تاریخ سیاسی روسیه معاصر

تهران- ایرنا- کتاب «تاریخ سیاسی روسیه معاصر؛ دوران گذار و رویکرد مجدد از کمونیسم به کاپیتالیسم از گورباچف تا یلتسین ۱۹۸۵-۱۹۹۴» تألیف «ولادیمیر ویکتورویچ ساگرین» است که علیرضا ولی‌پور و مهناز رهبری از روسی به فارسی ترجمه کرده‌اند. در این اثر تلاش می‌شود تا افزون بر بسط نگرش تحلیلی - تاریخی درباره جریان‌های معاصر روسیه، ارزیابی‌های مشهور ایدئولوژیکی، نقد و بررسی شود.

پیدایش شرایط در بازه زمانی از ۱۹۸۵ تا ۱۹۹۴ میلادی با برخوردهای تاریخی فراهم شده بود که مهم‌ترین آنها، رقابت شدید و طولانی ۲ سیستم جهانی و اجتماعی، یعنی سوسیالیسم که در صدر آن اتحاد جماهیر شوروی قرار داشت و کاپیتالیسم لیبرال به رهبری آمریکا بودند. برتری و تفوقی که به‌وسیله تمدن غربی به نمایش گذاشته شده و نشان‌دهنده رفاه و پیشرفت جامعه غربی بود و از طرفی دیگر ناتوانی اتحاد جماهیر شوروی در تأمین پیشرفت و ترقی تدریجی به علت تکیه بر بنیان گذشته خود به رجوع سران شوروی به رهبری گورباچف به اصلاحات اقتصادی و اجتماعی - سیاسی در اواسط سال‌های ۱۹۸۰ میلادی منجر شد. دوره ای که بسیار مهم است و در خصوص آن کتاب های متعددی به رشته تحریر در آمده است که کتاب «تاریخ سیاسی روسیه معاصر؛ دوران گذار و رویکرد مجدد از کمونیسم به کاپیتالیسم از گورباچف تا یلتسین ۱۹۸۵-۱۹۹۴ » تألیف «ولادیمیر ویکتورویچ ساگرین» یکی از آنها است.

معرفی نویسنده

ولادیمیر ویکتورویچ ساگرین، دارای دکتری تاریخ و نویسنده آثاری در زمینه جریانات تاریخی - سیاسی و تاریخ تفکر اجتماعی، مسایل کلی تاریخ و تاریخ‌شناسی سیاسی است. وی سردبیر مجله علوم اجتماعی و دوران معاصر آکادمی علوم روسیه و هم‌اکنون رییس مرکز تحقیقاتی انستیتوی تاریخ عمومی فرهنگستان علوم روسیه است.

معرفی کتاب
کتاب «تاریخ سیاسی روسیه معاصر»، دوران گذار و رویکرد مجدد از کمونیسم به کاپیتالیسم از گورباچف تا یلتسین ۱۹۸۵-۱۹۹۴ شامل مقدمه مترجم، مقدمه، ۹ فصل به همراه نتیجه‌گیری و منابع است.

تحقیقات ساگرین در این کتاب به نحو گسترده‌ای مبتنی بر نظریه مدرنیزاسیون است که از جمله نظریه‌های قابل قبول و پذیرفته‌شده در علم تاریخ به شمار می‌رود و هرچند کتاب‌های زیادی در این زمینه انتشار یافته، کتاب حاضر از نظر نگارش عینی آن و نیز نوع برخورد علمی نسبت به موضوع، از آثار دیگر تا حدودی متمایز است. اصول و محتوای کتاب بر پایه سخنرانی‌های مربوط به تاریخ سیاسی نگارش شده که در مراکز علمی - آموزشی در مسکو و همچنین در دانشگاه‌های ایالت متحده ارایه ‌شده‌اند.
نویسنده در «مقدمه» اظهار می‌کند که در این اثر سعی شده افزون بر بسط نگرش تحلیلی - تاریخی درباره جریان‌های معاصر روسیه، ارزیابی‌های مشهور ایدئولوژیکی درباره تاریخ معاصر روسیه که منشعب از نظریه‌های تندروانه جناح‌های راست و چپ، کمونیستی و ضد کمونیستی است، نقد و بررسی شود.

همچنین نویسنده در مقدمه، دیدگاه سیاستمداران شکست‌خورده شوروی و سازمان‌های ملی - میهنی، حزب کمونیست روسیه و برخی گروه‌های سیاسی مبنی بر تئوری توطئه به‌عنوان نخستین علت شکست برنامه‌های اتحاد جماهیر شوروی را نقد کرده، آنها را سطحی‌نگر معرفی می‌کند.
فصل اول کتاب با عنوان «سال ۱۹۸۵ فراتر از سوسیالیسم!» به ۲ مبحث اختصاص داده شده است؛ یکی درگذشت چرنینکو، دبیر کل کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی در سال ۱۹۸۵ و جایگزین‌شدن گورباچف به‌جای وی و دیگری بررسی سیاست و برنامه‌های گورباچف برای ایجاد اصلاحات در شوروی و در پایان، شکست اصلاحات گورباچف.
هرچند چرنینکو قبل از مرگ خود، رومانوف را رسماً نامزد دبیر کلی کمیته مرکزی کمونیست اتحاد شوروی کرده بود، رومانوف در میان مردم، چهره‌ای پسندیده نبود و به فساد و رشوه‌خواری متهم بود و همین امر و مجموعه‌ای از امور دیگر دست‌به‌دست هم دادند تا جوان‌ترین چهره حزب یعنی گورباچف به مقام دبیر کلی حزب انتخاب شود.
با روی کار آمدن گورباچف، تغییر در شیوه رهبری به‌سرعت آشکار شد. مشکلاتی که اتحاد شوروی با آنها مواجه بود، قابل ملاحظه بود و رهبر جدید باید سریع کار خود را در چند جهت آغاز کند. باید بنیه تازه‌ای به دستگاه حزب و دولت دهد، اصلاحاتی را پایه‌گذاری کند که اقتصاد را بهبود بخشد و برای به‌دست‌آوردن زمان، خصومت با غرب به‌ویژه با ایالات‌متحده را برطرف سازد (۱).
درباره آغاز اصلاحات گورباچف، ساگرین اینگونه می‌آورد که «گورباچف نیز مانند خروشچف در سال‌های اولیه فعالیت خود در مقام دبیر کلی، دچار سندرم تأثیرپذیری از افکار ابرقدرت‌ها بود و قصد داشت که با در نظر گرفتن مهم‌ترین شاخص‌های اقتصادی، طی چندین سال به سطح کشورهای پیشرفته غرب دست یابد» اما در فاصله سال‌های ۱۹۸۶-۱۹۸۷، جدی‌ترین تضادها، واقعیت را آشکار کرد.
پرسشی که برای هر خواننده‌ای پیش می‌آید این است که چرا گورباچف در اصلاحات خود دچار شکست شد؟ در خصوص پاسخ به این پرسش، دلایل مختلفی ارایه شده است. مفسرانِ بیشتر محافظه‌کارِ آمریکایی اشاره ‌کرده‌اند که افزایش فعالیت‌های سیاسی نظامی از طرف ریگان، ورشکستگی را به اتحاد شوروی تحمیل کرد و رهبران جدید را به این نتیجه رساند که هرگز به آمریکاییان نمی‌رسند و در نتیجه سیاست‌های ریگان، مسوول عمده فروپاشی اتحاد شوروی است. تشخیص فرودستی، آنان را وادار کرد هرچند سخت‌تر درصدد تغییرات درون نظام برآیند و به‌این‌ترتیب بحرانی به‌وجود آمد که اتحاد شوروی از آن بیرون نیامد.

ملاقات ریگان و گورباچف در ۱۹۸۶ میلادی

عقیده نویسنده کتاب نیز بر این است که «دلیل اصلی شکست اقتصادی، اشتباهات عمیق رهبر سابق شوروی و حساب غلط شخصی او در این بود که بحرانی را که اتحاد جماهیر شوروی در آن قرار داشت، دست‌کم گرفته بود. یکی از اشتباهات رهبر سابق شوروی که به کسری بودجه منجر شد این بود که مقامات بر صادرات نفت تکیه می‌کردند، آن هم در زمانی که تقاضای آن در بازار جهانی سقوط کرد و این مساله به بودجه شوروی، ضربه سختی وارد آورد.» (۲)
در فصل دوم کتاب با عنوان «فراتر از دموکراسی» که «شعار اصلاح‌طلبانه جدیدی به معنای به‌کارگیری حاکمیت مستقیم و بدون واسطه کارگران در مناسبات تولیدی، توسعه اقتصادی، انتقال قدرت دولتی و خلاقیت قانونی» بود، نویسنده ابتدا این پرسش را مطرح می‌کند که «اگر اصلاحات اقتصادی در سال‌های ۱۹۸۰-۱۹۸۶ در اتحاد جماهیر شوروی موفقیت‌آمیز نبود، چرا نباید تغییرات ارایه ‌شده جدید اصلاح‌گرایانه در سال ۱۹۸۷ به‌طور دقیق بررسی و ارزیابی شود؟
ساگرین در این فصل به‌طورکلی به بررسی اصلاحات اقتصادی، سیاسی و... سال‌های ۱۹۸۷-۱۹۸۸ گورباچف پرداخته است. همچنین در این فصل، ساگرین به فضای باز سیاسی اشاره می‌کند که گورباچف به جامعه شوروی داده بود و می‌نویسد که: در جریان موج پاک‌سازی انتقادی در زمان آگاه‌سازی عموم و با فضای باز سیاسی، صدای تاریخ به‌نحو زیادی طنین‌انداز شد. آن‌دسته از مورخانی که روحیه انتقادی و قلم توانایی داشتند و نیز آن دسته از روزنامه‌نگارانی که به تاریخ علاقه‌مند بودند، به‌سرعت در ردیف افرادی قرار گرفتند که در ابتدا روزنامه «ماسکوفسکیه نووستی» و سپس دیگر نشریات، با افتخار آنها را مهندسان ناظر اصلاحات و نوسازی نامیدند.
فصل سوم کتاب با عنوان «تندروهای افراطی وارد صحنه می‌شوند» به مبارزه میان گورباچف و رادیکال‌ها بر سر رهبری در جریان اصلاحات که از پاییز سال ۱۹۸۸ تا ژوئیه سال ۱۹۹۰ ادامه داشت، اختصاص داده شده است.
ساگرین در ابتدای این فصل به معرفی ۲ گروه از رادیکال‌ها پرداخته است و می نویسد: «یکی از این گروه‌ها، جریان ملی‌گرایان افراطی بودند. این جریان را جبهه‌های مردمی که در بیشتر جمهوری‌های شوروی شکل گرفته بودند و شجاعانه سرشار از ایدۀ گسترش حقوق جمهوری و اصلاحات فدراسیون شوروی بودند به روش ماهرانه‌ای هدایت می‌کردند. گروه دیگر این جریان از رادیکال‌های سیاسی تشکیل می‌شد که بر تعمیق و گسترش قطعی اصلاحات اقتصادی و دیگر انواع اصلاحات که خود دولت مرکزی آن را اجرا کرده بود، پافشاری می‌کردند.(۳)
نویسنده در ادامۀ این فصل به بررسی و تحلیل انتخابات ماه مارس ۱۹۸۹، اولین کنگره نمایندگان ملی اتحاد جماهیر شوروی پرداخته است و در ادامه هم به رقابت‌های گورباچف و رادیکال‌ها در کنگره نمایندگان ملی اشاره می‌کند.
فصل چهارم کتاب با عنوان «سانترالیسم (مرکزمحوری) بر اساس نظر گورباچف: ایدئولوژی و عملکرد» با این اظهارنظر گورباچف شروع می‌شود که «مرکزیت، جریانی است که مدتی دگرگونی و متحول‌کردن جامعه بر مبنای اصولی جدید و نوین است. جریانی که برای جامعه دورنمایی انقلابی، نه بر اساس تقابل جزءبه‌جزء یا درگیری و رویارویی و با اعلام مقابله در رویارویی یادشده در نظر بگیرد، بلکه معتقد به دورنمایی انقلابی برای جامعه بر اساس همبستگی اکثریت مطلق آن باشد» (۴)
نویسنده، این فصل را به توضیح درباره تأسیس حزب کمونیست روسیه و آرای برخی از سران آن از جمله تیولکین، پالازکف، سرگییف و...، فراکسیون سایوز، برنامه پانصدروز و مبارزه سرسختانه گورباچف و یلتسین بر سر قدرت اختصاص داده است. پایان این فصل رقابت‌های انتخابات و سرانجام پیروزی یلتسین به تصویر کشیده می شود.
ساگرین فصل پنجم از کتاب خود را با عنوان «آگوست سال ۱۹۹۱: علل و عواقب» به بررسی کودتای ۱۹۹۱ و علل و عواقبی که باعث شکست آن شد، می پردازد.

وی درباره این فروپاشی چنین می‌نویسد که «اگر از منظر حقایق و منطق تاریخی، حوادث و وقایع را دنبال کنیم، باید اعتراف کرد که فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، نتیجه تأثیر مجموع تمامی عوامل عینی و ذهنی غیر مغرضانه است. حماقت است اگر این مساله را نفی کنیم که اراده و رفتار سیاسی این یا آن‌دسته از رهبران، هیچ ارتباطی با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نداشته است. باید پذیرفت که انتخاب سیاسی یلتسین، کرافچوک و شوشکویچ در اوایل ماه دسامبر به جریان انحلال اتحاد جماهیر شوروی، آهنگ سریع‌تری بخشید. خصومت شخصی یلتسین با گورباچف،  عامل مهمی بود که کفه ترازو را به نفع پذیرش این باور سنگین می‌کند. همچنین نمی‌توان درباره پدیده یا عامل گورباچف به‌عنوان منشأیی برای وقوع یک پایان غم‌انگیز در تاریخ اتحاد شوروی سخن به میان نیاورد. (۵)
فصل ششم کتاب با عنوان «خط‌مشی نوین روسیه: سال گایدار» به بررسی اصلاحات در دورۀ یلتسین می‌پردازد که گایدار آن را اجرا کرد. یلتسین که با حمایت و تأیید صریح مقامات آمریکایی قدرت را به دست گرفت و در جریان کودتا با راهنمایی‌های مؤسسات تحقیقاتی و پژوهش غربی در برابر آن به اقدامات مقابله‌جویانه پرداخت، فردی با خصایص اقتدارگرایانه بود. هواداران او خواستار اداره کشور به سبک حضور یک ریاست‌جمهوری پرقدرت در برابر پارلمان بودند. این عده برای حل مسایل و مشکلات اقتصادی کشور، بر ضرورت وضع سریع قوانین جدید تأکید می‌کردند و فرایند طولانی تصویب قوانین در مجالس مقننه را مناسب شرایط کشور نمی‌دانستند. ازاین‌رو یک قوه اجرایی مقتدر برای تصمیم‌گیری و هدایت کشور در راستای انتقال به نظام اقتصاد بازاری مطلوب تلقی شده است. (۶)

عقیده نویسنده بر این است که «دیدگاه‌های تئوریکی و ایدئولوژیکی اصلاح‌طلبان روسیه از نظر ماهیت با دیدگاه‌هایی که جریان رادیکالی در دوران مبارزه بر سر قدرت به کار می‌برند، تفاوتی نداشت». (۷)
در فصل هفتم کتاب با عنوان «اپوزیسیون: چپ یا راست، کدام جناح؟» در ابتدا به تعریف جناح‌های اپوزیسیون چپ، راست و مرکز پرداخته و می‌نویسد: «با این اصطلاح (چپ)، افرادی مشخص و معرفی می‌شدند که با شعارهای جمع‌گرایی و عدالت اجتماعی تحت لوای کمونیست و سوسیالیست فعالیت می‌کردند. اپوزیسیون راست به‌طورعمده به اشخاصی اطلاق می‌شد که از اصول ملی- دولتی دفاع کرده، ایده روسیه کبیر را تبلیغ می‌کردند. اپوزیسیون مرکز به نیروهای سیاسی گفته می‌شد که خواستار ملایم‌شدن خط‌مشی اصلاحات، کاهش بهای کالاهای ضروری و تهیه الگویی به‌منظور تحول در اصلاحات بودند که مورد پذیرش تمامی اقشار جامعه باشد». (۸)
نویسنده در ادامه این فصل به توضیح و تشریح احزاب مختلف در دولت یلتسین می پردازد و در ادامه به نقش وسایل ارتباط‌جمعی ازجمله رادیو، تلویزیون و مطبوعات در آگاه‌سازی عمومی و بیان نارضایتی از سیاست دولت اشاره می کند. در پایان هم به بررسی نقش طبقه روشنفکر در دولت یلتسین پرداخته است.
فصل هشتم کتاب با عنوان «قوه مجریه در برابر قوه مقننه» با این جمله شروع می‌شود که «اقتصاد روسیه در مرحله بحرانی قرار دارد، که ممکن است به ازهم‌گسیختگی کامل منجر شده و عواقب اقتصادی، سیاسی و اجتماعی غیر مترقبه‌ای به‌بارآورد. کاهش سرمایه‌گذاری و تولید، ازبین‌رفتن تأمین مالی دولتی، افزایش تورم، کاهش عایدات ارزی و ناتوانی دولت در پرداخت‌ها، با کاهش شدید سطح زندگی اقشار مختلف مردم همراه است» (همان: ۱۸۹). به همین دلیل در سال ۱۹۹۳، چرنومیردین به‌جای گایدار، نخست‌وزیر روسیه شد.
نویسنده در ادامه به بررسی اختلاف قوه مقننه با قوه مجریه می‌پردازد و از قول یلتسین می‌نویسد که: «مخالفت قوه مقننه، اساس شکست اصلاحات بود». (۹)
فصل نهم که فصل پایانی کتاب است با عنوان «دسامبر سال ۱۹۹۳ و پس از آن» به رقابت‌های احزاب برای شرکت در پارلمان روسیه، نتیجه انتخابات و رقابت سال‌های بعد پارلمان با رییس‌جمهور اختصاص یافته شده است.

منابع

۱- کنز، پیتر. ۱۳۸۲، تاریخ اتحاد شوروی از آغاز تا پایان. ترجمه علی‌اکبر مهدیان. تهران: امیرکبیر، ص ۳۶۹.

۲- ساگرین، ولادیمیر ویکتورویچ. ۱۳۸۹، تاریخ سیاسی روسیه معاصر: گذار و رویکرد مجدد از کمونیسم به کاپیتالیسم از گورباچف تا یلتسین ۱۹۸۵-۱۹۹۴.ترجمه علیرضا ولی‌پور و مهناز رهبری. تهران: دانشگاه تهران، ص ۲۲.

۳- همان، ص ۵۴.

۴- همان، ص ۸۵.

۵- همان، ۱۲۶.

۶- کولایی، الهه. ۱۳۸۰، اتحاد شوروی از تکوین تا فروپاشی. تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی وزارت امور خارجه، صص ۲۵۸، ۲۵۹.

۷- ساگرین، ص ۱۴۸.

۸- همان، ص ۱۶۵.

۹- همان، ص ۱۹۰.
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha