در یادداشت علی ربیعی آمده است: اولین روز ماه مبارک رمضان بعد از برگزاری سخنگویی، در جلسه با نهادهای حمایتی برای چگونگی کار پنجره واحد خدمات حمایتی، شرکت کردم. این روزها، بر تعداد افراد بدون شغل افزوده شده است. بیکاری و تعمیق فقر از عواقب اجتناب ناپذیر کروناست. کرونا، بیرحمانه با جداییها عاطفه و با بیکار کردنها، کرامت انسانها را نشانه رفته است. داشتم به تعبیر جورجو آگامبن از "حیات برهنه" فکر میکردم.
حیات برهنه یعنی آن حیات که از زیست سیاسی و کرامتی جدا شده و به جان محض تقلیل یافته است. حیاتی که از حمایتهای قانونی و اجتماعی کمبهره و دچار نوعی بیپناهی میشود. او صرفا یک موجود زنده است که به وجود جسمانی خود تقلیل مییابد.
سیاستهای نادرست توسعه در چنددهه گذشته افراد نزدیک به "حیات برهنه" در جامعه ایران به جای گذاشته است و تحریم ها نیز به رغم هدف سیاسی تحریمگران، حیات باکرامت انسانها را هدف قرار داده است _ به خیال تحریمگران، انسانهای با "حیات برهنه" به خیابانها خواهند ریخت تا هدف سیاسی آنها برآورده شود. _ کرونای در هم تنیده با تحریم در غایت خود بخشی از جامعه را از یک بیوس(زندگی سیاسی و بهرهمند از حقوق و منزلت بشری) به یک "زئو" به یک حیات برهنه، یعنی برهنه از حقوق تبدیل میکند. چگونه باید زیست "حیاتهای برهنه" را به زیست با کرامت تبدیل کنیم؟ به نظرم هیچ چیز مهمتر از لباس کرامت پوشاندن بر حیاتهای برهنه برای ساخت قدرت و جامعه وجود ندارد و این باید به یک درد بزرگ روشنفکری جامعه ایران و مدعیان خدمت در ساخت قدرت تبدیل شود. سالها ادعاهای روشنفکری و هیاهوهای ساخت قدرت را مرور میکنم. به راستی چقدر هیاهو، رقابتهای بیفایده سیاسی و فریادهای گوشخراشی که حقی در آنها یافت نمیشود، نامیمون هستند. دعای رادیو، اندیشه در خصوص بیوس و زئو را از سرم میپراند. بعید است بتوانم تا سر اذان، چیزی برای افطار آماده کنم.
در روشنایی کم رمق مغرب که کم کم جایش را به تاریکی میدهد، از رادیو ماشین، صدای مناجات پیش از اذان در گوشم می پیچد، بیاختیار قامت مادر در چادر نماز سفید با گلهای آبی کمرنگش در ذهنم تداعی میشود که در ساعتی پیش از افطار، مهربانانه دستی بر موهایم می کشید و قربون صدقهام میرفت: "اوروجون قبول علی بالام" و پدرم که همیشه تنش بوی قطار میداد، گاهی با چاشنی یک دو ریالی (پول چند سیخ جگر و یا نگهداری در قلک برای بلیط سینما) تشویقم میکرد برای روزهداری روزهای بعد.
سفرههای افطار مادر همیشه از جنسی دیگر است. بوی عطر نان بربری تازه که همیشه از ده متری سوم جوادیه میخریدم با بخار خوشبوی چای شیرین در هم میآمیخت و رایحه کتلتهای سرخ شده مادر _ که هنوز هم در کام جانم دست نخورده باقی است _ افطار را برایم به یک خاطره ابدی تبدیل کرده است.
کتلتهای مادر حکایتی غریب داشت. در روزهای معمولی، آنها را در پستوی آشپزخانه پنهان میکرد تا برای ناهار یا شام باقی بمانند اما در شبهای رمضان، کتلت ها و کوکوهای مادر بدون هیچ پردهپوشی و ترس از غارت؛ در سفره کارگری ما، جلوهنمایی میکرد و مشام را از عطری خوش میآکند.
گفتم نان بربری! نان بربری، پای ثابت لذت بخش سفره ما بود. یکی از شاخصهای محله جوادیه، بربریفروشیهای متعددش است. گویی مردم سختکوش محله کارگری من با بربری، الفت دارند. بربری در سفرههای ساده محلههای کارگری طعم خوش زندگی میداد. به خاطر دارم برخی بچهمحلهای من بربری و نوشابه را با چنان لذتی میخوردند که تماشایی بود. من هنوز بوی عطر بربری را دوست دارم و همیشه دوست خواهم داشت.
شبهای رمضان، جلوههای زیبای دیگری هم داشت. یادش به خیر "اوس عباس بنا" که به وقت افطار، رادیو بزرگ ترانزیستوریاش را در هره پنجره خانه دو طبقهاش روشن میکرد تا صدای اذان، کوچه را درنوردد. آن روزها رادیو داشتن یک امتیاز مالی محسوب میشد و نشان از وضع اقتصادی خوب مالکش داشت. در تمامی کوچه ما فقط همین یک رادیو بود. خیلی بعدتر، ژاندارم سامانی هم یک تلویزیون خرید. بتول خانم زن دوم ژاندارم سامانی برای تماشای تلویزیون و دیدن سریالها در خانهشان "یک قرون" پول میگرفت.
یادش به خیر، به وقت سحر و افطار از پادگان قلعهمرغی و میدان راهآهن توپ در می کردند. از توپ در کردن که میگویم ذهنم مرا به دنیای خاطرات میبرد. به یاد دارم روزی که با تنها برادرم، با هیجان به تماشای توپ در کردن در باغ راه آهن مقابل ایستگاه راه آهن رفتیم. برای افطار نیمی از یک نان بربری و پول چند سیخ جگر همراه داشتیم. آن روز چه حال غریبی شدم وقتی با احساسات معصومانه کودکی و با زبان روزه، درجه دار مسئول توپخانه را دیدم که قبل از شلیک توپ افطار، سیگار میکشد.
چقدر دلم گرفت، درست دچار همان حالی شدم که زمانی پشت چادر تعزیهای که شمرعلی برپا میکرد دیدم شمر برای سیگار تعزیهخوان نقش امام حسین(ع) فندک روشن کرد. آنجا هم متاثر شدم.
مناجات تمام شده و صدای اذان در فضای ماشین پیچیده است.
و هنوز در ذهن من، صدای رادیوی مشهدی عباس و مناجات مرحوم ذبیحی و اذان موذن زاده تداعی میشود. چقدر اذان موذن زاده را دوست دارم. گویی اذانش آدمی را به کار خیر فرا میخواند.
سالها گذشت و ما بزرگ و بزرگتر شدیم و صدای شجریان هم بر سر سفره افطارمان، مهمان شد. زنده یاد موذن زاده از گذشته و شجریان هم بعدها، پای ثابت سفره افطار و بخشی از هویت رمضان ما شدند.
نسلهای متعددی در طنین این صداها با خالق خود به راز و نیاز نشستهاند.
امشب در اولین افطار ماه رمضان، چقدر دلم هوای ربنای شجریان، اذان موذنزاده، نان بربری تازه و کتلت دست پخت مادر را دارد ...
غروب شنبه ۶ اردیبهشت ماه ۹۹ مقارن با اول ماه مبارک رمضان
نظر شما