به گزارش خبرنگار فرهنگی ایرنا مریم زارعیبرزی (متولد ۱۳۴۹) از کودکی به تشویق پدر با شعر خو گرفت و در نوجوانی به خوشنویسی رو آورد؛ تلفیق این دو هنر مسیر سرودن را برایش هموار کرد. او اکنون علاوه بر شاعری در زمینههای دیگری چون نمایشنامهنویسی، ترانهسرایی و عکاسی نیز فعالیت دارد. مجموعه شعر پرسیاوش اولین کتاب مجموعه اشعار زارعی است که در چهار فصل یعنی بهار، تابستان، پاییز و زمستان در ۱۲۰ صفحه سروده شده و شامل ۱۲۰ شعر کلاسیک در قالب های مختلف چهارپاره، غزل و مثنوی میشود.
در نگاه اول زبان مریم زارعی در این مجموعه زبانی ساده به نظر میرسد و به همین نسبت کلمات برگرفته از گفتار روزمره؛ مثل اینجا: آزادی مشروط نمیخوام، زندان تو فابریک است/ من قانع به زندانم، اینجا همه چی شیک است(ص. ۳۸) یا اینجا: شیر مرغ و جان آدم مال تو/ یک نگاه معوجت ما را بس است (ص. ۱۸) یا اشاراتی که به ضربالمثلها دارد: صبر میباید که از غوره شراب آید به بار/ ورنه این صدکوزهی خالی مرا باشد چه کار؟ (ص. ۱۳)
و از همین رهگذر گاه هم به اخبار پرتب و تاب روز توجه دارد: سرم به کار خودم بند و تنم به دار خودم بند/ چه کار دارم قیمت دلار این روزها چند؟ (ص.۳۹)
هر چند گاهی هم وارد کلمات بسیار روزمره و حتی کوچهبازاری میشود: گل لگد کردم که عمری با تو صحبت میکنم/ تو خیالت جای دیگر من محبت میکنم (ص. ۵۱)
با اینکه زبان مردم کوچه و بازار در ادبیات معاصر فارسی و به ویژه شعر بارها استفاده شده و حتی آزمونپسداده است و در بسیاری موارد به جذب مخاطب به شعر موفق بوده است، دست کم در این موارد و از همه مهم تر در مورد آخر در شعر خوش ننشسته است و شاید بهتر بود بعد از سرودن توسط شاعری باتجربهتر خوانده میشد و چه بسا در خواندنهای بیشتر پرداخت بهتری از آن به دست میآمد.
از نظر مضمون، بیشتر اشعار این مجموعه مضمون کلی عاشقانه دارند و به پیروی از این امر مضامین مشابهی چون دوری و گلهگذاریهای عاشقانه، شادی وصل و وعدههای آینده گاه هم اشعاری فلسفی با پیرنگهایی پرتکرار در تاریخ دیرینه ادبیات فارسی، در آن دیده میشود؛ مانند
با خودم گفتم خدایا کیستم/ آدمم، جنم، پریام، چیستم
رفت تا یک لحظه از اندیشهام/ بگذرد بی حکمت و بیریشهام
و بیت آخر همین مثنوی: ما که جویای محبت آمدیم/ با تمام عشق و همت آمدیم
خویش را بر خویش وامگذار تو/ آدمی بی عشق جا مگذار تو (ص. ۲۴) که کل مثنوی یاداور اشعار آغازین مثنوی مولاناست.
همچنین این غزل امشب به پیله میروم، باید که پروانه شوم/ تصمیم دارم بعد از این با غصه بیگانه شوم
باید صبوری پیشه کرد تا بگذرد این روزگار/ با عطر پیراهن تو، باید که مستانه شوم (ص. ۱۵) که یادآور غزلی از عطار نیشابوری با این بیت است عزم آن دارم که امشب نیممست / پایکوبان کوزه دردی به دست سر به بازار قلندر درنهم/ پس به یک ساعت ببازم هر چه هست.
با وجود اینکه اضافه کردن این اشعار که از محتوای کلی کتاب یعنی عشق دور هستند توانسته رنگی از تنوع را به مجموعه ببخشد، به نظر می رسد بیان اندیشههای به قدمت چند سده ای نمی تواند از تسلط شاعر بر بازار پررونق اندیشه امروز خبر بدهد و شاید بهتر بود بر مضمون کلی یعنی عشق تمرکز میشد.
بعضی اشعار در این مجموعه جوششی از عشق را در خود نشان میدهند و از این جهت شایسته توجه هستند مانند این رباعی: به انتظار دیدنت کور شده دو دیدهام/ از همه دل بریدهام فقط تو را گزیدهام
کی تو به ما گذر کنی باز به ما نظر کنی/ به پیشوازت آمدم هزار غنچه چیدهام (ص. ۵۶)
یا این غزل: در کنارم باش تا حجم دقایق بگذرد/ تا شکست و برگریزان شقایق بگذرد
باش تا روزی که جانی بر تن است/ تا میان ما کدورتهای سابق بگذرد
برحذر باش از هجوم راکد حجم خیال/ باش تا رودی از این مرداب فاسق بگذرد (ص. ۴۳)
نظر شما