امام خمینی (ره) در عرصه های اندیشه و عمل، شاگردان و یاران بسیاری با ویژگی های متفاوت داشته اند؛ اما همه آنها در ۲ جنبه در یک راستا بودند: «اندیشه» و «عمل». به تعبیر دیگر، آنان مردانی بزرگ و معتقد به جامعیت دین اسلام در ۲ قلمرو سیاست و عرفان بودند و در متن جامعه به مبارزه علیه استبداد، استثمار، بی عدالتی و تبعیض برخاستند. شاگردان و نزدیکان امام (ره) همه در راه تحقق آرمان های اسلامی گام برداشتند و در این راه، زندگی، آرامش، آسایش و آرزوهای خود را وقف و فدای اسلام کردند و هیچگاه در این مسیر دچار خستگی، دلزدگی و سستی نشدند. در این میان حجت الاسلام سید علی اندرزگو در فاصله سال های ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۷ خورشیدی قریب به ۱۴ سال به مبارزه با رژیم پهلوی پرداخت.
تولد و خانواده
سید علی اندرزگو در ۱۳۱۶ خورشیدی در یکی از محلات جنوب تهران دیده به جهان گشود. پدرش سیداسدالله در ابتدا شغل بنایی داشت و سپس به خرده فروشی در میدان شوش تهران روی آورد و زندگی فقیرانه ای را برای هفت فرزندش، چهار پسر و سه دختر، فراهم آورد. علی کوچکترین فرزند خانواده بود. پس از رسیدن به هفت سالگی، برای فراگیری علم و دانش، قدم به مدرسه گذاشت و در دبستان فرخی که در نزدیکی محله شان بود، ثبت نام کرد. پس از گذراندن دوران ابتدایی به علت فقر خانوادگی و برای کمک به معیشت خانواده، ترک تحصیل کرد و وارد بازار کار شد.
وی برای فراگیری دروس حوزوی به مسجد محل می رفت و نزد اساتیدی چون آقایان بروجردی و میرزا علی اصغرهرندی به آموختن دانش پرداخت و در طول این مدت، جامع المقدمات، تحف العقول، نهج البلاغه، فقه و اصول و... را فرا گرفت.
آغاز مبارزه
اندرزگو با وارد شدن به شاخه نظامی هیاتهای موتلفه اسلامی از شغل خود دست کشید و تا پایان عمر، مهمترین کار او مبارزه و فعالیت برای سرنگونی رژیم پهلوی بود. وی نسبت به فدائیان اسلام و سیدمجتبی نواب صفوی، ارادتی خاص داشت و در جریان مبارزات آنان قرار گرفته بود و از طرفی روحیه شدید مذهبی و ظلم ستیزی داشت، بر این اساس، پس از شهادت نواب صفوی، برسر مزار او حاضر شد و با روح او پیمان بست تا از ادامه دهنگان راهش باشد.
هیات های موتلفه اسلامی
با شکل گیری جمعیت های موتلفه اسلامی که خواستگاه آن، هیات های مذهبی و بازار تهران بود و متولیان آن از مبارزان سال های دور مبارزه و بعضاً با نواب صفوی و جمعیت فدائیان اسلام در مبارزات، سهیم بودند و با اخذ نظر موافق از امام خمینی(ره) فعالیت های انقلابی خود را شروع کردند. سیدعلی اندرزگو نیز که در بازار تهران در مغازه برادرش به صندوق سازی، اشتغال داشت به هیات حاج صادق امانی که یکی از هیات های تشکیل دهنده موتلفه بود، راه یافت و در پخش اعلامیه امام خمینی (ره) و روحانیت به فعالیت پرداخت.
در این دوران اندرزگو که در درس میرزا علی اصغر هرندی با صفار هرندی و بخارایی آشنا شده بود با آنان ارتباطی تشکیلاتی برقرار کرد و به عنوان رابط بخارایی، صفار هرندی و نیک نژاد با صادق امانی وارد عمل شد و در شاخه نظامی به فعالیت پرداخت. در کمیته مرکزی تصمیم بر اعدام انقلابی حسنعلی منصور نخست وزیر وقت گرفته شد چرا که او طراح لایحه ننگین کاپیتولاسیون و عنصر خود فروخته ای بود که از حمایت انگلیس و آمریکا، برخوردار و مجری سیاست غرب بود و می بایست دست جنایتکارش از صحنه کشور کوتاه می شد تا درس عبرتی باشد، برای دیگر افرادی که سند عبودیت و بندگی ایران را به امضا می نشستند.
نقش اندرزگو در این میان به عنوان ناظر و تمام کننده، تعیین شد تا اگر گلوله های بخارایی به منصور اصابت نکرد، او کار را تمام کند. بعد از ترور با دستگیری محمد بخارایی، تمامی نیروهای اطلاعاتی و امنیتی اعم از شهربانی و ساواک به صحنه می آیند و نصیری که در آن زمان، ریاست شهربانی کل کشور را به عهده داشت، شخصاً برای بازجویی از وی به کلانتری می رود و سرانجام نیک نژاد و صفار هرندی، نیز دستگیر می شوند و دربازجویی های فنی و تحت شکنجه نام حاج صادق امانی و سید علی اندرزگو نیز مطرح می شود که در نهایت، آنها به شهادت می رسند و اندرزگو نیز به طور غیابی به اعدام محکوم می شود.
اقدامات ساواک و شهربانی برای دستگیری
نیروهای اطلاعاتی ساواک و شهربانی به طور طبیعی، نخست به سراغ خانواده او رفتند. پدر، برادرها، همسر و پدر همسر او را دستگیر کردند تا شاید از طریق آنان، راهی به دستگیری اندرزگو بیابند. عکس وی را از طریق ثبت احوال و برادرش، بدست آوردند با تکثیر بسیار زیاد، آن را به همه ساواک ها، شهربانی و مرزبانی ها ارسال کردند.
در همین زمان بخشنامه ای سراسری هم به مراکز استان ها ارسال و ضمن اعلام بی اعتباری گذرنامه اندرزگو خواسته شد که به محض مشاهده، وی را دستگیر کنند اما این اقدامات بعد از ماه ها بی نتیجه ماند. اندرزگو چون حلقه محاصره را تنگ دید، مدتی به عراق رفت اما پس از توقفی چند ماهه به ایران بازگشت. در تیر ۱۳۴۶ ساواک گزارش داد که سید علی اندرزگو به تازگی از عراق به ایران آمده و حامل پیش نویس اعلامیه امام(ره) در خصوص وقایع خاورمیانه است. ضمناً در خیابان غیاثی رویت شده است. به دنبال این گزارش منازل مسکونی برادر و دایی او که در این آدرس قرار داشت، مورد بازرسی ناگهانی قرار می گیرد و از رفت و آمدهای آنان، مراقبت به عمل می آید اما گزارش هایی از سر عجز و ناامیدی در شناسایی و دستگیری وی تهیه و به سلسله مراتب ارسال می شود.
اندرزگو بهترین راه را تغییر لباس تشخیص می دهد و از این رو به قم می رود و در حوزه علمیه مشغول به تحصیل می شود و با نام مستعار شیخ عباس تهرانی به زندگی مخفی و مبارزات خود ادامه می دهد. وی پس از مدتی که در مدرسه علمیه چیذر اقامت کرد، دوباره در مراسمی در نیمه شعبان، ملبس به لباس روحانیت شد و در ظاهر مانند یک طلبه معمولی به فعالیت تبلیغی می پرداخت. در درس ها شرکت و تدریس می کرد و با قبول روضه های خانگی به منبر می رفت و امام جماعت مسجد رستم آباد شد.
اندرزگو در این دوران با محمد مفیدی، ارتباط گرفت و با تامین اسلحه و طرح های اطلاعاتی در سازماندهی تشکیلات حزب الله شرکت کرد و در راستای ضربه زدن بر پیکره نظام رژیم، وارد عمل شد. این فعالیت ها، ادامه داشت تا اینکه محمد مفیدی، بعد از اعدام انقلابی تیمسار طاهری، دستگیر شد. دستگیری محمد مفیدی، باعث شد یک روز، اندرزگو با ترفندی خاص، تعدادی از اسباب و اثاثیه، خانه را جمع کرده و به قم نقل مکان کند و مدتی در رفت و آمد به چیذر با احتیاط عمل کرد، تا اینکه متوجه شد، محمد مفیدی، اعترافاتی علیه وی نداشته است، پس با خیالی راحت به ادامه فعالیت پرداخت اما به دلیل اینکه ساواک بار دیگر به او مشکوک می شود به تهران می رود اما با تغییر لباس و تراشیدن صورت، به قصد خروج از کشور به همراه خانواده به مشهد می رود و برای رفتن به افغانستان به زاهدان و پس از رفت و برگشتی که به داخل افغانستان داشت، آنجا را برای اقامت مناسب تشخیص نمی دهد و بار دیگر به مشهد بازمی گردد.
با ورود به مشهد در نخستین اقدام برای خود و همسر و فرزندش شناسنامه جعلی می سازد و با نام سید حسین حسینی مشغول به فعالیت می شود و در مشهد مدت زمانی را در یکی از کوچه های فرعی خیابان خاکی، مستاجری می کند و پس از انجام طرح ساواک مبنی بر معرفی مستاجرین توسط موجرین به شهربانی ها به کمک دوستان در کوچه بازار سرشور، خانه ای تهیه و در آنجا ساکن می شود.
فعالیت های اندرزگو این بار با نام دکترحسین حسینی، در این مرحله از گستردگی ویژه ای برخوردار است و به آن طرف مرزها نیز کشیده می شود. او سفرهای متعددی به لبنان، پایگاه های فلسطینی و ... داشته، مقدمات آموزش نیروهای مذهبی را در سازمان الفتح و به کمک جلال الدین فارسی مهیا می کند.
شهادت
سرانجام با دستگیری چند تن از مرتبطین سید علی اندرزگو، توسط کمیته مشترک ضد خرابکاری در تهران، وی دوباره شناسایی و تلفن یکی از مرتبطین در اختیار ساواک قرار داده می شود. با کنترل این تلفن بود که ساواک به آدرس وی در مشهد دست می یابد و متوجه می شود، این بار، سیدعلی اندرزگو با نام مستعار جوادی به فعالیت پرداخته است. کمیته اوین در این مرحله با استفاده از تمامی شیوه های اطلاعاتی و با بکارگیری خود فروختگانی تا کنار دست اندرزگو نفوذ کرد و از چگونگی فعالیت های او مطلع شد.
انقلاب اسلامی در حال رسیدن به نقطه های اوج بود و دستگاه امنیتی در سردرگمی شدید گرفتار بود، دامنه تظاهرات و پخش اعلامیه ها روز بروز گسترده تر می شد، کنترل پنهانی اندرزگو، گویای این است که نقش او در سازماندهی گروه ها و پخش اعلامیه ها حیاتی و اساسی بود. ۲ تن از منافذ نفوذی برای آموزش به لبنان رفته بودند، بنا بر نظر کارشناسان ساواک، اگر آنان بازمی گشتند در گروه دارای مسوولیت های بالا می شدند و ساواک کنترل گروه را از طریق این منابع به دست می گرفت، گزارش تهیه می شود اما وقت گذشته است و دستور داده می شود: «تحقیقات کافی است، او را دستگیر کنید و از طریق او بقیه افراد را شناسایی کنید»، اندرزگو شب ۱۹ ماه رمضان برابر با ۲ شهریور ۱۳۵۷ خورشیدی را در منزل دوستش رجبعلی طاهر افشار احیاء گرفت. نزدیکی های افطار عازم منزل حاج اکبر می شود، تیم های عملیاتی ساواک که در مسیر کمین کرده بودند با حرکتی موجبات تیراندازی مامورین را فراهم کردند، صدها تیر به طرف او شلیک شد و تعدادی زیادی گلوله در بدن او نشست تا با زبان روزه به دیدار خدای خویش بشتابد.
نظر شما