کتاب ناسور (۱۳۹۹) یکی دیگر از عناوین مجموعه نقطه سرخط؛ رمان و داستانهای کوتاه ایرانی و خارجی انتشارات آوند دانش و نوشته صالح ذکاوتی است. این مجموعه را رضا باباخانلو (نویسنده و مترجم) دبیری و رامبد خانلری (نویسنده) سردبیری میکنند که هر دو نامهای شناختهشدهای در عرصه ادبیات داستانی معاصر هستند.
نویسندگان برخی آثار در این مجموعه مانند ذکاوتی به تازگی وارد عرصه نویسندگی شدهاند، برخی هم مانند شرمین نادری که ماه شرف را در این مجموعه چاپ کرده است، آثاری را پیش از این هم به ادبیات داستانی معاصر فارسی عرضه کردهاند.
صالح ذکاوتی (متولد ۶۸) کار خود را در زمینه ادبیات از سنین نوجوانی با سرودن شعر شروع کرد و از اواسط دهه ۲۰ زندگی به داستان کوتاه رو آورد. وی که دانشآموخته طراحی شهری از دانشگاه علم و صنعت ایران است در زمینه تحصیلی خود؛ یعنی معماری و هویت بصری کار میکند و در اولین تجربه داستان بلند چاپشده به ناسور رسیده است.
ناسور روایتی از داستان سه جوان به نامهای فرهاد، امجد (اندیگانی) و زری (طرهان) اهل هندیجان است که اواخر دهه ۶۰ با قبول شدن در دانشگاه تهران به این شهر میآیند و هر کدام در رشتههای مورد علاقه خود که نقاشی و صنایع دستی است مشغول به تحصیل میشوند. فرهاد و امجد از کودکی همسایه دیواربهدیوار و دوست بودهاند و زری دختری است که در شهر هندیجان توجهات زیادی را به خود جلب کرده و به نوعی با دیگران متفاوت است. او که از دو شخصیت مرد داستان بزرگتر است ابتدا به تهران میآید و بعد آن دو راهی این شهر بزرگ میشوند. آنها که ابتدا دور و جدا از هم زندگی میکردند، برای مدتی حدود یک سال و نیم و برای اینکه روی طرحی کار میکردند، با هم همخانه میشوند.
زندگی آنها با همکاری روی طرحهایی که زری با استفاده از تلفیق اسطورههای ایرانی با طرحهای جدید میزند و فرهاد و امجد روی گلدان یا کوزه پیاده میکنند، بیشتر بهم گره میخورد. اما بعد هر کدام به سویی میروند، زری به هندیجان برمیگردد، امجد خانهای خارج از تهران میگیرد و از جمع جدا میشود و فرهاد بهتنهایی در همان خانه صدمتری و البته با خاطرات آزاردهنده زندگی جمعی میماند. این جدایی ۲۰ سال بعد با دیدار فرهاد و امجد در شبی در سینما و ادامه دیدار آنها در خانه امجد متوقف میشود؛ ولی بعد از چند روز امجد خودکشی میکند و فرهاد گرفتار تهمت قتل او...
داستان از زبان راوی اول شخص و توسط فرهاد تعریف میشود؛ شخصیتی که پرشهای ذهنی اش گاه روایت داستان را از نظر زمانی و مکانی تغییر داده و به مخاطب میفهماند برای همراه بودن با ناسور باید با حواس جمع کتاب را بخواند، برای نمونه وقتی دارد در مورد گذشته خودش و امجد و زری حرف میزند ناگهان به زمان حال میرسد.
...یک اتاق شده بود اتاق من و امجد و اتاق دیگر هم برای زری. هال هم شده بود کارگاه نقاشی روی سفالینهها و پارچهای شیشهای و ظروف و گلدانهای چینی. زری آخرین مدل طرحهای جدید را با طرحهای کلاسیک به هم میآمیخت و میشد یک چیزی که نمونه نداشت. کارمان کمکم گرفته بود. هرمز کوره را روشن میکند و میرود ته کارگاه تا با یکی از کارگرها بشقابها و گلدان های چینی را بیاورند این طرف کارگاه. (ص. ۱۳)
غیر از این فرهاد درگیر گفتوگوهای ذهنی خود نیز هست که بر پیچیدگی روایت در داستان میافزاید. مثل اینجا: توی سرم هزار نفر دارند حرف میزنند! تمام توانم این است که بتوانم رد صدای یکیشان را بگیرم و آن قدر ادامه دهم تا ببینم تهش قرار است چه نسخهای برایم بپیچد که از این مخمصه بیایم بیرون و بگویم هیچ چیز نشده. که به فخری، به هرمز و به شهلا بگویم کسی، کس دیگری را تحقیر نکرده و قرار هم نیست فکر کنید کسی در این جمع همه شخصیتش را و همهی صلابت و نجابت این سالهایش را که دیدهاید و فهمیدهای از دست داده است. (ص. ۱۱۴)
همچنین گاه رگههایی از توهم را در کلام فرهاد میتوان دید که شاید نتیجه روانرنجوری ناشی از تلاش برای فراموش کردن زری، معتادشدن امجد و دوری از او و تنهایی خودش باشد: وارتانوش را میبینم که مانتوی زردرنگش را پوشیده و دارد به من نگاه میکند. یک موجود عظیمالجثه که مرا توی مشتش گرفته و هر لحظه دارد بیشتر به سمت خودش میکشاند. سعی میکنم اطراف را ببینم و دستم بیاید در چه مخمصهای گیر کردهام. خانه صدمتری شده است دنیایی چند ده هزار متری که درکش برایم غیرممکن است. (ص. ۷۴)
رمان ناسور در ۹ فصل و ۱۶۲ صفحه و در ۵۰۰ نسخه اخیرا توسط انتشارات آوند دانش به بازار آمده است.
نظر شما