استاد علی آل‌داوود از فراز و نشیب‌های تصحیح متون کهن می‌گوید

تهران- ایرنا- در بخشی از گفت‌وگو با سید علی آل‌داوود می‌خوانیم: کتاب «جامع العلوم ستّینی» امام فخر رازی کتاب بسیار پُرزحمتی بود؛ علتش هم این است که این کتاب در شصت ‌علم و هر یک از این شصت علم هم نیاز به تخصص دارد.

استاد سید علی آل‌داوود یکی از مصححان سخت‌کوش و فعال روزگارِ ما به شمار می‌آید که با تصحیح و انتشار متن‌های گوناگونِ ادبی، تاریخی و جغرافیایی خدمت شایانی به فرهنگ ایرانی و زبان فارسی کرده است. تصحیح آثاری چون «دیوان یغمای جندقی»، «جامع العلوم ستّینی»، «تاریخ اَلفی»، «نزهت الاخبار»، «جغرافیای حافظ ابرو» (بخش خراسان)، «شاهنامۀ هاتفی خَرجِردی»، «شمس و قمر» و «دستور الاعقاب» از جمله آثاری به شمار می روند که این ادیب نامدار تصحیح کرده است.

سید علی آل‌داوود، ادبیات و عشقِ به فرهنگ و ادب این سرزمین را در وهلۀ نخست از خاندانِ نامدارِ خویش به ارث برده است؛ چراکه او در خانواده‌ای دیده به جهان گشوده و بالیده است که همه شاعر و ادیب بوده‌اند. او یکی از نوادگان یغمای جندقی، سرایندۀ پُرآوازۀ عهد محمدشاه قاجار است. به‌جز این، پدر وی هم شاعری توانا بوده و عموی او نیز استاد حبیب یغمایی است که یکی از بزرگانِ ادبِ هم‌روزگارمان به حساب می‌آید. آل داوود البته این میراثِ گرانبها را با کوشش و پشت‌کار خویش نیز تقویت کرده است و همچنان‌که پس از این از زبانِ خودِ استاد خواهید خواند، از جوانی تا به امروز همواره در پی تحقیق و پژوهش در فرهنگ و تاریخ و ادب ایران‌زمین بوده است.

گفت‌وگویی که در ادامه تقدیم شده، دربردارندۀ نکته‌هایی از زندگانی علمی استاد سید علی آل‌داوود است. این گفت‌وگو بخش دومی هم دارد که پس از این منتشر خواهد شد. استاد در آن بخش، از سال‌های حضور در مجلۀ یغما گفته‌ و نکته‌هایی را دربارۀ مرحوم استاد حبیب یغمایی شرح داده‌ است.   

از مطالعۀ اشعار شاعرانِ خاندان تا حضور در بنیاد فرهنگ

شما در خانواده‌ای اهل ادب چشم به جهان گشوده‌اید؛ جز این جوّ ادبی خانوادگی، آیا عوامل دیگری هم سبب گرایش و علاقه‌مندی شما به ادبیات بوده است؟

من در سال ۱۳۳۱ در خور و بیابانک متولد شدم. پدرم هم فرهنگی بود و هم کارمند وزارت دارایی و به کتاب نیز بسیار علاقه داشت. کتابخانۀ کوچکی هم در خانۀ ما بود که من از همان زمان دبستان از آن استفاده می‌کردم و کتاب‌های مختلفی را مطالعه می‌کردم. پدربزرگ من، مرحوم اسدالله منتخب السادات، هم در عصر خود شاعر قدرتمندی بود که مجموعه آثار او را حدود ۲ سال پیش در کتاب «سراینده‌ای از کویر» چاپ کردم. این کتاب در حدود چهارصد صفحه است و دارای چندین مثنوی بلند، تعدادی مرثیه و نوحه و تعداد کمی غزل است. اما دربارۀ پرسش شما باید بگویم که ما در اتاقکی ده دوازده صندوق چوبی بزرگ، مملو از کاغذ و نوشته و کتابچۀ کوچک داشتیم و در دورۀ دبستان یکی از تفریحات من این بود که روزی دو سه ساعت می‌رفتم و این نوشته‌ها را تفتیش می‌کردم و اشعاری را از پدربزرگم و نیز از یغمای جندقی که جدّ چهارم مادری من می‌شود و همین‌طور از یغمای ثانی (پسر یغمای جندقی) و صفایی جندقی به خط خودشان پیدا می‌کردم و می‌خواندم. اینان همگی در عصر خودشان شاعران بزرگی بوده‌اند، به‌ویژه یغما که شهرت فراوانی دارد. البته من بعدها به‌تدریج این اشعار را تدوین کردم و انتشار دادم. در دوره‌ دبیرستان هم ۲ دبیر داشتیم که به ادبیات علاقه‌مند بودند و ما را هم به شعر و ادبیات تشویق می‌کردند.

در دانشگاه چطور توانستید این اشتیاق و علاقه‌مندی به ادبیات را پی‌بگیرید؟

در دانشگاه هم وقتی به دانشکدۀ حقوق دانشگاه تهران وارد شدم، باز یکی از سرگرمی‌های اصلی من این بود که می‌رفتم به کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران و از همان زمانِ دانشجویی که هجده ساله بودم، کتاب‌های خطیِ آنجا را مطالعه می‌کردم و اشعار و نوشته‌های مربوط به منطقه‌مان (خور و بیابانک) را از این کتاب‌های خطی استخراج می‌کردم و بدین ترتیب یادداشت‌های فراوانی در این حوزه پدید آورده بودم. بعد هم کم‌کم راهم باز شد به کتابخانۀ مجلس و کتابخانۀ ملّی ملک و کتابخانه‌های دیگر و همۀ اینها موجب شد که من به کار کردن در حوزۀ ادبیات بسیار علاقه‌مند شوم. هم‌زمان با تحصیل در دانشکدۀ حقوق نیز به‌تدریج توانستم مجموعۀ آثار یغمای جندقی را در ۲ جلد فراهم آورم؛ یک جلد قبل از انقلاب منتشر شد و یک جلد را هم بعد از انقلاب انتشارات توس منتشر کرد. در همان سال‌ دوم یا سوم دورۀ لیسانس بود که من به راهنمایی مرحوم دکتر حسین خدیوجم به بنیاد فرهنگ ایران راه پیداکردم. بنیاد فرهنگ در آن زمان مجمع استادان و دانشمندان طراز اول ایران بود و عدۀ زیادی تحت زعامت و ریاست مرحوم دکتر پرویز ناتل خانلری در چند گروه علمی کار می‌کردند. البته من در آن زمان چون دانشجو بودم، در بخش انتشارات بنیاد فرهنگ کار می‌کردم، اما همان حضورم در بنیاد فرهنگ موجب آشنایی من با تعداد زیادی از استادان شد و بدین ترتیب توانستم مقدمات طرز کار و روش تصحیح متون و مقاله‌نویسی و انتقاد کتاب را در آنجا فرابگیرم.

واقع‌پذیری حکم می‌کرد که رشتۀ حقوق را انتخاب کنم

علاقۀ مطالعاتی شما در سال‌های نوجوانی بیشتر به چه نوع آثاری اختصاص داشت؟

ببینید خور و بیابانک بر خلافِ امروز، در آن زمان یک جای دورافتاده‌ای به حساب می‌آمد؛ بنابراین کتاب‌ها و مجلّاتِ در دسترس ما نیز بسیار محدود بود. با این‌حال، مجلۀ معروف «یغما» که عموی من مرحوم حبیب یغمایی آن را منتشر می‌کرد، مرتب برای پدرم می‌آمد و در دسترس ما بود. کتاب‌هایی هم که برای مطالعه در دسترس داشتم، بیشتر آثار کلاسیک بود و نیز همان مجلۀ یغما، که آن نیز با تجدد ادبا و با شعر نو میانه‌ای نداشت. بنابراین، در آن زمان من بیشتر با متون ادب گذشته سر و کار داشتم و چندان از آنچه در دنیای جدید می‌گذشت، نمی‌توانستم بهره‌مند باشم. البته در سال آخر دبیرستان که به اصفهان آمدم، توانستم با آثارِ جدید ادبی آشنایی پیدا کنم. با این حال در همان دبیرستان «ادب» اصفهان هم که دبیرستان مهمی به‌حساب می‌آمد و دبیران برجسته و طراز اولی داشت، گرایش بیشتر به ادبای سنتی بود. مثلاً آقای دایی‌جواد که هنوز هم در قید حیات هستند و به ما دستور زبان درس می‌دادند و صاحب کتاب‌های زیادی بودند، یا آقای دکتر اسلامی که انشا و چند درس دیگر تدریس می‌کردند، همه گرایش به ادب سنتی داشتند. تنها دبیرانی که گرایش نوجویانه داشتند، یکی آقای دکتر کیوانی، دبیر تاریخ، بودند که هنوز هم در قید حیاتند و دیگری آقای مختاریان که جغرافیا درس می‌دادند. این دبیران برای ما حرف‌های تازه‌ای می‌زدند و ما با حرف‌های آنان کم‌کمک داشتیم با دنیای تازه‌ای در ادبیات آشنا می‌شدیم. به یاد دارم که با سفارش همین آقای مختاریان بود که من کتاب «ادبیات چیست» ژان پل سارتر را که آقای ابوالحسن نجفی تازه ترجمه کرده بود، خواندم. بدین ترتیب توانستم با موضوع‌هایی جدید غیر آنچه تا آن موقع در خور و بیابانک و در مدرسۀ «هنر» آنجا خوانده بودم و فراگرفته بودم، آشنا شوم. بعد هم که برای تحصیل در دانشگاه به تهران آمدم، با فضای سیاسی و ادبی آن زمان و بسیاری از پدیدهای ادبیِ نو آشنا شدم و هرچند در ادامه به نوشتن مقاله و کتاب در فضای ادبیاتِ نو نپرداختم، اما به‌هرترتیب توانستم با مسایل و مفاهیم ادبیات جدید و دنیای تازه‌ای که حرف‌هایی نو داشت، آشنایی پیدا کنم. به همین دلیل بود که بعد از دانشکدۀ حقوق، حدود سه سال هم جامعه‌شناسی خواندم؛ چراکه فکر می‌کردم، برای شناخت دنیایی که ما در آن زندگی می‌کنیم، یکی از مهم‌ترین رشته‌ها جامعه‌شناسی است.

شما که علاقه‌مندی و بیشترِ مطالعاتتان در دورۀ پیش از دانشگاه، به آثار ادبی بازمی‌گشت، چرا برای تحصیل در دانشگاه رشتۀ زبان و ادبیات فارسی را انتخاب نکردید و در رشتۀ حقوق مشغول به تحصیل شدید؟

به هرحال در انتخاب رشته، خانواده‌ها و جامعه نقش مؤثری دارند. من از دبیرستان «ادب» اصفهان دیپلم ادبی گرفتم، اما آن‌موقع این‌طور مرسوم بود که برای افرادی که دیپلم ادبی دارند، بهترین رشته‌های دانشگاهی، رشته‌های دانشکدۀ حقوق است. به همین دلیل خانواده‌ها و جامعه بچه‌ها را ترغیب می‌کردند که بهترین رشته را انتخاب کنند. من هم به اقتضای فشارهای خانواده و جامعه و نیز علاقه‌ای هم که داشتم، رشتۀ حقوق را انتخاب کردم و از این انتخاب پشیمان هم نیستم. البته من حقوق سیاسی خوانده‌ام و رشتۀ بعدی من هم حقوق قضایی بوده است. ضمن اینکه واقع‌پذیری حکم می‌کرد که برای زندگی کردن باید رشته‌ای را انتخاب کرد که در آینده امکان زندگی بهتری برای آدم فراهم کند. با این‌حال در کنار رشتۀ حقوق، مطالعات آزاد من در دورۀ دانشجویی، همان آثار ادبی و تاریخی بود؛ اما تحقیقاتم منحصر به حوزۀ ادبیات نبوده است و در مسایل حقوق نیز کار کرده‌ام. من سه جلد کتاب با عنوان «نخستین کوشش‌های قانونگذاری در ایران» تألیف کرده‌ام و بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار آن را منتشر کرده است.

من در این کتاب مسالۀ قانونگذاری در ایران را از عصر فتحعلی شاه تا زمان مشروطه دقیقاً پیگیری کرده‌ام؛ کاری که هیچ‌یک از حقوقدانان یا افرادی که تاریخ حقوق ایران را نوشته‌اند، تاکنون نکرده است. همین کتاب می‌تواند گویای علاقه‌مندی من به رشتۀ حقوق باشد. من برای این کتاب بسیاری از رساله‌ها و لوایح حقوقی را که در دورۀ قاجار برای عرضه به شاهان و صدراعظم‌ها ترجمه شده بوده تا آنان بدانند که در دنیای غرب چه می‌گذرد، بررسی کرده‌ام. این آثار که به شکل سند و نسخۀ خطّی باقی‌مانده است، برای این بوده که حاکمان قاجار بدانند که کشورهای دنیای غرب چگونه و با چه قوانینی اداره می‌شده است. این ترجمه‌ها با همۀ کوششی که روشنفکرهای آن عصر داشته‌اند و با خون دل این متون را ترجمه می‌کرده‌اند و به شاهان و دیوان‌سالاران عرضه می‌کرده‌اند، متأسفانه چندان مقبول طبعِ حاکمان نمی‌افتاده و مغفول واقع می‌شده است. من بیشترِ این آثار را ظرف ده، دوازده سال از گوشۀ کتابخانه‌های ملّی و مجلس و دانشگاه تهران و امثال آنها پیدا کردم و با توجه به اینکه هر یک از آنها ارزشی خاص دارد، برای هر رساله مقدمه‌ای جداگانه نوشتم و مجموع آنها را در سه جلد چاپ کردم.

آرزو داشتم دیوان جدّم را تصحیح کنم

بپردازیم به یکی از حوزه‌های تخصصی فعالیت شما در عالمِ ادبیات که عبارت است از «تصحیح متن». چه شد که شما به تصحیح نسخ خطی روی آوردید؟

گرایش من به تصحیح متن از همان زمان دانشجویی شروع شد؛ زمانی که هم‌زمان با تحصیل در سال سوم دانشکده، به بنیاد فرهنگ ایران (که زیر نظر مرحوم دکتر خانلری اداره می‌شد) رفتم. یکی از کارهای اصلی بنیاد فرهنگ، تصحیح و چاپ متون قدیمه بود. بسیاری از استادان نامداری هم که در این زمینه کار کرده بودند، در آنجا فعالیت می‌کردند؛ افرادی مانند مرحوم دکتر احمد تفضّلی، مرحوم دکتر سید جعفر سجّادی، مرحوم حسین خدیوجم و بسیاری دیگر. بسیاری از این بزرگان به بنیاد فرهنگ می‌آمدند و در آنجا کتاب‌هایشان غلط‌‎گیری و چاپ می‌شد. من هم در جریان روزانۀ این کارها بودم و به همین دلیل به‌تدریج به کار تصحیح علاقه‌مند شدم. افزون بر این، یکی از آرزوهایم همواره این بود که بتوانم دیوان «یغمای جندقی» را تصحیح و منتشر کنم. دیوان یغما بر خلاف دیوان‌های شاعران معروف دورۀ قاجار، تصحیح و چاپ نشده بود و تنها یک بار در عصر ناصرالدین شاه به‌صورتی پُرغلط چاپ سنگی شده بود. پس با تأسی از استادانی که در آنجا حضور داشتند و کار تصحیح نسخ را انجام می‌دادند، من هم تصمیم گرفتم که دیوان یغمای جندقی را تصحیح کنم. برای همین عکسِ چند نسخۀ خطی دیوان یغما را از کتابخانه‌های مجلس، ملک و دانشگاه تهران فراهم کردم. به جز این نسخ، چند نسخۀ کامل هم در دست بستگان و آشنایان بود که آنها را هم گردآوری کردم و شروع کردم به تصحیح دیوان یغمای جندقی. در حین کار نیز وقتی به مشکلی برمی‌خوردم، طبعاً در بنیاد فرهنگ می‌توانستم از وجود استادان زیادی بهره ببرم و اشکال‌های کارم را برطرف کنم. مقدمۀ مفصلی هم در شصت، هفتاد صفحه برای این دیوان نوشتم و در آن همۀ جوانب شرح حال یغما و بررسی آثار و گزارش نسخ را آوردم. به هر حال جلد اول دیوان یغما را حدود هفت هشت ماه قبل از انقلاب منتشر کردم و نسخه‌هایی از آن را نیز به افراد مختلف هدیه دادم.

برخوردهای جامعۀ ادبی با این نخستین کتاب شما چگونه بود؟

این کار، اولین کتاب من بود و شک داشتم که ادبا و فضلا نسبت به این کتاب چه برخوردی خواهند داشت؛ اما برخلاف انتظار من مرحوم ایرج افشار در مجلۀ «راهنمای کتاب» در چهار پنج خط این کتاب را معرفی کرد و نوشت که فلانی زحمت بسیاری کشیده تا این کتاب را تصحیح کرده است و مقدمۀ کم‌نظیری هم برای آن نوشته است. مرحوم محمدتقی دانش‌پژوه نیز در یکی از فهرست‌ها از این مقدمۀ من تعریف کرده و نوشته بود که این مقدمه بسیاری از مشکلات کتاب‌شناسان و فهرست‌نویسان را حل کرده است. همین برخوردها مرا بسیار تشویق کرد و سبب شد که من دنبالۀ این کار را رها نکنم؛ بنابراین بعد از یکی دو سال توانستم جلد دوم آثار یغما را که منشآت و مکاتیب او را در بر می‌گرفت، تصحیح کنم که انتشارات توس آن را نیز منتشر کرد. این اثر نیز در جراید همان سال‌ها (حدود سال ۶۱) بازتاب بسیار خوبی داشت. بعد از این هم من کار تصحیح را ادامه دادم و کتاب‌های گوناگونی را توانستم، تصحیح و منتشر کنم. دیوان «هنر» یکی از کارهایی بود که بعد از دیوانِ یغما آن را تصحیح کردم. هنر، پسر بزرگ یغما بود. او هم شاعر بسیار برجسته‌ و هم مجتهد بوده و در جوانی در نجف درس خوانده بوده است؛ اما از آنجایی که در خور و بیابانک دِه‌نشین بوده و رفت و آمدِ کمتری به تهران داشته، مانند پدرش نتوانسته شهرتِ چندانی به دست آورد. با این حال، بسیار شاعر خوبی است و اشعار محکمی دارد.

در کنار استاد ایرج افشار و اکبر ایرانی

به هر ترتیب این راه را تا به امروز ادامه داده‌ام و تا به حال حدود چهل کتاب تألیف و تصحیح کرده‌ام. از جمله کارهایی که تصحیح کرده‌ام می‌توانم به «شمس و قمر»، «یوسف و زلیخا»، «نزهت الاخبار»، «تاریخ اَلفی»، «جامع العلوم سِتّینی» و «جغرافیای حافظ ابرو» اشاره کنم. از کارهای تألیفی نیز می‌توانم از «هفت اقلیم کتاب»، «هفت شهر کتاب» و «فهرست توصیفی آلبوم‌های بیوتات» نام ببرم. این کتابِ اخیر که به همت پژوهشگاه علوم انسانی منتشر شده، از زحمات یکی دو سالۀ اخیر من است. تاکنون کاری مانند این کتاب انجام نشده و به عقیدۀ خودم کارِ مهمی است و برای محققان (نه مخاطب عادی) می‌تواند بسیار مفید باشد. همچنین دو سفرنامۀ جغرافیایی نوشته‌ام که آنها را حدود سی سال پیش انتشارات امیرکبیر منتشر کرده است.

برای تصحیح «جامع العلوم» در پی شخصی بودم که طلسمات قدیم را بداند

با توجه به اینکه جناب‌عالی یکی از مصححان کوشا و فعّال دهه‌های اخیر هستید و آثار گوناگون را تصحیح کرده‌اید، بفرمایید که از میان این آثار، تصحیح کدام اثر دشوارتر بوده است و زمان بیشتری برده؟

ببینید آقای دولتشاهی، امروزه در دنیای تصحیح بسیاری از افراد آسان‌گیر هستند؛ مثلاً می‌آیند و یک کتابی را که بارها چاپ شده یا استادی عالی‌قدر آن را سال‌ها پیش تصحیح کرده است، انتخاب می‌کنند و با بیان اینکه نسخۀ تازه‌ای از آن را پیدا کرده‌اند، می‌خواهند آن را دوباره تصحیح کنند. این درحالی است که زحمتِ اصلی را شخصی کشیده که اول بار این متن را خوانده و دشواری‌های آن را حل کرده است. فردی هم که می‌گوید، نسخۀ جدیدی پیدا کرده و می‌خواهد متن را دوباره تصحیح کند، هرجا که در خوانش متن دچار مشکل شود، باز به همان متنِ مصحح نخست رجوع می‌کند و از روی آن می‌خواند و به‌آسانی کار را جلو می‌برد. برای همین در این‌گونه تصحیح‌ها، مهم آن کاری است که اول صورت می‌گیرد؛ زیرا یکی از سخت‌ترین کارها، خوانش متن در نسخه‌های خطی است. اما در پاسخ به پرسش شما باید بگویم که یکی از دشوارترین کارهای تصحیحی من، کتاب «تاج القصص» است که آن را فرهنگستان زبان و ادب فارسی در ۲ مجلد چاپ کرده است. تاج القصص قدیمی‌ترین کتاب در موضوع داستان‌های پیامبران به زبان فارسی است که به اواخر عهد سامانی و اوایل عصر غزنوی مربوط می شود. از این ۲ جلدی که من تصحیح و چاپ کرده‌ام در آن زمان تنها یک نسخۀ خطی در دسترس بود که آن هم در اختیار کتابخانۀ مرکز تحقیقات فارسی در اسلام‌آباد پاکستان قرار داشت. البته چند نسخۀ خطی دیگر هم یافتم که در کتابخانۀ مجلس و در کتابخانۀ موزۀ بریتانیا و ازبکستان بود و من عکس آنها را هم فراهم کردم اما متأسفانه این نسخه‌ها مربوط به سده های بعد است و کاتبان آنها با دست بردن در متن و تغییر نثر آن، خواسته‌اند، متنِ کتاب را برای مردمِ زمان خود عامه‌فهم کنند و به همین دلیل آن را به زبان رایج عصر خود درآورده‌اند. بنابراین، نمی‌توان به این نسخه‌ها، به چشم نسخۀ خطی اصیل اعتماد کرد. تنها نسخۀ اصیلی که من از این کتاب داشتم، همان نسخۀ کتابخانۀ اسلام‌آباد بود که در همان عصر مؤلف پدید آمده است. من براساس همین تک نسخه، ۲ جلد از کتاب را تصحیح کردم که این کار چندین سال زمان برد. در حین کار پرسش‌های زیادی هم برایم به وجود می‌آمد و من برای پاسخ این پرسش‌ها به استادان گوناگون و نیز نسخ متون دیگر مراجعه می‌کردم. این متن جلد سومی هم دارد که البته آن را تصحیح نکرده‌ام؛ چراکه آن نسخۀ اصیل کتابخانۀ اسلام‌آباد این جلد را ندارد و نسخۀ کهنی را که در اصالت هم‌طرازِ ۲ جلد نخست باشد، نیز هنوز نیافته‌ام.

به جز «تاج القصص» دیگر تصحیح کدام کتاب پُرزحمت‌تر از بقیۀ آثار تصحیحی شما بوده است؟

کتاب «جامع العلوم ستّینی» امام فخر رازی نیز کتاب بسیار پُرزحمتی بود؛ علتش هم این است که جامع العلوم کتابی است در شصت ‌علم و هر یک از این شصت علم هم نیاز به تخصص دارد. این کتاب در هند به صورت بازاری چاپ شده بود اما مشکلاتش حل نشده بود. خوشبختانه از این متن حدود چهل پنجاه نسخۀ خطی نیز وجود دارد که من آنها را معرفی کرده‌ام، اما باید توجه داشت که برای تصحیح یک متن نمی‌شود از چهل پنجاه نسخه استفاده کرد. بنابراین، من از میانِ آنها چهار پنج نسخۀ اصیل را انتخاب کردم و متن را براساس آنها تصحیح کردم. به‌طور کلی کار مشکلات بسیاری داشت که این مشکلات را من در آخر کتاب نیز نوشته‌ام. همچنان که اشاره کردم، این کتاب در علم‌های مختلفی نوشته شده است؛ مشکلات بخش‌هایی چون تاریخ، ادبیات، عروض و قافیه را خودم کمابیش می‌توانستم حل کنم، اما مشکلات بخش ریاضیات و هندسه و جبر را با مشورت یک استاد ریاضی حل کردم. یا بخشی دارد در طلسمات و جادوگری که برای تصحیح آن، من مدت‌ها به دنبال شخصی می‌گشتم که با علم طلسمات قدیم آشنا باشد. همچنین چند مقاله پیدا کردم که افراد متخصصی چون دکتر معصومی همدانی یا دکتر یونس کرامتی آنها را دربارۀ یکی از بخش‌های این کتاب نوشته بودند و خلاصه‌ای از این مقاله‌ها را نیز در بخش تعلیقات کتاب آورده‌ام تا دیگران اولاً با خواندن این مقالات اصل موضوع آن بخش را بفهمند و دیگر اینکه متوجه شوند که مصحح در تصحیح این اثر با چه مشکلاتی مواجه بوده است.

به جز این، بخش خراسان از کتاب «جغرافیای حافظ ابرو» که من آن را تصحیح کرده‌ام و مربوط است به خراسان بزرگ (که بخش‌های مختلف آن امروزه در ایران، افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان و ترکمنستان واقع شده است)، بخش بسیار دشواری است. علت این دشواری هم این است که حافظ ابرو خودش اهل خراسان بوده است و برای تألیف این بخش غیر از استفاده از آثار مکتوب، از تحقیقات میدانی خود نیز بهره برده و اسم بسیاری از روستاها، شهرها، دهات و رودهایی را در کتاب خویش آورده که بسیاری از آنها اصلاً امروز وجود ندارد. مرحوم غلامرضا مایل هروی هم که بخش هرات از این کتاب را منتشر کرده، با وجود اینکه خود اهل هرات است، در بسیاری از بخش‌های تصحیح خویش دچار همین مشکل شده و در پیدا کردن اسامی واقعی مانده است. بخش دیگری از این کتاب را هم خانمی به نام کراوولسکی در آلمان تصحیح کرده که با وجود اینکه زحمت فراوان کشیده و نسخه‌های مهمی را هم در اختیار داشته، باز نتوانسته در بخش‌های زیادی از متن، نام اسامی را درست بخواند؛ برای همین است که وقتی متنِ او را نگاه می‌کنید، می‌بینید که در بسیاری از موارد اسامی مکان‌های جغرافیایی را بدون نقطه چاپ کرده است.

من نیز در تصحیح بخشِ خراسان جغرافیای حافظ ابرو با مشکلات بسیاری از این دست روبه‌رو بوده‌ام اما سعی کردم از راه‌های مختلفی این مشکلات را برطرف کنم. مثلاً چند کتاب جغرافیای افغانستان را خواندم تا ببینم از این روستاها و شهرهایی که حافظ ابرو نام برده، آیا در جغرافیای امروز افغانستان اثری می‌توان یافت. یا یک جغرافیای بسیار مفصلی را سازمان جغرافیایی ارتش ایران در صد و بیست جلد چاپ کرده که کتاب بسیار مهمی است و بخشی از جلدهای آن قبل از انقلاب و بیشتر جلدهایش بعد از انقلاب چاپ شده است. من به بخش‌هایی از این کتاب نیز رجوع می‌کردم تا بتوانم اسامی موجود در متن را با نام‌هایی که در این کتاب آمده است، تطبیق دهم. بدین ترتیب توانستم بخشی از مشکلات متن را حل کنم و کتاب را برای انتشار آماده سازم، که همین امسال نیز بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار یزدی آن را منتشر کرده است. به هر روی فکر نمی‌کنم که بعد از این نیز شخصی بتواند کار بیشتری روی این کتاب انجام دهد، چراکه من همۀ نسخه‌های معروف و شناخته‌شدۀ آن را که در کتابخانه‌های مجلس، موزۀ بریتانیا، تاشکند، تاجیکستان و روسیه بوده است، تهیه کرده‌ام و از آنها در کار تصحیح استفاده کرده‌ام و امیدوارم که مشکلات متن چندان زیاد نباشد.

خاطرۀ نخستین برخورد با حاج حسین آقا ملک

جناب استاد آل داوود، یکی از گرفتاری‌هایی که برای مصححان، به‌ویژه مصححان جوان و دانشجو پیش می‌آید، سختگیری‌های توجیه‌ناپذیر برخی از کتابخانه‌ها برای در اختیارِ پژوهشگر قرار دادنِ فایل یا تصویر نسخ خطی است. این درحالی است که امروزه در بسیاری از کتابخانه‌های سراسر دنیا و در تعدادی از کتابخانه‌های ایران نیز فایل دیجیتال نسخ را روی تارنمای کتابخانه‌ها بارگذاری می‌کنند تا به رایگان در دسترس اهل تحقیق باشد. آیا شما هم زمانی که تازه کار تصحیح را آغاز کرده بودید، در فراهم آوردنِ نسخ یا عکس‌های آنها با مشکلاتی از این دست مواجه شده بودید؟

این مشکلات، قبلاً کمتر وجود داشت؛ زیرا بسیاری از کتابدارها و رؤسای کتابخانه‌ها سابقۀ دانش کتابداری داشتند و با اهل فضل نیز آشنا بودند. من نیز در آن روزگار جوانی و دانشجویی وقتی به کتابخانه‌ای مراجعه می‌کردم گاه می‌دیدم که تا فرد را نمی‌شناختند، مشکل بود به او کتاب بدهند. اما به‌طور کلی من با مشکل خاصی مواجه نشده بودم. به یاد دارم که یک بار در همان دورۀ دانشجویی به دنبال یک نسخۀ خطی بودم که در کتابخانۀ ملک موجود بود. آن زمان هم کتابخانۀ ملک در بازار بین‌الحرمین واقع بود؛ جایی که خانۀ قدیمی مرحوم حاج حسین آقا ملک بود و کتابخانه‌اش را هم در همان خانه تشکیل داده بود. آن‌موقع مرحوم ملک هنوز زنده بود؛ پیرمردی، حدود نود ساله بود که گه‌گاه به کتابخانه سرمی‌زد. ریاست کتابخانه را هم مرحوم احمد سهیلی خوانساری بر عهده داشت که آدم سختگیری بود. من سه چهار بار به آن کتابخانه مراجعه کرده بودم، اما مرحوم سهیلی آن نسخه را در اختیار من قرار نمی‌داد؛ شاید این‌طور فکر می‌کرد که یک کتاب خطی به چه درد یک جوان دانشجو می‌تواند بخورد که این‌قدر در پی آن است! یا اینکه شاید فکر می‌کرد، منِ دانشجو آداب و طریقۀ کار کردن با کتابِ خطی را نمی‌دانم (مواردی مانند اینکه حین کار کردن روی کتاب سرفه نکنیم، یا هم‌زمان روی میزِ مطالعه چای و آب نگذاریم). چند باری به آنجا مراجعه کردم تا اینکه یک بار که با مرحوم سهیلی دربارۀ این کتاب گرم گفت‌وگو بودیم، حاج‌ حسین آقای ملک هم به کتابخانه آمده بود و در همان حال که داشت، قدم می‌زد، حواسش به حرف‌های ما هم بود. همان موقع بود که من برای اولین بار ایشان را می‌دیدم. خلاصه من هرچه به آقای سهیلی گفتم، ایشان کتاب را در اختیار من قرار نداد. من هم راه افتادم، بروم که حاج حسین آقای ملک مرا صدا زد و گفت چه می‌خواهی؟ گفتم من چنین کتابی را می‌خواهم اما آقای سهیلی آن را در اختیار من قرار نمی‌دهد. ایشان به من گفت شما بنشینید. بعد هم به مرحوم سهیلی دستور داد که کتاب را برای من بیاورد. کتاب را آوردند و من داشتم آن را مطالعه می‌کردم. مرحوم ملک هم آدم سختگیری بود و همین‌طور که من پشت میز مطالعه نشسته بودم و داشتم از کتاب استفاده می‌کردم، می‌دیدم که در کتابخانه قدم می‌زند و از کنار من رد می‌شود. کاملاً حواسش به من بود تا ببیند که من طریقۀ استفاده از کتاب خطی را بلدم یا نه! خلاصه خیلی مراقب بود. بعد از یک ساعت و نیم که من کتاب را پس دادم، حاج حسین آقای ملک که دیگر اعتمادش به من کامل شده بود، به مرحوم سهیلی گفت که ایشان اگر کتاب دیگری هم خواست، به او بدهید.

حاج حسین آقا ملک

و چه بسا همین نگاه اعتمادگرانۀ مرحوم حاج حسین آقای ملک می‌توانسته انرژی بیشتری هم به شما برای ادامۀ کار داده باشد.

بله، همین‌طور است. مورد دیگر اینکه در همان زمان دانشجویی که آقای ایرج افشار رییس کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران بود، مرحوم ابوالفضل قاسمی هم رییس بخش خطی کتابخانه بود و هر موقع که ما کتابی را می‌خواستیم، بار روی خوش کتاب را در اختیار ما می‌گذاشت و ما در آن سالنی که خود ایشان نیز در گوشه‌ای از آن حضور داشت، می‌نشستیم و کتاب خطی را مطالعه می‌کردیم. این گرفتاری‌هایی که در سال‌های بعد از انقلاب گاه برای مصححان و پژوهشگران مراجعه‌کننده به کتابخانه‌ها پیش می‌آید، ریشه‌اش در همان سال‌های نخستین بعد از انقلاب است؛ چراکه در آن سال‌ها عده‌ای از افرادی که مسوول کتابخانه‌ها شدند، چندان با امور کتابداری آشنا نبودند و از ترس اینکه مبادا نسخه‌های خطیِ کتابخانه‌شان از دستشان برود، قواعد سختی را برای استفاده از نسخ خطی وضع کردند. مثلاً از خواهندۀ نسخه امضا می‌گرفتند که اگر کتاب را چاپ کردید، باید فلان تعداد نسخه یا فلان مبلغ پول به کتابخانه بدهید؛ و این غیر از آن حق‌الزحمه‌ای بود که بابت در اختیار قرار دادنِ کتاب می‌گرفتند. خلاصه این قوانین به همۀ کتابخانه‌ها تسری یافته بود، تا جایی که وقتی یک بار کتابی را از کتابخانۀ مجلس می‌خواستم در اختیار بگیرم، حتی مرحوم عبدالحسین حائری، رییس کتابخانۀ مجلس هم که خودش آدمِ اهل فنّی بود، گفت من ناچارم این نوشته را بدهم به شما که امضایش کنید. گفتم آقای حائری، دیگران شاید متوجه نباشند، اما شما که خودتان اهل کتاب هستید چرا این کار را می‌کنید؟ ایشان هم گفت که من چاره‌ای ندارم، این نوشته را به ما داده‌اند و از ما خواسته‌اند که از مراجعان امضا بگیریم؛ حالا شما امضا بکنید، ما آن را می‌گذاریم یک گوشه‌ای! خب وقتی مصححی، به‌ویژه مصححی جوان بخواهد کتابی را تصحیح و چاپ کند، باید او را تشویق کرد که دارد، عمر و وقت و جوانی خود را صرف این خدمت می‌کند؛ و نه تنها نباید پولی از او بگیریم، که باید نسخه را رایگان در اختیار او قرار دهیم.

خدمت رسول جعفریان به نسخ خطی

در دوره‌ای هم کتابخانۀ مجلس، فایل دیجیتالِ نسخه‌های خطی خود را برای استفادۀ همگان روی تارنمای این کتابخانه قرار داد.

این رسم بسیار خوب را آقای دکتر رسول جعفریان در کتابخانۀ مجلس بنا نهاد. در آن دورۀ سه چهار ساله‌ای که ایشان رییس کتابخانۀ مجلس بود، تصویر بیست و چند هزار جلد کتابِ خطی کتابخانۀ مجلس را به صورت فایل دیجیتال در سایت کتابخانۀ مجلس قرار دادند تا به‌رایگان در دسترس همه قرار گیرد. عدّه‌ای هم به او انتقاد کردند و گفتند شما این سرمایۀ ملّی را به‌رایگان در اختیار همگان قرار داده‌اید. اما به نظر من این انتقاد وارد نیست؛ چراکه این شیوه در همۀ دنیا جواب داده است. وقتی نفایس خطی یک کتابخانه در اختیار عموم گذاشته می‌شود، بسیاری از محققان تشویق می‌شوند که به کار و تحقیق علمی دربارۀ این آثار بپردازند. حتی اگر محققان غیرایرانی و مستشرقان نیز از این آثار استفاده کنند نه‌تنها ایرادی ندارد، که فایدۀ علمی هم دارد. شما حساب کنید مثلاً اگر همین کتابخانۀ مجلس بخواهد عکس نسخه‌های خطی خود را بفروشد، ممکن است، سالی حدود ده، بیست میلیون تومان یا نهایتاً صد میلیون تومان درآمد داشته باشد؛ و این مبلغِ ناچیز در برابر خدمتی که یک محقق می‌تواند با تصحیح یک نسخۀ خطی به فرهنگ ایرانی و اسلامی ما بکند، اصلاً ارزشی ندارد. همچنین این کار سبب می‌شود که آن استادِ محققِ خارجی نسخه‌های این کتابخانه را به همۀ دنیا بشناساند و دانشجویانِ خویش را هم تشویق کند که روی فلان متنِ فارسی یا عربی که در کتابخانۀ مجلس ایران است، کار کنند. این کار هم موجب گسترش فرهنگ ایران و شهرت بیشتر آن می‌شود و هم سبب می‌شود، کتابخانه‌های ما را در دنیا بهتر بشناسند. البته پس از دورۀ آقای جعفریان دوباره محدودیت‌های زیادی اعمال شد و سایت این کتابخانه مانند قبل از جهت در دسترس عموم قرار دادنِ نسخه‌های خطی فعال نیست. اکنون هم که آقای جعفریان ریاست کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران را بر عهده دارد، همین کار را در زمینۀ دیجیتال‌سازی تصاویر نسخ خطی و در اختیار همگان قرار دادنِ آنها برعهده گرفته و البته این خدمت بسیار بزرگی است. این را هم باید بدانیم که اگر ما تصویر یا فایل نسخۀ خطی را در اختیار همگان قرار دهیم، به هیچ وجه از ارزش نسخه نخواهیم کاست، بلکه سبب شهرت دانشگاه و کتابخانۀ آن نیز خواهیم شد. البته این تصمیم، نیازمند داشتن طرز فکر مناسب، سماحت نظر و آینده‌نگری در این حوزه است. از طرفی آقای جعفریان چه در دورۀ ریاست کتابخانۀ مجلس، چه در کتابخانۀ دانشگاه تهران، این قدرت استدلال را داشته که بتواند به رؤسای مجلس و دانشگاه تهران بقبولاند تا موافقت کنند که فایل دیجیتال نسخ خطی این کتابخانه‌ها به‌رایگان در اختیار همه قرار گیرد. البته بعضی از کتابخانه‌های دیگر نیز کم‌کم دارند از این کار استقبال می‌کنند.

وقتی نقد کتاب نباشد، کتاب‌سازی هم بیشتر می‌شود

یکی معضلاتی که امروزه بیش از گذشته در حوزۀ تصحیح متون به چشم می‌خورد، تصحیح‌های غیرعالمانه‌ای است که به کتاب‌سازی‌هایی در این حوزه منجرشده است. ما گاهی با کتاب‌هایی با عنوان تصحیحِ تازه روبه‌رو می‌شویم که آن متن‌ها را پیش‌تر استادانِ بزرگی بر اساس نسخِ در دسترسشان تصحیح کرده‌اند و همراه با مقدمه‌، تعلیقات، حواشی و توضیحاتی فاضلانه و سودمند به چاپ رسانده‌اند؛ و حال فردی آمده است و همان متن را با تصحیحی پُرایراد و بسیار آسان‌گیرانه، بدونِ مقدمه و تعلیقاتی شایسته منتشر کرده است. دیدگاه جناب‌عالی دربارۀ این آفت چیست؟

متأسفانه این مساله وجود دارد و بعضی از ناشران نیز با چنین مصححانی همدست شده‌اند؛ چراکه آنان نیز به دنبال کارِ آسانی هستند که زودتر چاپ شود و به نوایی برسند. حتی یکی از ناشرانی که خوب هم کار می‌کرده است، متأسفانه مدتی است که به این کار روی آورده. ببینید، یک رسمی وجود دارد به نام خلاصه کردن یا به نثر امروزی برگردانِ آثار قدیم؛ این سنتی پسندیده است. ما قبل از انقلاب یک مجموعه‌ای داشتیم به نام «سخن فارسی» که زیر نظر استاد احمد سمیعی گیلانی در انتشارت فرانکلین منتشر می‌شد و حدود یازده جلد از کتاب‌های این مجموعه نیز چاپ شد. در این مجموعه تأکید بر این بود که برای تهیۀ گزیده‌های از متون، این کارها را به استادانی سفارش دهند که خودشان سال‌ها با اصلِ آن متون سروکار داشته‌اند و نسخۀ کامل آن متون را تصحیح کرده‌ بوده‌اند. مثلاً به فردی مانند دکتر غلامحسین یوسفی که خودش «قابوس‌نامه» را تصحیح کرده بود، سفارش داده می‌شد تا یک گزیده از قابوس‌نامه تدوین کند. خود آقای سمیعی هم مدت‌ها برای این متنِ گزیده زحمت می‌کشید تا این کار آمادۀ انتشار شود. یا گزیدۀ «غزلیات مولانا» به آقای دکتر شفیعی کدکنی سفارش داده می‌شد تا با آن طبع دقیق و شعرشناسشان از میان هزاران غزل مولانا مجموعۀ گزیده‌ای را پدید آورند که دربردارندۀ بهترین غزل‌های مولانا است. خب طبیعی است که هر فردی نمی‌تواند از عهدۀ چنین کاری برآید؛ شخصی که می‌خواهد چنین گزیده‌ای از یک متن کهن تدوین کند، باید استاد و شعرشناس باشد. نمونۀ دیگر، گزیده‌ای است که دکتر سید محمد دبیرسیاقی از «سفرنامۀ ناصرخسرو» پدید آورده. امروز اما عدّه‌ای پیدا شده‌اند که می‌آیند بخشی از همان «قابوس‌نامه» یا «ترجمۀ تفسیر طبری» را که حبیب یغمایی آن را با زحمت فراوان تصحیح کرده است، گزینش می‌کنند و به نامِ خود چاپ می‌کنند و می‌نویسند «ترجمۀ تفسیر طبری» به کوشش فلانی. اینها حتی کتاب را خلاصه هم نمی‌کنند؛ بلکه مقدمه و تعلیقات و نیز جمله‌های دشوار و بخش‌های عربی متن را حذف می‌کنند و چنین کتابی را به ناشر می‌دهند تا چاپ کند.

به نظر جناب‌عالی، برای جلوگیری از چنین کتاب‌سازی‌هایی چه می‌توان کرد؟

اشکال اصلی ما در ایران، این است که ما مجله‌های نقد کتاب بسیار کم داریم. یک مجلۀ «جهان کتاب» داریم که بیشتر به نقد کتاب‌های ترجمه و بعضاً کتاب‌های تاریخی تألیف‌شده می‌پردازد و خوب هم این کار را می‌کند. مجلۀ «آیینۀ پژوهش» هم که در قم منتشر می‌شود، بعضاً به نقد کتاب می‌پردازد، اما متأسفانه به جز اینها مجلۀ نقد کتاب نداریم. قبلاً مجلۀ «نشر دانش» نیز وجود داشت که در نقد کتاب، مجلۀ مهمی بود. وجود آثار این‌چنینی سبب می‌شد که افرادی که می‌خواهند، کتاب‎سازی کنند و کتاب‌های الکی چاپ کنند، حواسشان را جمع کنند. به یاد دارم که بیست سال پیش شخصی یک کتابی را دقیقاً از متنِ فارسی کتاب یک استاد خارجی که در پاکستان چاپ شده بود، برداشته بود و به نام خود منتشر کرده بود. من یک مقاله نوشتم که همین مقاله بسیار اثرگذار بود و همۀ معادلات را دربارۀ آن کتاب بر هم زد. همچنین در همان موقع مقاله‌ای نوشتم با عنوان «بحثی در باب کتاب‌سازی و پخته‌خواری» که در سرمقالۀ یکی از شماره‌های «نشر دانش» به چاپ رسید و بسیار اثرگذار شد، تا حدی که مرحوم استاد افشار نیز بسیار از آن تعریف کرد و حتی تلویزیون نیز در یکی از برنامه‌های فرهنگی خود، بخشی از آن مقاله را منعکس کرد. الآن اما متأسفانه ما مجله‌ای چون «نشر دانش» که آثار منتشرشده را نقد کند، نداریم. مجله‌ای داشتیم با عنوان «ایرانشهر امروز» که چهار پنج سال پیش به مدت ۲ سال منتشر می‌شد و من سردبیر آن بودم. ما در این مجله بخشی را به نقد کتاب اختصاص داده بودیم و با بی‌رحمی آثار را نقد می‌کردیم. همین نقد بی‌رحمانه موجب رنجیدن برخی افراد از ما می‌شد، اما این کار لازم بود. متأسفانه آن نشریه نیز به دلیل مشکلات متعدد تعطیل شد. ما اگر پنج شش مجلۀ جدّی در حوزۀ نقد کتاب داشتیم، بسیاری از این کتاب‌سازی‌ها دیگر مجال ادامۀ کار نمی‌یافت.

امیدوارم دلسوزان و استادان اهتمام بورزند تا نقد کتاب بیشتر جدّی گرفته شود و به برکت همین نقدهای عالمانه، سره از ناسره مشخص شود و بسیاری از کاسبانِ کتاب‌ساز مجبور شوند، دکّان خود را تعطیل کنند.

ببیند من قبل از انقلاب از نزدیک شاهد روند انتشار برخی از مجلّات همچون «یغما» و «سخن» بودم. مدیران این مجلّات اگر مجله از نظر مالی با کمبود روبه‌رو می‌شد، حتی با حقوقِ خودشان مجله را تأمین می‌کردند تا منتشر شود؛ اما امروزه به دلیل گرانی‌های صنعت چاپ و نشر، افراد به‌تنهایی نمی‌توانند به راه‌اندازی و چاپ مجله بپردازند. باید سرمایه‌گذاری‌هایی صورت بگیرد که در ایران متأسفانه این سرمایه‌گذاری‌ها منحصر است به نهادهای دولتی؛ اما در خارج از ایران می‌بینیم که صاحبان سرمایه و کارخانه‌جات گوناگون و شرکت‌های بزرگ نیز به دلیل علاقه‌ای که دارند یا تبلیغی که می‌خواهند برای شرکت و کارخانۀ خود انجام دهند، به سرمایه‌گذاری در این حوزه می‌پردازند.

ایرج افشار عصبانی شد و گفت این چه وضع دانشجوی دکتری است!

تصحیح متن جایگاهی در آموزش دانشگاهی ما ندارد؛ تنها در اندکی از دانشکده‌ها است که می‌بینیم به ذوق مدیران گروه‌ها ۲ واحد اختیاری تصحیح متن برای دانشجویان درنظر گرفته شده است. به نظر شما چرا اهمیتی که باید به فنّ تصحیح متن داده شود، در دانشکده‌های ادبیات به چشم نمی‌خورد؟

پاسخ این پرسش را باید مسوولان دانشگاهی و استادان رشتۀ زبان و ادبیات فارسی بدهند. من این را می‌توانم بگویم که به‌جز برخی دانشجویانی که خودشان علاقه‌مند هستند و مطالعه دارند و خوب کار کرده‌اند، بسیاری از دانشجویانی که در رشته‌های علوم انسانی درس می‌خوانند، پایه و مایۀ ضعیفی دارند. تا زمانی که استاد حائری زنده بودند، من در کتابخانۀ مجلس زیاد نزد ایشان می‌رفتم و در همان اتاق ایشان می‌نشستم و کتابِ خطی را که می‌خواستم، می‌خواندم. خب، ایشان مراجعه‌کنندگان زیادی داشتند و من می‌دیدم که بسیاری از دانشجویان ادبیات یا تاریخ می‌آمدند و می‌خواستند تز دکتری خودشان را تصحیح یک نسخۀ خطی انتخاب کنند، درحالی‌که تا آن لحظه هنوز یک نسخۀ خطی را ندیده بودند. این دانشجویان از آقای حائری می‌خواستند که در همان لحظه یک موضوع برای پایان‌نامۀ دکتری به آنان معرفی کند. مگر می‌شود، موضوع پایان‌نامۀ دکتری را در دَه دقیقه تعیین کرد؟! همین سهل‌انگاری متأسفانه بسیار به دانشجوها و روند کار علمی ما ضربه زده است. یک بار هم حدود دَه یازده سال پیش من نزد استاد ایرج افشار در گنجینۀ پژوهشی ایرج افشار در کتابخانۀ دایرةالمعارف بزرگ اسلامی نشسته بودم که یک دختر خانمی که دانشجوی دکتری رشتۀ ادبیات فارسی بود، آمد خدمت ایشان و سلام کرد و به استاد افشار گفت که من یک موضوعی برای پایان‌نامۀ دکتری می‌خواهم و لطف کنید، همین الآن آن را به من بگویید. من برای نخستین بار دیدم که آقای افشار که همیشه خیلی با ملایمت و با صبر و حوصله پاسخ دانشجویان را می‌داد، عصبانی شد و گفت که شما آمده‌اید و  ظرف یک دقیقه از من موضوع می‌خواهید؟! آخر این چه وضع دانشجوی دکتری است؟! و استادِ شما چقدر سهل‌انگار است!

استاد ایرج افشار

به هرحال شاید یکی از دلایل این وضع، کثرت دانشگاه‌ها در گوشه و کنار ایران باشد که همه جا مدرک می‌دهند! و بسیار به سطح دانشِ دانشجویان لطمه زده است. شما ببینید، رساله‌های دکتری همه به‌سرعت انتخاب موضوع می‌شوند و به‌سرعت هم پذیرفته می‌شوند و نمرۀ خوب هم می‌گیرند. متأسفانه همه هم به دنبال این هستند که از این عنوانِ «دکتری» برای خود استفاده کنند و با همین عنوان بتوانند در این شهر و آن شهر تدریس کنند؛ و طبیعی است که دانشجویانی هم از زیردست چنین افرادی بیرون خواهند آمد. به هرحال با وجود اینکه شاید من صلاحیت اظهار نظر در این‌باره را نداشته باشم، به نظرم از سیستم استاد و دانشجویی بدین شکل کنونی چندان بوی خیری برنمی‌آید. در این میان، دانشجویانی هم که خوب به شمار می‌آیند، اغلب همان افرادی هستند که خودشان اهل کار و تحقیق و مطالعه‌اند.

ویژگی‌های یک مصحح خوب

جناب استاد، از دید شما که یکی از مصححان باتجربه و خوش سابقه هستید، یک مصححِ راستین چه ویژگی‌هایی باید داشته باشد؟

شرط اول برای یک مصحح خوب، بالا بردنِ میزان دانش عمومی است. متون کهن مملو از اطلاعات گوناگون است؛ اگر متنِ ما ادبی باشد، اطلاعات تاریخی بسیاری دارد و اگر تاریخی باشد، سرشار از نکته های ادبی، اطلاعات جغرافیایی و اطلاعات دیگر دانش‌ها است. بنابراین شخصی که می‌خواهد دست به تصحیح متون بزند، باید اطلاعات عمومی خود را در رشته‌هایی چون ادبیات، تاریخ، جغرافیا، جغرافیای تاریخی، عربی و غیره بالا ببرد. شرط دیگر این است که مصحح در رشتۀ دانشگاهیِ خود خوب درس خوانده باشد؛ اگر در ادبیات، تاریخ یا جغرافیا درس خوانده، آن رشته را خوب خوانده باشد. دیگر اینکه مصحح باید نسخه‌شناسی را بلد باشد و بداند چه نسخه‌ای بهتر و اصیل‌تر شناخته می‌شود. نکتۀ بعدی این است که هر مصحح باید پیش از تصحیح، کتاب‌های مرجعِ این حوزه، یعنی فهرست نسخ خطی کتابخانه‌های گوناگونِ سراسر دنیا را جست‌وجو کند. همچنین باید در فهرست مقالات، مانند فهرست مقالات فارسی ایرج افشار، جست‌وجو کند و ببیند آیا دربارۀ متنی که می‌خواهد تصحیح کند، مطلبی نوشته‌اند یا خیر؛ و اگر مطالبی را یافت، آنها را بخواند تا کاری تکراری انجام ندهد. اگر یک مصحح این چند نکته را به‌خوبی و به‌درستی رعایت کند، حاصل کارِ تصحیح او متنی شایسته خواهد بود.

آقای قزوینی، کمی از اِشکال‌های دانشی را هم بگذارید برای آیندگان!

در پایان این گفت‌وگو این را هم دوست دارم از جناب‌عالی بپرسم که اگر بخواهید از میان تصحیح‌های استادانِ بزرگِ نسل‌های قبل، الگوهایی را برای مصححان جوان معرفی نمایید، چه آثاری را نام خواهید برد؟

هر یک از مصححان بزرگ ما سلیقه‌ای خاص در تصحیح داشته‌اند. مثلاً مرحوم علامه محمد قزوینی که بنیان‌گذار تصحیح متون در ایران بوده، با نکته‌بینی و مداقۀ بسیار متون را بررسی می‌کرده و برای یک اشکال کوچک به متون مختلفی رجوع می‌کرده است. خب شاید مجال و حوصلۀ این نوع کار برای مصحح امروزی فراهم نباشد. مرحوم ایرج افشار برای من تعریف می‌کرد که سید حسن تقی‌زاده که در جلسه‌ای در پاریس به همراه ادوارد براون (ایران‌شناس انگلیسی) در خدمت علامه قزوینی بوده، تعریف کرده است که ادوارد براون به قزوینی اصرار می‌کرده که این مقاله را به ما بدهید! آخر ما چقدر می‌توانیم کتاب را برای مقالۀ شما معطل بگذاریم؟! قزوینی هم پاسخ می‌دهد که سه سال پیش یک کتاب خطی از پَتنۀ هندوستان درخواست کرده‌ام که اگر آن به دستم برسد، مقالۀ من نیز مشکلش حل می‌شود و آن را به شما خواهم داد! ادوارد براون نیز در پاسخ گفته بوده که آقای قزوینی، شما کمی از اِشکال‌های دانشی را هم بگذارید بماند، برای آیندگان! شما مقاله را به ما تحویل بدهید و زیرِ آن بنویسید که چنین نسخه‌ای هم در پتنه وجود دارد؛ آیندگان خودشان به دنبال آن نسخه خواهند رفت! مرحوم محدّث ارموی هم کتاب «النقض» را در سه مجلد تصحیح کرده که ۲ جلد آن فقط تعلیقات است. این نوع کار هم چندان نمی‌تواند مورد تقلید قرار بگیرد، زیرا مصحح امروزی کمتر حوصلۀ این کار را دارد. مثلاً برای کتاب «اسرار التوحید» که آقای دکتر شفیعی کدکنی کار کرده است، تعلیقات مفصلی نوشته شده که انجام چنین کاری شاید از توان و حوصلۀ مصحح امروزی بیرون باشد و چه بسا سبب شود که اصلاً از ادامه دادن به کار تصحیح نیز دلزده شود و به نظر من هم ضرورتی ندارد که برای تصحیح یک کتاب این همه زحمت بکشند. البته از آن‌طرف عده‌ای هم هستند که کارها را بسیار سرسری انجام می‌دهند. به نظر من، مصححان جوان باید شیوۀ استادانی را که میانه‌رو بوده‌اند، یعنی نه آن‌قدر به دنبال جزئیات رفته‌‎اند و نه کار را ساده گرفته‌اند، دنبال کنند. برای نمونه تصحیح‌های دکتر غلامحسین یوسفی در قابوس‌نامه و گلستان و بوستان سعدی یا تصحیح‌های دکتر خانلری و استاد مینوی می‌تواند الگویی باشد برای مصححان جوان.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha