دستش را برای بلند شدن از جا بر زمین حائل کرد، در حالی که پتو را روی دخترک بیمارش می کشید، آرام و شمرده به فرزند دیگرش دیکته می گفت، بنویس "بهشت زیر پای مادران است".
خانه ای محقر که وسایل موجودش از تعداد انگشتان دو دست فراتر نمی رفت، زن در حالی که همزمان حواسش به هر دو فرزندش بود با من سخن می گفت، او از شب های دشواری یاد می کرد که تا صبح پا به پای دنیا دختر چهار ساله اش که به خاطر بی احتیاطی عمویش گرفتار کرونا شده بود، نشسته و اشک ریخته است.
باران، زنی ۳۲ ساله که حالا بعد از درد و رنج های فراوان خیلی بیشتر از سنش به نظر می رسد، از مصیبت های زندگیش می گوید، او معتقد است دنیا با او سر سازگاری ندارد.
باران که حالا مادر دو دختر ۹ و چهار ساله است، می گوید، زلزله بم پدر و مادرم را از من گرفت و سرنوشت مرا با پرورشگاه گره زد، بعد از سال ها زندگی در پرورشگاه، با همسرم که از او نیز در زلزله بم خانواده اش را از دست داده بود و در پرورشگاه بزرگ شده بود آشنا شدم و ازدواج کردم، آن روزها فکر می کردم زندگی از این به بعد روی بهتری را به من نشان خواهد داد اما چندی بعد گرفتار سرطان لثه شدم.
همسرم روزها کارگری می کرد و درآمد بسیار کمی داشت که کفاف هزینه های درمانم را نمی داد، هنوز چند ماهی از زندگی مشترکمان نگذشته بود که خدا رعنا را به ما هدیه داد.
کمی بعد از تولد رعنا متوجه بیماری قلبی او شدیم، رعنا از نظر بدنی ضعیف و هر بار دکتر بردنش مساوی با هزینه های کلانی بود که از عهده ما خارج بود.
چند سال بعد دنیا دختر دومم به دنیا آمد، شنیدن خبر ابتلای دنیا به تالاسمی به من قبولاند که دنیا قرار نیست روی خوشی از خود به من نشان بدهد.
با شیوع ویروس کرونا تمام توانم را برای مراقبت از فرزندانم به کار گرفتم، هر چند در فصل برداشت خرما با انبوهی از کارگران در نخلستان ها کار کردم اما مراقب بودم که ویروس مهلک کرونا را به خانه نبرم، تا اینکه برادر همسرم که برای کاری به بم سفر کرده بود با تب و لرز از همسرم می خواهد شب را در خانه ما بگذارند او نیز ناگزیر او را به خانه دعوت می کند.
سه روز بعد از رفتن برادر همسرم دنیا تب کرد و ما او را برای معاینه نزد دکتر بردیم، دکتر به محض دیدن دنیا درخواست آزمایش داد و او را در بیمارستان بستری کرد.
فردای آن روز زمانی متوجه شدم دخترک بیمارم به کرونا مبتلا شده، زندگی برایم به آخر رسید، دنیا روز ششم ابتلا به کرونا با ایست قلبی جان من را نیمه کرد اما تلاش پزشکان و لطف خدا دوباره او را به من برگرداند.
تمام ساعات و دقیقه های من پشت در آی سی یو بیمارستان می گذشت، من که تا قبل از آن از محیط های پرخطر پرهیز می کردم حالا به خاطر فرزندم شب و روزم را در بخش های بیماران کرونایی می گذارندم و به تنها چیزی که فکر نمی کردم سلامتی خودم بود.
کرونا به قلب، ریه و کلیه های دنیا آسیب وارد کرده بود، دکترها که قبل از آن معتقد بودند دنیا زنده نمی ماند، زنده ماندن دنیا را لطف خدا می دانستند و به من متذکر شدند که دنیا باید به طور سلسله وار از طریق پزشکان متخصص مختلف مورد معاینه قرار بگیرد و تحت نظر باشد.
روزهای سخت و دشواری بود، روزگاری که دنیا روی تخت بیمارستان با کرونا جنگی نابرابر می کرد، رعنا هم در خانه به من نیاز داشت، روزها تلفنی درس های رعنا را با او کار می کردم و از آن طرف نگرانی هایی بود که هر روز کادر درمان بیمارستان با اما و اگرهایشان به جانم می ریختند.
اشک امانم را بریده بود، نمی دانستم درد دلم را به چه کسی بگویم، آرزو می کردم کاش مادر و پدرم زنده بودند تا سرم را روی شانه هایشان می گذاشتم و های های گریه می کردم.
خدا را شکر می کردم که چشمان دنیا باز است و باز می تواند به من لبخند بزند و صدای بازی کردنش خانه را پر کند اما حکایت بیماری های بعد از کرونای دنیا حکایتی تلخ بود که از توان درآمد ما خارج بود.
دستمان خالی بود، همسرم برای تهیه برخی داروهای دنیا که تحت پوشش بیمه نبودند روزها کار می کرد و کمترین نتیجه را می گرفت.
اگر کمک خیریه ها و خیرین نبود نمی دانم آیا دنیا و رعنای من دوباره جمع خانواده را می توانستند تجربه کنند یا نه؟
بالاخره دنیا از بیمارستان مرخص شد، تهیه دستگاه اکسیژن اولین مشکل ما بود که با کمک خیرین حل شد، بعد از آن دنیا به اسپری و داروهایی که هر کدام قیمت های هنگفتی داشتند نیاز داشت که باز هم با کمک افراد خیرخواه تهیه شدند.
من نگران فردای دنیا و رعنا هستم، فردایی که برای من تاریک و نامفهوم است، کمک های موردی مردمی فقط به صورت مقطعی مشکلات مرا حل می کند اما دنیا بعد از این هر ماه باید تحت نظر چند پزشک باشد و توان تامین هزینه های این کار برای ما ناممکن است.
دخترم رعنا نیز برای درس خواندن گوشی تلفن همراه ندارد و ما هر چند روز یک بار از یکی از آشنایان و یا همسایه ها برای مدتی کوتاه گوشی تلفن قرض می گیریم تا دخترم از درسش عقب نیفتد.
او می گوید، نهادهای حمایتی می تواند حداقل درد بی پولی و دست تنگی امثال ما را در تهیه دارو و خوراک برای فرزندانمان بر طرف کنند.
درد دل های باران رگباری ادامه داشت، که نفس نفس زدن دنیا حرف هایش را قطع کرد و او را سراسیمه به فرزندش رساند تا اکسیژن را به فرزندش وصل کند دستگاهی که کرایه اش به صورت روزانه بخش اعظمی از درآمد نداشته خوانده را می بلعد.
من یقین دارم در این روزهای سرد و سخت پاییزی باران های زیادی هستند که مادر، پرستار، معلم و خدمتگزار خانواده خودشانند، بدون هیچ مزد و منتی ...
نظر شما