کسی درباره ساختار سپاه قدس چیز زیادی نمیدانست. اینکه ناگهان همه نام فرمانده سپاه قدس را بدانند و از او به عنوان حامی مردم عراق در برابر داعش سخن بگویند برایم غرورآفرین بود اما دلهرهی خاصی هم داشتم! دلهره همان حادثه بامداد لعنتی را در فرودگاه بغداد.
بار اولی که نامش را شنیدم، همراه با تعجب امنیتی بود. اینکه چگونه نام یک امیر ایرانی بر سر زبانها افتاده است. بت سازی از یک ژنرال نظامی آن هم ایرانی توسط رسانه های غربی و ستایش او بدبینی را در من به اوج خود رساند؛ و البته کمی نگرانی... نگرانی از رخ دادن آن حادثه بامداد در فرودگاه لعنتی بغداد.
سردار قاسم با یک انگشتر سلیمانی! نگاه فافذش حتی در عکس هم ژرفا دارد و ضمیر هر انسان با نهادی را به چالش میکشاند. شاید هنر و پیام سکوتی که در عکسش به همه مخاطبانی که معنای سکوت را میفهمند را از مولایش علی(ع)، که برای اسلام 25 سال سکوت کرد، به خوبی آموخته است، و از این روی است که درس سکوت را به اندازه میدانداری عرصههای رقص سمندری در آتش خون به خوبی نمایش میدهد. سکوتی که به ابدیت پیوست در حادثه آن بامداد لعنتی در فرودگاه لعنتی بغداد.
طنین صدایش فیروزه ای بود.. نه.. نبود! هست! چون تنها صداست که میماند! اینکه چه میگوید مربوط به حوزه تفکر، محدودیت جغرافیایی، مسایل منطقهای، جهانی، رزمی، اعتقادی و غیر آن یک چیز است! اینها مسایلی است که میرود، مهم آن صدایی است که میماند! اینکه طنین صدایش با آن لهجه شیرین در عمق جان مینشست، سخن دیگری است. شبیه صدای خمینی(ره) هنگام خواندن مناجات شعبانیه! شبیه صدای آیت الله مجتهدی بر منبر! یک صدای مست! مست از سبویی ناخورده! که تا خورد، دیگر نبود، در آن بامداد ملکوتی در فرودگاه بغداد.
من حریف توام...! و حریف بود! بیش از او را حریف بود! داعش فقط یک اسم بود! دشمن دیگری بود که با نقاب عبا و ریش با وی میجنگید! و در همان پنهانی خویش کاملا لمس کرده بود که قاسم حریف اوست! محدودیتی نداشت! برای پیشبرد و اصلاح کار با هر کسی سخن میگفت و از هر فرصت مناسب اما اصولی استفاده میکرد! و همگان در برابر سخنان عاقلانه و البته مستانه وی مجذوب میشدند! حتی پوتین! قانع شد که در جنگ وارد شود! قاسم همه چیز را زیر نظر داشت! شاید حتی حادثه آن بامداد در فرودگاه بغداد را... .
ردیف بندهایم شده حادثه بامداد در فرودگاه بغداد! بغداد... چه نام آشنایی... از دل تاریخ تاکنون جز شبهای طولانی برای قصه پردازی نداشته! هنوز طنین ندای نیایشهای امامان و نالههای شیعیان و محبینشان از شبچالههای این شهر به گوش میرسد! چرا هنوز به صدای شیعیان تشنهای؟ آیا همچنان قربانگاه صداهای ماندگار تاریخ ما خواهی بود؟! گمان میکنم اکنون برای خروج از ظلمت بی پایان قصههای هزار و یکشبی که یک تاریخ بی انتهاست، به بامداد تشنه بودی! بامدادی که یک خورشید پرواز کند از فرودگاهت.
برای خبرنگاران، رصد خبری جزو نخستین کارهای واجب صبحگاهی است.. اینجا چه خبره؟ ببین کار شایعه به کجا رسیده! چرا چنین شایعهای رو منتشر کردند؟... چرا در هیچ گروهی تکذیبش نکردند! لابد ارزش تکذیب نداشته! خبرگزاریها را چک کنم بهتر است!... احساساتی نیستم... اشک سردی بی خبر از گوشه چشم بر گونه افتاد! اشکی، شاهد بر رذالتها، خیانتها، کینهورزیها و چهها و چههای دیگری که در این سفر خونین نمایان است! معلوم است که در آن بامداد گفتهاند:
-بیا!
اما به مرکبی نیاز داشت! نه بُراقی حاضر است و نه ذوالجناحی! نه دُلدُلی یراق شده است و نه هیچ...
-چه مرکبی داری؟
+هیچ!
-نمیشود، بیمرکب نمی توانی بیایی!
+یک قالیچه بیش ندارم
-خوب است
+آخر قالیچه که مرکب نیست.
_همان خوب است.
گمانم اینگونه شد که جسم حاج قاسم شد قالیچه سلیمانی برای عروج به ابدیت! قالیچهای به وسعت فرودگاه بغداد...
نظر شما