کتاب سنگ لحد یکی دیگر از عناوین مجموعه نقطه سرخط؛ رمان و داستانهای کوتاه ایرانی و خارجی انتشارات آوند دانش و نوشته ساسان فقیه است. این مجموعه را رضا باباخانلو (نویسنده و مترجم) دبیری و رامبد خانلری (نویسنده) سردبیری میکنند که هر دو نامهای شناخته شدهای در عرصه ادبیات داستانی معاصر هستند.
نویسندگان برخی آثار در این مجموعه مانند ساسان فقیه جوانانی هستند که به تازگی وارد عرصه نویسندگی شدهاند و برخی مانند شرمین نادری که ماه شرف را در این مجموعه چاپ کرده است، آثاری را پیش از این هم به ادبیات داستانی معاصر فارسی عرضه کردهاند.
ساسان فقیه متولد ۱۳۷۲ در نوشهر، دانشآموخته کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی است. او که تجربیاتی هم در زمینه روزنامهنگاری فرهنگی دارد سال ۹۷، نمایش سنگها برای آنتیگون را روی صحنه برد.
سنگ لحد ماجرای پسری اواخر دهه بیست زندگی به نام انوش (انوشیروان) خسروی است که دور از مادرش (پدرش را از دست داده) و در تهران به تنهایی زندگی میکند و داستان از زبان اول شخص قهرمان در ۱۴ فصل و ۱۴۸ صفحه روایت میشود. او که از کودکی تنها بوده به دوستان خیالی مانند پوکی رو آورده و گاه با آنها بازی میکرد و گاه به فراخور زمان در دعوایی کودکانه آنها را کشته است. اما صدایی از کودکی هم در گوشش و مغزش شنیده می شده که همچنان ادامه دارد و گاه حتی از پشت تلفن نیز آن را می شنود و نتوانسته این صدا را بکشد.
از همین مقدمه می فهمیم شخصیت اصلی داستان شخصیتی درونگراست که بیشتر در ذهنیات خود سیر می کند و تعداد شخصیت ها هم زیاد نیست. به همین مناسبت داستان نیز در فضای واقعیت و رویا شناور است و اثر را میتوان در ژانر فانتزی با رگههایی از تخیل قوی قرار داد که گاه به توهم نزدیک میشود. سنگ لحد روایت ذهنی وسواسی از شخصیتی به شدت درونگراست که نویسنده هوشمندانه در روایت آن از نثری با چاشنی طنز استفاده کرده و از این رو میتواند خواننده را تا حد زیادی با خود همراه کند.
انوش یک روز غروب که با نشانههای زیاد نحسیهای روبرو میشود، از پیامگیر تلفنش صدای غریبی را میشنود که سولماز دختری که دوست دارد برایش فرستاده. سولماز میگوید این صدا را کل دیشب از پنجره اتاق شنیده است. انوش میترسد و شک میکند این صدا متعلق به گذشته او یا یکی از دوستان خیالیاش است که فکر میکند ناخواسته او را کشته است. او یک بار چهارده سال پیش این صدا را شنیده و کشته و زیر خاک دفنش کرده، حالا میترسد جنازه از گور برخاسته باشد. برای همین به چالوس میرود تا پای درخت انجیر حیاط خانه پدریاش را بکند و ببیند. انوش در راه رسیدن به چالوس، داستان مواجههاش با این صدا و نحسیهایی که بر سرش آورده را تعریف میکند....
ساسان فقیه در روایت داستان سنگ لحد با استفاده از تکنیک رفت و برگشت مداوم به دوره خردسالی و امروز خود بازه ای نسبتا وسیع از نظر زمانی را برای خواننده بازگو میکند و البته در بیان این روایت از نمادهایی مانند جغد و سنگ نیز کمک میگیرد. غیر از نام کتاب که سنگ لحد است و اینکه انوش میگوید وقتی پدرش مرده او سنگ را روی پیکرش گذاشته است، ماجرایی هم که در مورد کشته شدن امیر راننده خط تهران- چالوس تعریف میکند با ریزش سنگ و افتادن آن روی ماشین ارتباط دارد.
پنچ روز قبل از اینکه آن سنگ لعنتی بیفتد روی ماشینش، مثل همیشه صبح زود آمده بود چالوس دمِ درِ خانه دنبالم. همیشه عادت داشت صبحِ زود از چالوس راه بیفتد و اکثرِ مسافرهایش هم تلفنی بودند، کم پیش میآمد دمِ دفتر ترمینال مسافر بزند (ص. ۸۳)
...سرش را به من نزدیکتر کرده بود و داشت آرام میگفت که «میدونی، داداش؟ باورکن بچهی یه کدوم از حیوونهایی که کشته بود، کمینش نشسته بود...والله وقتی دید داره رد میشه، سنگ رو هل داد پایین...کار خدا بیحکمت نیست، همهچی تاوان داره..الکی که نیست داداش (ص.۸۴).
سنگ لحد که اولین بار اواخر سال گذشته توسط انتشارات آوند دانش چاپ شده بود، اخیرا در ۵۰۰ نسخه به چاپ دوم رسیده و باردیگر وارد بازار کتاب شده است.
نظر شما