گاهی فراز و گاهی فرود؛ به نام ملکوتیاش که میرسد، به نشانه عشق، مکث میکند و دوباره با مرور شجاعت و روحیه انقلابی مردم مراغه اوج میگیرد.
نامش «جعفر قهوهچیان» و فردی شناختهشده در آذربایجانشرقی است؛ برادر شهیدش را که در عید قربان متولد شده بود، اسماعیل نامیده بودند؛ خودش هم چندین دهه با لباس سبز از انقلاب پاسداری کرده و اکنون نیز در امور خیریه پیشگامی میکند.
حاج جعفر که طی آن دوران در خدمت سربازی بود، اینگونه راجع به حال و هوای آن روزها میگوید: مردم مراغه همچون سایر شهرها از ساواک واهمه داشتند اما ایمان و ارادت قلبی به آنان شهامت داده بود.
«سربازها طی آن روزها از موهای تراشیده و نوع راه رفتنشان به سادگی قابل شناسایی بودند؛ به آنان مرخصی نمیدادند که در راهپیماییهای ضد رژیم شاهنشاهی شرکت نکنند».
حاج جعفر اینگونه ادامه میدهد که یکی از شیرینترین خاطرههایش که همدلی مردم در آن دوران را تداعی میکند، گذاشتن کلاه کاموایی بر سرش و شرکت در راهپیمایی در میان ازدحام بود تا شناسایی نشوند.
میگوید: مردم انقلابی مراغه سربازها را در حال راهپیمایی احاطه میکردند تا از دید ساواک و ماموران مخفی بمانند وگرنه در پادگان مراغه با آنان برخورد میشد؛ به ویژه آنکه در روزهای اولیه تعداد سربازانی که عشق به امام راحل را بروز میدادند، زیاد نبودند؛ بعدها با دستور امام بسیاری از سربازها از پادگان مراغه متواری شدند و در راهپیمایی حضور یافتند.
هشتم دی ماه ۱۳۵۷ بود؛ شرکتکنندگان در راهپیمایی آنچنان قدمهایشان را به زمین میکوبیدند که گویی شهر به لرزه افتاده است اما در میان شور و حال آن روز، شهادت رضا شکاری واقعهای تلخ برای مردم انقلابی مراغه بود.
حاج جعفر میگوید: وقتی به میدان مصلی امروز رسیدم، ماموران رژیم در حال شلیک گاز اشکآور بودند و راهپیماییکنندگان هم با روشن کردن آتش سعی داشتند تا اثر آن را خنثی کنند؛ گاهی صدای تیر هوایی به گوش میرسید و در میان همهمه یکی از درجهداران ارتش به سمت مردم شلیک کرد که تیرش بر سر «رضا» خورد.
برانکاردی نبود و مردم انقلابی «رضا» را در حال خونریزی به سمت مسجد «حجتالاسلام» که امروزه به آن مسجد شهدا اطلاق میشود، حمل کردند ولی قبل از رساندن وی به بیمارستان شهید شد؛ بعد از انقلاب آن درجهدار ارتش را به همین جرم در مراغه اعدام کردند.
امروزه از شهید رضا شکاری علاوه بر نخستین شهید انقلاب در مراغه به عنوان نخستین شهید سازمان انرژی اتمی یاد میکنند؛ وی در آن دوران دانشجوی دانشکده انرژی اتمی بود و در بیستویکمین بهار زندگی و قبل از شکفتن پرپر شد.
حاج جعفر ادامه میدهد: هدایت راهپیمایی در مراغه را آیتالله شیخ علی ارومیان بر عهده داشت؛ ایشان قبل از انقلاب هم در مسجد «پیر روشنایی» مراغه قرآن تفسیر میکرد و خودش هم فردای آن روز به پیکر شهید شکاری غسل داد.
جریان برداشته شدن مجسمه شاه
لبخندی بر لب دارد و با لذت اینگونه میگوید که «انقلابیون مراغه، برداشتن مجسمه شاه از میدان اصلی شهر را مطالبه کردند و حتی به آیتالله ارومیان پیشنهاد کردیم که خودمان آن کار را انجام دهیم؛ ایشان فرمودند صبر کنید تا بررسی کنیم؛ یکی دو روز بعد آیتالله ارومیان با توجه به نفوذ کلام و استلالی که داشت، فرمانده پادگان مراغه را متقاعد کرد تا به صورت شبانه آن مجسمه را بردارد».
حاج جعفر میگوید: فرمانده پادگان به زعم خود مجسمه را برداشت تا راهپیمایی فروکش کند یا از شکسته شدن آن توسط راهپیماییکنندگان جلوگیری شود؛ تا حدودی قبل از برداشتن مجسمه از جریان مطلع بودم و صبح زود با وجود حکومت نظامی، سریع خودم را به میدان اصلی رساندم و وقتی دیدم مجسمه سر جای خودش نیست، به سراغ بقیه انقلابیون رفتم تا آن خبر خوش را به آنان هم برسانم.
«بلافاصله عده زیادی از مردم جمع شدند و شعار مرگ بر شاه در میدان اصلی شهر پیچید؛ تانکهای ارتش هم آنجا بود ولی نه آنها با ما کاری داشتند و نه ما درگیر میشدیم؛ برداشته شدن مجسمه شاه از میدان اصلی شهر در پی نفوذ کلام و مدیریت آیتالله ارومیه باعث شد تا از درگیرهای خونین در مراغه جلوگیری شود».
انقلابیون مراغه با تاخیر در ورود امام به گریه افتادند
انقلابیون مراغه دهم بهمن ماه منتظر ورود امام بودند و وقتی ورود ایشان به تاخیر افتاد، با گریه شعار سردادند که «وای به حالت بختیار اگر خمینی دیر بیاد»؛ بعد از آن اعلام کردند که امام با دو روز تاخیر میآید و انقلابیون در طول آن دو روز خیابان خواجهنصیر و میدان طلوع فجر کنونی را برای استقبال از ایشان آب و جارو زدند؛ روز ورود امام به میهن عزیزمان هم از میدان اصلی شهر تا مصلی گلباران شده بود؛ مردم طوری شور و حال داشتند که حس میکردند قرار است امام به مراغه بیاید.
سرود «خیمنی ای امام» با اشک شوق انقلابیون بر سر زبانها افتاده بود و همان شوق اکنون هم در بین مردم ولایتمدار وجود دارد.
حاج جعفر امام را چگونه شناخته بود؟
حاج جعفر در پاسخ به این سوال که امام راحل را از چه طریقی شناخته بود، میگوید: روزی به طور اتفاقی، عکس یک روحانی را نزد پدرم دیدم و وقتی راجع به آن سوال کردم، پاسخ داد که این عکس «روحالله خمینی» است؛ مجتهدی برجسته که در تبعید قرار دارد و نباید راجع به آن جایی سخن بگویی.
حاج جعفر در مخلص کلام میگوید لطفا این گفتوگو را پس از انتشار در ایرنا از طریق پیامرسان داخلی «ایتا» برایم بفرستید...
نظر شما