرهای غلط از رخدادها و کنشهای مردم در ایام بحران، امتداد همان نقصان نهادهای متولی در کنترل بیماری و ایجاد بسترهای مهار آن است.
[1] وبر، ماکس (1367) مفاهیم اساسی جامعه شناسی؛ احمد صدارتی، تهران: مرکز
[2]http://anthropology.ir/article/30656.html
[3]تز دکتری ابوذر اشتری در رشته جامعه شناسی دانشگاه تهران در همین باره و با همین مفهوم بوده است که به خانههای دوم در روستاهای زادگاهی افراد اشاره دارد.
نظر شما