۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۹، ۹:۱۷
کد خبرنگار: 834
کد خبر: 83768879
T T
۰ نفر

برچسب‌ها

پروندهٔ خبری

استاد و پژوهشگر فلسفه:

طغیان طبیعت علیه دستکاری انسان

۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۹، ۹:۱۷
کد خبر: 83768879
طغیان طبیعت علیه دستکاری انسان

تهران- ایرنا- احسان شریعتی می‌گوید: خفاش کرونا دیگر برخاسته و بر جهان سایه گسترده و جنایت می‌کند و جهش این ویروس «تاجدار» را می‌توان طغیان طبیعت علیه دست‌کاری‌ انسان دانست. تهاجمی ‌چنان‌که بشریت را خانه‌نشین ساخته و همچنان کشتار می‌کند.

روزنامه اعتماد در بخشی از گفت‌وگو با احسان شریعتی، فیلسوف و پژوهشگر، آورده است: کرونا همچنان قربانی می‌گیرد، اگرچه در رسانه‌های سراسر جهان اخباری به گوش می‌رسد مبنی بر اینکه شمار تازه مبتلایان و درگذشتگان در بیشتر جاها رو به کاهش است. با این همه هنوز هیچ‌کس نمی‌داند که این ویروس فراگیر قرن بیستمی در آینده چه رفتاری در پیش خواهد گرفت و چگونه قربانیان خود را انتخاب خواهد کرد. دولت‌ها و مقامات رسمی به ویژه مسوولان بهداشت و درمان، کماکان بر رعایت فاصله‌گذاری اجتماعی و پروتکل‌های بهداشتی اصرار می‌ورزند و می‌گویند که این کم‌شدن یا ثابت‌ماندن آمار را به هیچ عنوان نباید نشانه از میان رفتن خطر و تهدید تلقی کرد و مردم همچنان باید مراقب باشند، چون هنوز ناشناخته‌ها درباره کووید ۱۹ و رفتار پیچیده‌اش، بیشتر از اطلاعات مطمئن است همچنان که وقایع اخیر به خوبی ضعف و جهل و ناتوانی انسان در برابر طبیعت را نیز به او یادآور شد، انسان چنان به توانایی‌ها و اطلاعات محدود خود مغرور شده بود که در این خیال خام به سر می‌برد که همه هستی را در چنگال خود دارد. کرونا همچنین بسیاری از مفروضات ما درباره دولت‌ها و نقش آنها در سامان سیاسی جوامع و مباحث کلیدی اقتصاد و اندیشه سیاسی را نیز دچار چالش ساخت. در نهایت آنکه کرونا بار دیگر ما را با خویشتن خویش و با مرگ مواجه ساخت، تنها و یکه رها شده در جهان و محتاج دیگری. در گفت‌وگوی حاضر با احسان شریعتی، استاد و پژوهشگر فلسفه تلاش کردیم به برخی از ابعاد تامل‌برانگیز ماجرای کرونا از حیث فلسفی و البته سیاسی و اجتماعی بپردازیم.

هیچ‌کس نمی‌داند که پدیده جهان‌گیر کرونا قرار است تا کی ادامه یابد و همگان را درگیر سازد. در آغاز بفرمایید از نظر شما این موضوع از حیث فلسفی چه پرسش‌هایی را مطرح کرده است و متفکران را از چه منظرهایی دچار چالش ساخته است؟

برای ژرف‌اندیشی یا تامل فلسفی پیرامون این پدیده هنوز قدری زود است. اقبال لاهوری می‌گفت «اقبال» (و به‌طورکلی فیلسوف) همیشه با تاخیر از راه می‌رسد، چراکه به ‌تعبیر هگل جغد مینروا (نماد خرد و فلسفه‌ورزی) هنگام غروب خورشید برمی‌خیزد. آنچه فعلا آشکار است و متفکران را به تامل فرامی‌خواند، اینست که خفاش کرونا دیگر برخاسته و بر جهان سایه گسترده و جنایت می‌کند و جهش این ویروس «تاجدار» را می‌توان طغیان طبیعت علیه دست‌کاری‌ انسان دانست. تهاجمی ‌چنان‌که بشریت را خانه‌نشین ساخته و همچنان کشتار می‌کند. این پدیده موجب شده که رویکرد انسان به جهان و طبیعت زیر سوال رود و به تامل برانگیزاند. یکی از موضوعات خاستگاه حادثه است، اینکه آیا در نتیجه و بر اثر مداخله انسانی مثلا در آزمایشگاه (و به سفارش چه قدرتی) پدید آمده است. مثلا چند سال پیش سازمان اطلاعات امریکا، سیا، گزارشی در این زمینه منتشر کرده که نسبت به وابستگی دارویی به چین هشدار داده و به امکان بروز همین فاجعه اشاره کرده بودند. پس ممکن است «خطای (زیادی) انسانی» سرمنشا رخداد بوده باشد. هرچند درباره جزییات نمی‌توان نظر قاطع داد. اما در همه حال، رویکرد انسان نسبت به طبیعت زیر سوال رفته و مورد مناقشه است.

منظورتان از رویکرد انسان به طبیعت چیست؟

اینکه انسان می‌کوشد از حدود طبیعی خود و ابعاد محیط خویش تجاوز کند. آنچه یونانیان باستان نوعی اغراق و غلوّ ناشی از غرور یا زیاده‌روی بی‌رویه Hybris می‌نامیدند. انسان بیش از ظرفیت‌های طبیعی و توازن و تعادل و تحمل اکوسیستم تولید و مصرف می‌کند. در اینجاست که اساس طرح «تملک و تسخیر» طبیعت که طرز نگرشی دکارتی و به‌طورکلی پروژه سرمایه‌داری موسوم به «مدرن» در تعامل با طبیعت بود، به پرسش گرفته می‌شود؛ با ظهور انواع آلودگی‌ها و بیماری‌ها که در حال‌حاضر به‌ صورت مزمن درآمده، مانند ایدز و جنون گاوی و تب مالت گوسفندی و آنفلوآنزای مرغی و ابولا و ... در نتیجه، همه جهش‌های ژنتیک و برهم‌خوردن نظم طبیعت که در اثر دستکاری و مداخله‌گری بشری پدید آمده‌اند. طبیعت این بار به ما واکنش نشان و هشدار می‌دهد که زیستگاه ما ابعاد ناشناخته‌ای دارد و انسان نمی‌تواند روی وسایل و ابزارهای عقلانی و فن‌سالارانه خود حساب کند. طبیعت اینک می‌تواند کلیت وجود او را تهدید به نابودی کند. از سوی دیگر، در این ماجرا خود انسان و انسانیت او، به‌ زبان فیلسوفان وجود-اگزیستانس- چون کرکگور و ...، مبتلا به نوعی نومیدی یا «بیماری تا پای مرگ» شده یا به ‌تعبیر نیچه انسانیتی مستهلک، فرسوده و «خسته» شده است. آنجا که می‌گوید: «هیچ‌انگاری امروز چیست اگر همین خستگی نیست؟... ما، امروز از انسان خسته ‌شده‌ایم.» از نظر زیست‌شناختی نیز چنین است؛ الان اروپا و غرب به این علت آسیب‌پذیرتر است که جمعیت پیرترند و ازاین‌رو، گویی شمال از جنوب شکننده‌تر است! حال ‌آنکه تصور سابق و «اندیشه غالب» این بود که علم و تکنیک و اقتصاد بازار می‌توانند برای اقلیتی در شمال رفاه و خوشبختی را تامین کنند. فاجعه یا فضیحت کنونی اما بی‌نظم بودن نظم نوین جهانی‌سازی را عیان ساخت، یعنی در فرآیند جهانی شدن همه امور به ‌هم مربوط، نظمی که در شرق و جنوب تولید می‌کند تا در شمال و غرب مصرف شود، دیگر برهم می‌خورد، زیرا همه جای این دهکده کوچک جهانی به یکدیگر چنان مربوط می‌شود که گویی «اعضای یکدیگرند» و هر اتفاقی که در یک نقطه از دنیا رخ بدهد، به سرعت به جاهای دیگر جهان نیز سرایت می‌کند. بنابراین این بار دیگر یا باید به راستی نظمی عادلانه برقرار شود یا دیگر قرار بی‌قرار! همچنین این نظم نوین عادلانه باید با مدیریتی جدی اعمال شود، به‌خصوص از آنجا که مربوط به سلامت و امنیت جانی و الفبای ابتدایی برای ادامه بقاست و زندگی با کرامت و شأن انسانی؛ به‌عبارت دیگر تجربه ویروس «تاج‌دار»، به‌رغم همه دروغ‌های «شاخ‌دار» ی که قدرت‌ها تاکنون گفته‌اند، به خوبی نشان داد که سرنوشت کل بشر به هم مربوط است و باید حداقل‌ها برای کل بشریت تامین شود و در یک کلام، نظم قدیم دیگر زیر سوال رفته است. بنابراین مقدمات، هم رویکرد به طبیعت و هم نظم اجتماعی که ممکن است در وهله نخست به‌ ظاهر به این بیماری مربوط نباشد، در واقع مربوط است و پیامدهای این بیماری شکننده‌بودن نظم‌ قدیم و نظام ایمنی بشر را آشکار می‌سازد.

به‌نظر می‌آید این بیماری در مناسبات و روابط شخصی و فردی انسان‌ها با یکدیگر و بلکه در رابطه با نزدیک‌ترین افرادشان نیز تاثیر گذاشته است.

بله همین‌طور است. اینکه در وهله اول افراد باید حداقل فاصله دو متری را رعایت کنند، انسان را به یاد داستان جوجه‌تیغی‌های شوپنهاور می‌اندازد که در هوای سرد ناچار بودند برای گرم ساختن خود در برابر سرما به ‌یکدیگر نزدیک شوند اما از آنجا که بر تن‌شان تیغ داشتند و یکدیگر را زخمی می‌کردند، باید فاصله مناسبی با یکدیگر را می‌یافتند. یعنی هم هوای هم را داشته باشند و هم به یکدیگر آسیب نرسانند. این همان نظریه «اجتماع‌پذیری اجتماع‌ناپذیر» انسان‌هاست که کانت از آن سخن می‌گفت. از یکسو، انسان به دیگران نیاز دارد و بدون آنها نمی‌تواند نیازهای خود را برطرف سازد، چنان‌که برخی از متفکران باستان همچون ارسطو معتقد بودند که انسان ذاتا و به «طبع» (فوزیس) موجودی اجتماعی است. از سوی دیگر، برخی دیگر می‌پنداشتند که اجتماعی زیستن انسان‌ها امری مصنوعی و قراردادی است و انسان‌ها صرفا برای رفع نیازهای‌شان مجبورند با یکدیگر تشکیل اجتماع دهند. حالا این بحث «فاصله‌گذاری اجتماعی» که باید گفت جسمانی، این موقعیت متناقض و مساله‌ساز را پدید می‌آورد که از یکسو باید انزوا را رعایت کنیم و این خود معضلاتی را پیش می‌آورد، از بحران رکود بی‌سابقه اقتصادی گرفته تا اختلالات روان‌پریشانه. انسان‌ها را از هم دور می‌سازد و این تجربه انزوا مثل زندگی در زندان است که مشکلات خاص خود را می‌آفریند و از سوی دیگر در همین زمان برای ادامه بقا و مواجهه با این بحران باید شبکه‌های قوی و ایمن اجتماعی ساخت و همگان باید برای حل این مشکل دست به دست هم بدهند. بنابراین این دو اقتضا به ‌ظاهر باهم تناقض دارد و یافتن یک میانگین درست میان انزوا و اجتماع، یکی از مسائل جدید است که نوعی از روابط و مناسبات و ساماندهی جدید در مناسبات انسانی را ایجاب می‌کند و با اینکه الان وسایل بسیار مدرنی در اختیار ما هست که به این نیازها پاسخ بدهد، اما اختلالات نشان می‌دهند که آمادگی لازم هنوز وجود ندارد و موانع بسیاری دارد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha