حجتالاسلام و المسلمین "علیرضا سبحانی"، در نشست علمی «تکفیر؛ چالش عصر جدید» از سلسله نشستهای «همایش ایمان و چالشهای عصر جدید» که جمعه شب گذشته به همت دانشکده الهیات پردیس فارابی دانشگاه تهران و انجمن کلام اسلامی حوزه علمیه قم برگزار شد، با مباحثی در مورد ایمان و کفر و تکفیر چالش عصر جدید پرداخت.
ایرنا به جهت اهمیت مباحث کفر و ایمان و تکفیر، و نگاه اسلام به این مفاهیم و اهمیت این موضوع بخصوص در عصر حاضر که اسلام هراسی از مشخصات بارز آن است، اقدام به نشر کامل این مقاله میکند، با این امید که به نوبه خود فتح بابی برای طرح مباحث مشابه از سوی صاحبنظران حوزه و دانشگاه باشد.
اصل مقاله این پژوهشگر حوزوی که در این نشست ارائه شد، به این شرح است:
دنیایی که در آن زندگی می کنیم دنیای پرتنش و پراز خشونت است. روز یا هفته ای نمی گذرد که اخبار ناگواری از قتل عام مسلمانان به ویژه شیعیان شنیده می شود، اخیرا حادثه ناگواری که در بغداد و همچنین برای معدنچیان در پاکستان اتفاق افتاد بسیار متاثرکننده بود.
در کشورهایی که دین به عنوان یک عنصر رسمی معرفی می شود از دین می توان علیه دین بهره گرفت و متاسفانه تکفیر از مهم ترین برداشت، این ضابطه است، تکفیری ها بر پیکره اسلام ضربه وارد می کنند، بنیان کشورهای اسلامی را از بین می برند، جوانان ما را به خاک و خون می کشند و زنان و کودکان را به اسیری می برند. اینها در واقع فرمایش پیامبر(ص) را فراموش کرده اند؛ رسول خدا(ص) می فرماید: «إِنَّ الرِّفقَ لَا یَکونُ فی شَیءِ إِلّا زَانَهُ وَلَا یُنْزَعُ مِن شیءٍ إِلّا شَانَهُ[۱]؛ نرمش و ملایمت هر کجا که باشد مایه زیبایی است و هر کجا که خشونت و ناملایمت باشد موجب تباهی خواهد شد.»
مفسرین در ذیل این آیه شریفه «وَ لاَ تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَی إِلَیْکُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِناً» (نساء: ۹۴)، ماجرای «اسامه ابن زید» را نقل می کنند که فردی را به قتل رسانیده بود به ظن اینکه او از ترس، اظهار مسلمانی کرده است. زمانی که این خبر به گوش پیامبر(ص) رسید بسیار متاثر شد و این آیه نازل شد که «وَ لاَ تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَی إِلَیْکُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِناً.»[۲]
وظیفه عالمان اسلامی مبارزه با هرنوع بدعت است زیرا پیامبر(ص) فرمود: «إِذَا ظَهَرَتِ اَلْبِدَعُ فِی أُمَّتِی فَلْیُظْهِرِ اَلْعَالِمُ عِلْمَهُ فَمَنْ لَمْ یَفْعَلْ فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اَللَّه[۳]ِ؛ اگر بدعتی در امت حاصل شد بر علمای امت واجب است که روشنگری کنند، اگر بعضی از افراد به جهت ترس و یا حفظ موقعیت و برخی منافع دیگر، روشنگری نکنند و مهر سکوت بر لبهای خود بزنند، مورد لعن خدا قرار می گیرند.»
کسانی که منابر و فضای مجازی در اختیارشان است باید به تبیین مبانی اصیل اسلامی بپردازند و جهان اسلام را از این فتنه ای که اخیرا گریبانگیر کشورهای اسلامی شده است، نجات دهند.
کفر و ایمان از نظر لغت
ابن فارس در مقاییس اللغه می نویسد: کفر در اصل به معنای «ستر و پوشاندن» است. کسی که خود را با زره و لباس می پوشاند، «قد کَفَر درعه» می گویند. همچنین کسانی که نعمت های خداوند ناسپاسی می کنند به آن کفران نعمت می گویند. راغب اصفهانی در کتاب المفردات می نویسد: در زبان عرب به شب، کافر می گویند چون با تاریکی خود افراد را می پوشاند. وی می نویسد: به کشاورز، کافر می گویند؛ چون دانه و بذر را در دل زمین پنهان می کند؛ پوست های میوه ها را کافور می نامند، چون میوه ها را می پوشاند.
البته یک احتمال دومی هم در معنای لغوی به کفر داده اند که به معنای تبری می باشد. این اصطلاح در قرآن نیز به کار رفته شده است: «یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ ؛ در روز قیامت برخی به برخی دیگر کفر می ورزند.»
خلیل ابن احمد فراهیدی (متوفی ۱۷۰) می گوید که ایمان به معنای تصدیق و گواهی دادن است. «وَ مَا أَنْتَ بِمُؤْمِن لَنَا و ما أنت بمصدّق لنا» که گفتار فرزندان یعقوب به پدرشان میباشد. اما در معنای اصطلاحی، پنج برداشت را از سخنان متکلمان درباره ایمان استفاده می شود:
پنج برداشت از واژه ایمان
الف: نظریه اول نظریه ابن کرّام سجستانی از متکلمان قرن سوّم هجری است که می گوید: «ایمان، گواهی دادن با زبان است، هرچند در باطن، کافر و منکِر باشد. به عبارت دیگر ایمان یعنی اظهار لسانی حتّی با کُفر قلــبی. و اینگونه استدلال می کند که پیامبر گرامی به ظاهر افراد توجه می کرد نه به بواطن افراد.
این استدلال کاملا مردود است؛ زیرا هرگاه روشن شود زبان شخصی با دل او همراه نیست، او منافق است نه مومن. خداوند می فرماید: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَ بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَ مَا هُمْ بِمُؤْمِنِین؛ برخی از مردم می گویند به خدا و روز دیگر ایمان آوردیم ولی دروغ می گویند، آنها مومن نیستند.»(بقره: ۸)
اما اینکه پیامبر ایمان لسانی را می پذیرفت، به خاطر این است که پیامبر مامور به ظاهر است، مامور به باطن نبوده. زمانی که خالد ابن ولید از پیامبر سوال می کند: «ربّ رجلٍ، یقول بلسانِه ما لیس فی قَــلبه؛ چه بسا مردی با زبان چیزی می گوید که درونش نیست. پیامبر در پاسخ او می فرماید: «انی لم أُومِر أن أشقُّ عن قلوب الناسّ؛ من مامور نشدم که دل های مردم را بشکافم تا از وضع آنها آگاه شوم.»[۴] یعنی تصدیق قلبی را لازم می داند؛ هرچند در زبان مخالف آن را بگوید.
ب: نظریه جهم ابن صفوان (م۱۲۷) که درست نقطه مقابل نظریه ابن کرّام است. او می گوید: تصدیق قلبی در ایمان، کافی است؛ هرچند در زبان مخالف آن بگوید.
در این جا نیز مناقشه وجود دارد؛ به گواه اینکه قرآن کریم کسانی را که قلبا ایمان دارند، اما به خاطر منافع دنیوی به انکار آن پرداخته اند را کافر شمرده است. فرعون به حقانیت حضرت موسی آگاهی داشت، اما برای حفظ تاج و تخت خود رسالت حضرت موسی را انکار کرد. فلذا هنگام غرق شدن گفت: «انا من المُسْلِمِینَ.» ( یونس: ۹۰)
ج: نظریه خوارج که گروه های تکفیری که بعد از عثمان به وجود آمدند، علاوه بر ایمان قلبی و اقرار لسانی، عمل به احکام را هم جزء مولّفه های ایمان به شمار می آوردند. تفاوتی که این نظریه با نظریه مشهور وجود دارد این است که در نظریه خوارج، عمل به احکام جزیی از مولفه های ایمان است، اما در نظریه مشهور (شیعه و اشاعره)، التزام عملی به احکام را ثمره ایمان می دانند. ثمره این بحث که عمل جزیی از ایمان باشد یا میوه ایمان باشد، این است که در دیدگاه خوارج، اگر کسی زاهد زمانه باشد، اما یک بار در عمرش دروغ بگوید و توبه نکند، او کافر و مخلّد در نار است، اما در دیدگاه شیعه و اشاعره، ایمان چنین فردی پابرجاست و اگر توبه کند، خداوند از گناهان او می گذرد و در این دنیا با او مانند مومن رفتار می شود.
البته نظریه خوارج بر خلاف سیره پیامبر است. امام علی در نهج البلاغه به این مطلب اشاره می کند: که پیامبر خدا مرتکبان گناه کبیره را مومن به حساب می آورد؛ به گواه اینکه زانی را سنگسار کرد و بر او نماز گزارد؛ قاتل را کشت؛ دست سارق را برید و زانی غیر محصن را شلاق زد؛ امّا آنان را از بیت المال محروم نساخت و هرگز اسامی آنان از دفتر بیت المال پاک نکرد.»[۵]
د: نظریه معتزله (و زیدیه) نظریه وسطی میان نظریه خوارج و مشهور است و در آن عمل از مولفه های ایمان است، ولی نه به این معنا که اگر فردی در دنیا معصیتی را مرتکب شد او را کافر بدانیم، بلکه در این دنیا در یک حالت برزخی است و اسم آن برزخ را می گذارند «منزلة بین المنزلتین».
او افزود: وجه اشتراک معتزله و خوارج هم در همین است که اگر این فرد در دنیا معصیت کرد و توبه نکرد، مخَلَّد در نار است در حالی که خداوند در سوره تغابن می فرماید: «فَمِنْکُمْ کَافِرٌ وَ مِنْکُمْ مُؤْمِنٌ»[۶] این حصر دالّ بر این است که چیزی به نام « منزلة بین المنزلتین» وجود ندارد.
هـ: نظریه مشهور: متکلمان و فقیهان ما، برای ایمان دو مولّفه معرّفی می کنند که شامل تصدیق قلبی و اقرار زبانی است که هر دوی اینها باید همراه هم باشند والاّ مومن شمرده نمی شوند، نتیجه اینکه گناه سبب خروج از ایمان نمی شود و همچنین او را در حدّ وسط قرار نمی دهد، بلکه می گوید مومن است، اما از اطاعت خدا بیرون رفته است، او را کافر نمی دانیم؛ بلکه فاسق می نامیم.
رفع یک شبهه
گاهی تصور می شود، نظریه مشهور متکلمان و فقیهان، شبیه نظریه مرجئه است، مرجئه شعاری دارند با «قَدَّموا الایمان و أخّروا العمل؛ گفتار مقدم بر عمل است» یعنی معصیت ضرری به ایمان وارد نمی کند. قایل هستند، اگر کسی ایمان قلبی داشته باشد و اقرار لسانی کند، دزدی و حتی آتش زدن کعبه، ضرری به ایمان او وارد نمی شود. یعنی ایمان را مهمّ به شمار می آورند و عمل را کم اهمیّت جلوه می دهند.
درست است که عمل جزء سازنده و از مولفه های ایمان نیست، اما به معنای تاثیر نداشتن در سرنوشت انسان نیست. عمل هم در زندگی دنیوی موثر است و هم در سرنوشت اخروی انسان ها تاثیر دارد. ابواب مختلفی در شرع اسلام داریم به نام حدود، دیات، قصاص و... که همه گواه بر اهمیت دادن اسلام به عمل است. نظریه مشهور که عمل را از ایمان تفکیک می کنند به این معناست که اگر کسی معصیت کرد، نمی شود، او را کافر خطاب و احکام کفر را بر او جاری کرد، بلکه صِدق ایمان، و ورود در جرگه مومنان، مطلبی است و نجات در آخرت مطلبی دیگر.
مولفههای تفصیلی ایمان
پیامبری که از جانب خدا برانگیخته میشود، باید به همه آنچه که به او وحی شده است، ایمان بیاوریم. کسی نمی تواند بخشی را بپذیرد و بخش دیگر را نادیده بگیرد، زیرا چنین تبعیضی، نوعی تکذیب وحی به شمار می رود.
سوال این جاست، آیا ایمان تفصیلی به همه مولفه ها لازم است یا ایمان اجمالی کافی است؟ در این باره پاسخ روشن است، برخی امور برای همگان روشن است و نیازی به استدلال و برهان ندارد، مانند اعتقاد به توحید و معاد و همچنین وجوب نماز که بر همگان روشن و معلوم است و ایمان تفصیلی به اینها لازم است، اما درباره قسمتی از معارف و احکام که در کتاب و سنّت آمده است و همگان از آن اطلاع تفصیلی ندارند و این جا ایمانِ اجمالی کافی است؛ به عنوان مثال، کسی نمیداند «توحید صفاتی» به چه معناست، آیا صفت خدا عین ذات خداست؟ همین مقدار که «ما جاء به النبی» را معتقد باشد، ما او را مومن می شماریم. اتفاقا ایجی و تفتازانی نیز به همین مساله اشاره میکنند.[۷] اینک مؤلفه های تفصیلی ایمان:
۱. اعتقاد به وجود خدا: اعتقاد به وجود صانع نخستین قدم در ورود به دایره ایمان است و تمام و شرایع آسمانی در این اصل، اتفاق نظر دارند.
۲. اعتقاد به وحدانیت خدا: دومین مولفه، اعتقاد به وحدانیت و یگانگی اوست، تمام ادیان ابراهیمی بر اصل وحدانیت اتفاق دارند. از این جهت که او وجود بسیط دارد، قرآن می فرماید: «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» یا از این جهت که او مانندی ندارد: «و لم یکن له کفوا احد.»[۸]
۳. توحید در خالقیت: سومین مولفه ای که باید به آن ایمان آورد، «توحید در خالقیت» است یعنی خالق و آفریدگاری جز او نیست، «قُل الله خالِقُ لِکُلِّ شَیء و هُوَ الواحد القهار»[۹] البته در اینجا باید مطلبی را اشاره کنیم و آن اینکه مراد از توحید در خالقیت، «خالقیت استقلالی» است، یعنی بدون اعتماد به کسی یا مقامی، خداوند آفرینشگری دارد، ولی آفرینشگری تبعی که در پرتوی استمداد از قدرت خدا باشد، به خدا اختصاص ندارد و جنبه عمومی دارد و «خالقیت تبعی» نام دارد. خداوند متعال این مطلب را به حضرت مسیح نسبت می دهد و چنین می فرماید: «وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ[۱۰]...؛ هنگامی که به اذن من، از گِل چیزی به صورت پرنده می ساختی و در آن می دمیدی و به فرمان من، پرنده ای می شد.» در اینجا خدا، حضرت مسیح را خالقِ صورت معرفی می کند. یکی از دلایل دیگری که خالقیت تبعی اختصاص به خداوند ندارد، این است که خداوند، خود را «احسن الخالقین» معرفی می کند.
توحید در خالقیت مورد پذیرش عرب جاهلی هم بوده است؛ یعنی اعراب جاهلی، توحید در خالقیت را قبول داشتند، اما شرک آنها در مراتب بعدی بوده است. آیه شریفه می فرماید: «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ؛[۱۱] هر گاه از آنان بپرسی: چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است؟» مسلّماً میگویند: «خداوند قادر و دانا آنها را آفریده است.»[۱۲]
۴. چهارمین مولفه را توحید در ربوبیّت است و در زبان فارسی، این مولفه خیلی زیبا از هم تمییز داده شده است. آنجا که خداوند خودش را خالق معرفی می کند، در ترجمه فارسی باید بگوییم «آفریدگار»، آنجا که خداوند خودش را مدبّر معرفی می کند باید ترجمه کنیم، «پروردگار» یا «کردگار». پس مقام آفریدگاری از مقام پروردگاری متفاوت است؛ خداوند در سوره رعد میفرماید: «اللّهُ الَّذِی رَفَعَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها؛ خدا همان کسی است که آسمانها را بدون ستونهایی که برای شما دیدنی باشد، برافراشت.» سپس در آخر آیه میفرماید: (یُدَبِّرُ الْأَمْرَ) فقره نخست، حاکی از خالقیت و آفریدگاری و فقره دوم، حاکی از ربوبیت و پروردگاری است. بسیاری از آیات قرآن که در نقد اندیشه مشرکان نازل شده است، ناظر به تثبیت توحید ربوبی است. برخی مفسران به این نکته اشاره کرده اند که آیه (لو کان فیهما آلهة الا الله لفسدتا) ناظر به توحید در خالقیت نیست، بلکه ناظر به توحید در ربوبیت است.[۱۳]
۵. پنجمین مولفه ایمان توحید در عبادت است، از برخی آیات استفاده می شود که دعوت به «توحید و عبادت خداوند» اصل مشترک تمام پیامبران الهی است؛ چنانکه می فرماید: «وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّة رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ»، همچنین توحید در عبادت را از برخی آیات استفاده می کنیم: «ایاکَ نَعْبُدُ وَ إِیّاکَ نَسْتَعِینُ». این نوع توحید مورد اتفاق همه موحدان است.
تعریف عبادت
نکته مهم در مساله مرز توحید و شرک این است که مرز عبادت را از تکریم بازشناسی کنیم. لغزشگاه پیروان «ابنتیمیه» و «محمد بنعبدالوهاب» این است که عبادت را نتوانستند درست تعریف کنند و هر نوع تکریم و تعظیم را مصداق پرستش گرفته اند. اما تعریفی که از عبادت می دهیم این است: «الخضوع أمام موجود، بما انّه خالقٌ او ربّ»؛ کرنش در برابر کسی که معتقد باشیم او یا خالق ماست یا رب ماست، اگراین دو قید نباشد، عبادت نیست؛[۱۴] سجده ای که ملایکه بر حضرت آدم کردند، چون دارای این دو قید نبود و به دستور خداوند انجام شد، مصداق پرستش نیست.
۶. ششمین مولفه پذیرش نبوت پیامبر خاتم است، گواه بر اینکه ایمان به رسالت پیامبر جزو ایمان است، خداوند اوصاف مومنان را چنین بیان می کند، «الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَ اِنْجِیلِ،[۱۵] همانها که از فرستاده (خدا)، پیامبر «اُمّی» پیروی می کنند.»
۷. پیامبر گرامی معجزات گوناگونی داشته است؛ ولی معجزه جاودان او قرآن است که باید به آسمانی بودن آن ایمان آورد.
۸. هشتمین مولفه نیز معاد روز رستاخیز است، خداوند در آیات قرآن در کنار ایمان به خدا، ایمان به معاد را ذکر می کند، «مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الآخِر»ِ[۱۶]، بسیاری از متکلمان از یادآوری این اصل غفلت کرده اند، درحالی که ایمان به معاد، اساسِ دین به شمار می رود و هر نوع برنامه اصلاحی که فاقد این اصل باشد، مسلک نامیده شده، نه دین.
۹. اعتقاد به ضروریات دین: ضروری دین، خود، اصل مستقلی نیست؛ لکن انکار آن، به انکار یکی از اصول پیشین برمی گردد.
۱۰. پیراستگی از غلو و دوری از نصب : غلو این است که انسان اشخاصی، را فراتر از حدّی ببرد که خدا معین کرده است. اگر پیراستگی از غلو شرط ایمان است، پیراستگی از نصب هم از همین مولفه هاست و مقصود این است که انسان به دشمنی با عترت معتقد شود و این سبب خروج او از دین می شود.
در این جا به سخنی از مرحوم علامه مجلسی را نقل می کنیم، او می گوید: «اسلام عبارت است از اقرار به وجود خدا و رسالت پیامبر و انکارنکردن آنچه از ضروریات دین اسلام است، بنابراین اقرار به ولایت ائمه اطهار در مسلمان بودن افراد، شرط نیست و تمام فرقه های مسلمان که شهادتین را اظهار کرده اند، داخل در اسلام خواهند بود، جز نواصب و غالیان.»[۱۷]
فزونی و کاستیپذیری ایمان
یکی از گزاره های مربوط به تبیین معنای ایمان، مساله فزونی و کاستی پذیری ایمان است. فخر رازی می گوید: دو احتمال است، ۱- اگر عمل از مولفه ایمان نباشد، فزونی و کاستی را نمی پذیرد ۲- ولی اگر عــمل، جزیی از ایمان شمرده شود، فزونی و کاستی می پذیرد، این بخش قابل مناقشهای است.
اولا اگر عمل جزء مولفه های ایمان نباشد، کاستی و فزونی می پذیرد. چرا که این مساله از بدیهیات است، ایمان و باورهای انسان، دارای درجات است. مثلا ایمان ما به اینکه ۴=۲+۲ هرگز با ایمان ما به اینکه «نور ماه انعکاس خورشید» است، مساوی نیست. ایمان افراد به مسایل حسی و تجربی به مراتب بیشتر از مسایل عقلی و برهانی است. مضافا براینکه قرآن کریم بر این مساله تاکید می کند. خداوند در سوره انفال می فرماید: «وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَانًا.»[۱۸]
ثانیا: فخررازی می گوید؛ اگر عمل، جزوی از ایمان باشد، فزونی و کاستی می پذیرد. باید ببینیم عمل به چگونه در مفهوم ایمان گنجانده شده است. اگر عمل به صورت عام مجموعی در ایمان اخذ شده باشد، امر ایمان دایر بین وجود وعدم خواهد بود و کاستی و فزونی نخواهد پذیرفت، اما اگر عمل به صورت عام افرادی در ایمان اخذ کنیم، مسلّما با فزونی و کاستی عمل، ایمان نیز فزونی و کاستی به خود می گیرد.
موضوع بعدی این است که اگرچه عمل را جزء مولفه های ایمان نمی شماریم، اما معتقدیم، تاثیر و کیفیت عمل در رشد ایمان بسان تاثیر ریشه های درخت بر شاخه هاست. گاهی باغبان برای تقویت ریشه ها برخی شاخه ها را تقویت و برخی زواید را می زند، اگر ما به شاخه ها و عمل خود توجه نکنیم، ممکن است، ایمان ما از بین برود. قرآن مجید چنین حقیقتی را این گونه بیان می کند: «ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوئ أَنْ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللّهِ وَ کَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِئُونَ؛[۱۹] سرانجامِ کسانی که کارهای بد را انجام می دادند، پایان کار اینها این شد که آیات خدا را تکذیب کردند و آنها را به سخره گرفتند.» باید به این نکته توجه کرد که اگرچه عمل جزیی از مولفه های ایمان نیست، اما در سرنوشت و سعادت اخروی انسان ها بسیار تاثیرگذار است.
آیا عمل از عناصر سانده ایمان است؟
موضوع بعد این است که آیا عمل از عناصر سازنده ایمان می باشد؟ آیات قرآن به روشنی گواهی می دهند که عمل، غیر از ایمان است،
۱. «اِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ؛[۲۰] آنان که ایمان آوردند و کارهای نیک انجام دادند.» این آیه، «عمل» را بر«ایمان» عطف کرده است و این امر به طور واضح نشانه جدایی عمل از ایمان است. البته کسانی که عمل را جزء ایمان می دانند، در پاسخ این استدلال می گویند عطف عمل به ایمان از قبیل عطف خاص بر عامّ است و البته این بر خلاف ظاهر آیه است.
۲. «وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ[۲۱]؛ آن کس که به نیکی ها عمل می کند، درحالی که به خدا ایمان دارد.»
۳. در آیه دیگر می فرماید: «وَ اِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا فَاِنْ بَغَتْ اِحْدَاهُمَا عَلَی الأُخْری فَقَاتِلُوا التی تَبْغِی حَتَّی تَفِیءَ اِلَی أَمْرِ اللّهِ؛[۲۲] هرگاه دو گروه از مومنان با هم نبرد کنند، میان آن دو گروه صلح را بر پا کنید و اگر یکی از آن دو طایفه بر دیگری ستم روا کند، با او بجنگید تا به حکم الهی صلح عادلانه گردن نهد». در این آیه خداوند دو گروه را که با هم می جنگند، مومن می خواند، حتی گروه دوم را که بر گروه دیگر ستم روا می دارد، نیز مومن می داند.
۴. در آیه دیگر می فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ[۲۳]؛ ای افراد با ایمان! تقوا را پیشه خود قرار دهید و با صادقان و راستگویان، همراه باشید.» اگر عمل جزء ایمان باشد، صادق بودن در ایمان نهفته است و دعوت او به تقوا و انجام واجبات و ترک محرمات امری لغو خواهد بود. برخی آیات گواهی می دهند جایگاه ایمان، قلب است.
امام علی در نهج البلاغه در خطبه ۱۲۷ نهج البلاغه، که قبل از جنگ نهروان بیان داشته اند، می فرمایند: «پیامبر خدا مرتکبان کبیره را مومن به شمار می آورد. سارق را حد زد، او را از بیت المال محروم نکرد، زانی غیر محصن را شلاق زد، او را از ارث محروم نکرد».
بخاری نقل می کند: آنگاه که علی(ع) روانه جنگ با خیبریان بود، پس از آنکه چند گام دور شد، ایستاد و صدا زد: یا رسول الله! تا چه زمانی با آنان بجنگم؟ پیامبر فرمود: أقَاتِلَ النّاس حتی یشَهْدوا أن لا اله الاّ الله و أن محمّداً رسول الله... فاذا فعلوا ذلک فقد عصموا منی (منک) دماءُهم واموالُهم الاّ بحقِّ الاسلام و حسابهم علی الله؛ تا آن زمان با آنها بجنگ که به یگانگی خدا و رسالت محمد گواهی دهند. هرگاه این دو کار را انجام دادند، جان و مال آنان محترم خواهند بود. این روایت را افراد دیگری هم نقل کرده اند.[۲۴]
در این جا سوالی مطرح است که از برخی روایات استفاده می شود که عمل جزیی از ایمان شمرده شده است. در روایتی، ابن قیس به امام باقر می گوید: اگر کسی به گناهی آلوده شود، ما او را از جرگه مومنان خارج نمی کنیم. امام باقر فرمود: «انسان در حال ایمان، زنا و دزدی نمی کند.»[۲۵] از این روایت برخی استفاده کردند که عمل جزوی از مفهوم ایمان است.
پاسخ این است که از جمع بین آیات و روایات استفاده میشود که ایمان دارای دارای درجاتی است.
۱- آیاتی هستند که گروهی را مسلمان می خواند اما از ایمان بویی نبرده اند، مانند آیه «قَالَتِ الأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا.»[۲۶] مقصود از اسلام تسلیم زبانی و مقصود از ایمان تصدیق قلبی است که اعراب بیابانی واجد آن نبودند.
۲- گروه دوم کسانی که علاوه بر تسلیم زبانی، ایمان هم در دل آنها جای گرفته است. اینها مومن به حساب می آیند و جان و مالشان محترم است و آیات گذشته بر این گواهی میدهد.
گروه سوم کسانی هستند که علاوه بر اقرار لسانی و تصدیق قلبی، ملتزم به احکام اسلامی نیز هستند. در اینجا علاوه بر اینکه فرد جزء مومنان به شمار می آید و جان و مال او محترم است، در آخرت نیز سعادتمند خواهد بود. روایت امام باقر ناظر به همین قسم است. روایاتی که دوری از عمل زشت مانند زنا و دزدی را جزوی از مولفه های ایمان معرفی می کند؛ مراد درجات بالای ایمان است.
اسباب کفر
این محقق حوزوی در بخش دیگر سخنان خود به اسباب کفر اشاره کرد و گفت:
۱- ندانستن یا انــکار مولفه های تفصیلی ایمان موجب کـفر است، ولی در این مورد چه بسا جهل کافر پذیرفته شود، اما به لحاظ فقهی و کلامی، کسانی که ندانند را، کافر می شماریم.
۲- دومین سبب کفر، انکار ضروری دین است، مانند اینکه کسی این مطلب را که پیامبر فرموده است را با علم به اینکه جزو شریعت محمدی است، انکار نماید. شاید این سوال پیش بیاید که چه تفاوتی بین ندانستن و انکار مسایل ضروری دین وجود دارد؟
پاسخ این است که کسانی که اصول توحیدی را قبول ندارند، اگر قبول نداشته باشند یا منکر شوند، اینها ظاهرا و باطنا کافر هستند. خواه منکر جاهل باشد یا عالم؛ قاصر باشد یا مقصر؛ هرچند در برخی موارد ممکن است در پیشگاه خدا معذور باشد.
اما در مورد مسایل ضروری دین این مساله متفاوت است. فقها می گویند در مورد این مساله باید از این شخص، استفسار کرد. یعنی بداند میان رسالتِ رسول خاتم و وجوب نمازهای پنجگانه یک نوع ملازمه است و این دو از هم جدایی نمی پذیرند، چنین شخص طبعا کافر خواهد بود؛ اما اگر منکر، توجه یا ذهنیتی به این ملازمه ندارد، مانند کسانی که دسترسی به معارف ندارند، فقها اینها را کافر به حساب نمی آورند.
عبارات علما در مورد منکر ضروری دین
محقّق اردبیلی می گوید: «الظاهر أنّ المراد بالضروری الذی یُکَفِّر مُنکِرُه، الذی ثبت عنده یقیناً کونُه من الدین.»[۲۷]
«فاضل اصفهانی» در تعریف مرتد می گوید: «وکلّ من أنکر ضروریّاً من ضروریّات الدین مع علمه بأنّه من ضروریّاته... .»[۲۸]
فاضل نراقی در این باره می گوید: «وانکار الضروری انّما یوجبه ] الکفر[ لو وصل عند المنکر حدّ الضرورة.»[۲۹]
صاحب جواهر می گوید: «فالحاصل أنّه متی کان الحکم المنکَر فی حدّ ذاته ضروریاً من ضروریّات الدین ثبت الکفر بانکاره ممّن اطّلع علی ضروریّته عند أهل الدین.»[۳۰]
سید یزدی کتاب عروه می گوید: «والمراد بالکافر من کان منکراً للاُلوهیة... أو ضروریّاً من ضروریات الدین مع الالتفات الی کونه ضروریاً.»[۳۱]
کافر کسی است که منکر خداوند یا رسالت یا امری ضروری از ضروریات دین شود، البته انکار ضروری دین در صورتی موجب کفر میشود که توجه به ضروری بودن آن داشته باشد، به گونهای که انکار آن، به انکار رسالت بازگشت کند.
آیت الله خویی در کتاب طهارت میفرماید: «انکار ضروری مستلزم کفر و نجاست منکِر است، آنجا که ملازم با تکذیب نبی باشد، برای مثال، طرف با علم به اینکه آنچه را انکار می کند، جزء دین است، انکار نماید، اما اگر این شرط محقق نباشد، منکر آن کافر نیست. مخالفانِ ولایت هر چند منکر امامت امامان هستند، چون یقین ندارند پیامبر۶چنین مطلبی را فرموده است، انکار آنان مایه کفر نیست بنابراین ولایت از ضروریات «مذهب شیعه» است و از ضروریات دین نیست.»[۳۲]
تکفیر مطلق و معین
آیت الله خویی در این مورد میگوید: از مسایل مربوط به تکفیر که مورد توجه عالمان و دانشمندان قرار گرفته است، تفکیک بین دو نوع تکفیر مطلق و تکفیر معین است. تکفیر مطلق روشن است و فقط فقیه در پرتوی آگاهی از موازین اسلام می تواند بگوید مثلا کسی که خاتمیت پیامبر اکرم را منکر باشد، کافر است، یا کسی که قایل به وحدت وجود به معنی خاص باشد، از خیمه اسلام بیرون است. در تکفیر مطلق، فرد مطرح نیست. حکمی است به صورت کلی که از فقیه سر می زند،
در تکفیر معین، شخص خاص مثل سلمان رشدی را در نظر می گیرند و به کفر او حکم می شود. تکفیر چنین شخصی باید مراحلی را طی کند تا او به کفر محکوم شود.
۱- شرط اول این است که حجت بر او تمام شود و راه راست برای او آشکار گردد. ابن تیمیه، پیشوای گروه تندرو، به این اصل نیز تصریح می کند و می گوید: کسی حق ندارد، فردی از مسلمانان را حتی اگر راه خطا برود، تکفیر کند؛ مگر اینکه حجت بر او اقامه شود و راه راست برای او آشکار گردد. حتّی به این اکتفا نمی کند و می گوید: کسی که اسلام او به یقین ثابت شد، با شک از میان نمی رود؛ مگر اینکه حجت بر او تمام شود.[۳۳]
۲- احراز قصد را دومین شرط از شرایط خروج از دایره ایمان است: باید فرد قاصد معنایی باشد که به زبان جاری میکند و تا قصد او احراز نشود، اعتباری به لفظ او نیست، مثلا فردی می گوید: «من معتقد به وحدت وجودم.» باید در این مورد کوشش کرد تا مقصود او را به دست آورد که کدامیک از اقسام آن را اراده کرده است.
الف) می گوید مفهوم وجود یکی بیش نیست و این لفظ به یک مفهوم بر واجب و ممکن صدق می کند و آن مفهوم «طرد عدم» است.
ب) بگوید علاوه بر اینکه وجود، مفهوم واحد دارد، حقیقت آن نیز در تمام مراحل یکی است، اما از نظر مصادیق با یکدیگر متفاوت است، یعنی بخشی به واجب الوجود و بخشی به ممکن الوجود تطبیق می کند. این همان قول به تشکیک است.
ج) اما کسی ممکن است، بگوید، من وحدت وجودی ام به معنای وحدت وجود و موجود. یعنی یکسانی خالق و مخلوق را مطرح میکند و عملا منکر خالقیت و مخلوقیت شده است. این قول مایه انحراف است و اگر تأویل نکند، مایه کفر است.[۳۴]
موانع کفر
او به موانع کفر هم اشاره کرد و گفت: ممکن است گاهی اوقات اظهار کفر از روی تقیه باشد در این صورت، اظهار کفر، سبب کفر افراد نمی شود. مانع دوم، امکان تاویل است. اگر کسی مطلبی را گفته باشد، اگر امکان تاویل برای او وجود داشته باشد، این یکی از موانع تکفیر است.
عوامل تکفیر
برای تکفیر چند عامل می توان ذکر کرد.
مقدسمآبی، جمود فکری
مقدس مآبی، جمود فکری برخی افراد گاهی سبب تکفیر می شود. در جنگ حنین، حرقوص بن غین در مورد تقسیم غنایم جنگی بر پیامبر خشمگین شد، ماجرا به حدی بود که اسباب ناراحتی خلیفه دوم شد و می خواست او را به قتل برساند، اما پیامبر از این امر ممانعت کرد. پیامبر در مورد وی فرمودند: «در آینده افرادی از نسل این فرد به وجود خواهد آمد که از دین آنچنان خارج خواهند شد که تیر از کمان خارج خواهد شد.»
سوالی که پیش می آید این است که مگر پیامبر اکرم فصل الخطاب نبود، چطور عده ای جرات می کردند که از پیامبر عبور کنند؟ پاسخ اینکه در عصر رسالت، در فتح مکه، پیامبر اکرم هنگام سفر، کاسه آبی طلبیدند و روزه خود را افطار کردند و دستور دادند که بقیه هم همین کار را انجام دهند. برخی افراد مقدسمآب، به فرمایش پیامبر عمل نکردند، یعنی برخی از پیامبر عبور کردند![۳۵]
انتقامجویی
برخی تکفیرها از روی انتقام و حسادت است، درگیری خونباری که بین حنابله و اشاعره قرن ۵ هجری رخ داد، سبب دربه دری بزرگان اشاعره از منطقه خراسان به حجاز شد. اینک به گوشه ای از این درگیری اشاره می شود.
از کلام قاضی عضدالدین ایجی (۷۵۶ هـ ق) استفاده می شود که برخی تکفیرها ریشه در انتقام جویی دارد، سپس می افزاید: برخی از معتزله حماقت به خرج داده و اشاعره را تکفیر کرده اند و برخی از اشاعره نیز مقابله به مثل کردند؛ ولی استاد ما (ابوسحاق اسفراینی) گفته است: هر مخالفی که ما را تکفیر کند، ما نیز او را تکفیر می کنیم، والاّ فلا! جای شگفت است که پیشوای اشاعره، اسفراینی، قلمروی تکفیر را همانند میدان نبرد تصور کرده است که اگر کسی حمله کرد، او نیز حمله کند و در غیر این صورت، میدان را رها نماید.[۳۶]
گزارش دیگری که از سبکی نقل می کنند این است که او می گوید: درگیری که بین حنابله و اشاعره اتفاق افتاد به خاطر حسادت شخصی به نام کُندری بوده است. در زمان او شخصی به نام «ابوسهل بن موفق» بوده است. به علت گرایش علما به منزل وی، این مساله سبب ناراحتی کندری شد؛ نزد طغرل بیک (که طرفدار حنابله ) رفت و در باره ابوسهل سعایت او کرد. طغرل بیک را فریب داد و او نیز دستور داد که در منابر، اهل بدعت (معتزله) را تکفیر کنند و اشاعره نیز مورد لعن قرار گرفتند، همین سبب شد امام الحرمین از خراسان به حجاز فرار کند. بیهقی، ابوالقاسم قشیری، پیشوای اهل سنت، دستگیر و تبعید شدند! مشاهده میشود؛ این مسایل به خاطر تنگ نظری ها و حسادت های یک عده بوده است.
تکفیر سیاسی
عده ای دست نشانده مانند جبهه النصره و داعش با خشونت های عریان و بازتاب ار فضای مجازی قصد رعب در میان مردم را دارند همانند حرکاتی که مغول در ایران انجام دادند. عجیب اینجاست که این گروهها، مزدبگیر برخی کشورها هستند و تجهیزات نظامی، لجستیکی، منابع مالی و فروش نفت آنها را برخی کشورها به عهده گرفته اند و جالب اینجاست که یک قطره خون از یک یهودی بیرون نریختند، هر قساوت و دشمنی که دارند، علیه مسلمانان و علی الخصوص شیعیان انجام می دهند.
تکفیری های امروز درست است که پرچم وحدت را در دست می گیرند و ندای وحدت سر می دهند، اما به گفته یک نویسنده عرب این ها با یک دست پرچم وحدت به دست می گیرند و با دست دیگر خون مسلمانان بی گناه را به هدر می دهند. اینها اگر چه به وحدت دعوت می کنند، اما به دنبال خلافت اسلامی هستند. این سلفی ها برای جذب حداکثری با ترسیم یک دشمن مشترک می خواهند اختلافات بین خود را پوشش دهند و عملا با این تکنیک می خواهند یک همگرایی بین گروه های سلفی ایجاد کنند.
آیا علمای شیعه اهل سنت را تکفیر میکنند؟
در اینجا چند گفتار از عالمان شیعه گذشته و حال می آوریم تا روشن شود، هرگز علمای شیعه احدی از اهل قبله را تکفیر نمی کنند، نه قایل به کفر ظاهری بودند و نه قائل به کفر باطنی!
۱. فضل بن شاذان: او خطاب به کسانی که به شیعه کم لطفی و بی مهری کرده اند، می گوید:
این گروهی که شما آن را «رافضه» می خوانید، اگر همه طلاها و نقره های جهان را در اختیار آنان بگذارند که خون مسلمانی را بریزد، هرگز چنین کاری را انجام نمی دهد; مگر اینکه در رکاب امامی مانند علی باشند و به فرمان او به جهاد بپردازند.[۳۷]
۲. فقیه نجفی: صاحب جواهر می گوید: آن کس که مخالف را تکفیر کند، برخلاف اخبار متواتر فتوا داده است؛ بلکه برخلاف سیره قطعـی بر اینکه اسلام با گفتن شهادتین تحقق می پذیرد؛ عمل کرده است. با گفتن آن، خون آنان محترم، نکاح آنها شرعی و مواریث آنان قانونی است.[۳۸] (در مورد دیگر می گوید) عدم کفر مخالفان بالضروره روشن است و سیره قطعی و ادلّه نقلی بر آن دلالت دارد.[۳۹]
۳. شیخ انصاری: وی می گوید: مشهور در بیان فقیهان شیعه، پاک بودنِ مخالفانِ مساله ولایت است و نص و اجماع فقها بر این مطلب گواهی می دهد. گذشته بر این، سیره بر اسلام و طهارت آنان جاری بوده است و پیوسته امامان ما و پیروان ایشان با آنان معاشرت می کردند.[۴۰]
۴. امام خمینی: از روایات استفاده می شود که اقرار به شهادتین، تمام حقیقت اسلام است و هر کس آن دو را بگوید، آثار اسلام بر او مترتب می شود.[۴۱]
۵. آیت الله خویی: انکار ضروری مستلزم کفر و نجاست منکر است؛ آنجا که ملازم با تکذیب نبی باشد؛ برای مثال، طرف با علم به اینکه آنچه را انکار می کند جزو دین است، انکار نماید؛ ولی اگر این شرط محقق نباشد، منکر آن کافر نیست.
مخالفانِ ولایت هر چند منکر امامت امامان هستند، چون یقین ندارند پیامبر چنین مطلبی را فرموده است، انکار آنان مایه کفر نیست؛ بنابراین ولایت از ضروریات «مذهب شیعه» است و از ضروریات دین نیست.[۴۲]
نظریه عالمان شیعی در مورد تکفیر را یادآور شدیم، اینک نظریه عالمان اهل سنت را مطرح میکنیم:
دیدگاه علمای اهل سنت
در خاتمه نیز به بخشی از کلمات علمای اهل سنت اشاره می کنیم، خواهید دید تندروترین عالمان سنّی از تکفیر اهل قبله برائت می جستند.
فقیهان بزرگ اهل سنّت در قرن دوم و سوم -مانند ابن ابی لیلی، ابی حنیفه، شافعی، سفیان ثوری و داوود ابن علی- همگی می گویند: مسلمانی را نمی توان به دلیل یک عقیده یا یک فتوا تکفیر کرد؛ بلکه خطاکار یک پاداش و غیر خطاکار دو پاداش دارد.[۴۳]
احمد ابن زاهر سرخسی، شاگرد ویژه ابوالحسن اشعری می گوید: گواه باشید من أحدی از اهل قبله را به دلیل گناهی که از آنها سر می زند، تکفیر نمی کنم؛ زیرا می بینم همگان به معبود یگانه اشاره می کنند و اسلام، همگان را در بر می گیرد.[۴۴]
بغوی (۵۱۶هـ.ق) در شرح حدیث بخاری (أمرتُ أن اقاتل الناس حتی یشهدوا أن لا اله الاّ الله...) می گوید: این حدیث دلیل بر این است که در معاشرت مردم، ظاهرِ کارِ آنان معیار ایمان و کفر است، نه بواطن آنها.[۴۵]
قاضی عیاض (م۵۴۴هـ.) می نویسد: باید از تکفیر مسلمانانی که ظواهر قرآن را تاویل می کنند، دوری جست؛ زیرا مباح شمردن خون مسلمانانی که موحدند، بس خطرناک است. ترک تکفیر هزار کافر آسان تر از آن است که از مسلمانی به اندازه خون حجامت ریخته شود. سپس اضافه می کند: هرگاه شهادتین را در زبان جاری کردند، به فرموده پیامبر جان و مال آنها محترم است؛ مگر اینکه بحق این کار انجام گیرد؛ مانند: قصاص.[۴۶]
محمّد ابن عبدالکریم شهرستانی (م۵۴۸هـ.) در کتاب می نویسد: آنچه بر یک فرد عامی لازم است به آن معتقد شود، این است که بگوید ۱- خدا در مُلک خود شریک ندارد ۲- در صفات خود برای او نظیری نیست ۳- همتایی در افعال ندارد و ۴- محمد رسول اوست که برای هدایت مردم خود فرستاده است؛ هرگاه بر همه اینها اعتراف کرد و چیزی را که پیامبر آورده است، انکار نکرد، او مومن خواهد بود.[۴۷]
ابن عساکر (م۵۷۱هـ.) مؤلف تاریخ شام، پس از نقل روایاتی در مورد تکفیر می گوید: این روایات مانع از آن است که مسلمانان را تکفیر کنیم. هرکس مسلمانی را تکفیر کرد، با گفتار سید رسولان به مخالفت برخواسته است.[۴۸]
غزنوی حنفی (م ۵۹۳هـ) در کتاب اصول الدین می نویسد: ما احدی از اهل قبله را به ارتکاب گناهی مادامی که آن را حلال نشمرده است، تکفیر نمی کنیم و فردی را از دایره ایمان بیرون نمی بریم؛ مگر اینکه به انکار چیزی برخیزد که باعث ایمان او گشته است. ایمان حقیقت واحد است و مومنان در آن یکسان اند. تفاوت در تقواست. [۴۹]
فخر رازی (م۶۰۶هـ.)پس از بیان واقعیت کفر، که انکار چیزی است که بالضروره پیامبر آن را آورده است، می گوید: بنابراین ما احدی از اهل قبله را تکفیر نمی کنیم; زیرا انکار آنان با آنچه رسول خدا آورده است، ثابت نیست؛ بلکه باید در اینجا صبر و حوصله به خرج داد و از خداوند توفیق طلبید.[۵۰]
نووی (م۶۸۶هـ.) که شارح صحیح مسلم می گوید: بدان! مذهب اهل حق این است که فردی را از اهل قبله به ارتکاب گناهی تکفیر نمی کنند و افرادی را که به اصطلاح اهل بدعت هستند، تکفیر نمی نمایند.[۵۱] آنگاه با آن حدیث پیامبر (أمرت أن اقاتل الناس...) استدلال می کند.
ابن تیمیه (م۷۲۸هـ) در مورد تکفیر مسلمانان، تحت عنوان «اهل السنّة لا یکفرون اهل السنّه بذنب و بدعة و لا یمنعون الصلاة خلفه» می گوید: اصل در دماء، اموال و اعراض مسلمانان حرمت است. هیچ گاه چیزی از آنان برای برخی حلال نمی شود؛ مگر به اذن خدا و رسول او.[۵۲] وی برای اثبات قاعده فوق به روایت پیامبر در حجة الوداع اشاره می کند که پیامبر فرمودند: خون، مال و عرض مسلمانان بر یکدیگر حرام است؛ به سان حرمت امروز شما...[۵۳].
ابن تیمیه با توجه به حدیث فوق و دیگر احادیث (مانند: فقد باء بهما أحدهما)، ملاک مسلمانی را اظهار شهادتین و التزام ظاهری به احکام اسلامی عنوان می کند و در ادامه می گوید: «و هذه الاحادیث کلها فی الصحاح»؛ نیز می گوید: با توجه به منازعاتی که در میان سلف وجود داشت، هیچ گاه یکدیگر را تکفیر نمی کردند.
ابن تیمیه به نکته جالبی اشاره می کند: در زمان خلافت علی ابن اب طالب عده ای خروج کردند و امیرمومنان و ائمه دین از صحابه و تابعین همگی به نبرد با خوارج پرداختند؛ با این حال، علی ابن ابیطالب و دیگر صحابه (به سعد بن ابی وقاص اشاره می کند) آنان را تکفیر نکردند؛ جنگ مسلمین با خوارج، برای دفع ظلم و بغی آنان بود، نه به دلیل اینکه کافر بودند؛ به همین علت صحابه در جنگ با آنان احکام جنگ با کفار را جاری نکردند. وی می گوید: «فقاتلهم لدفع ظلمهم و بغیهم لا لأنهم کفار ولهذا لم یُسبِ حرمیهم و لم یغنم اموالهم».[۵۴]
ابن قیم جوزی (م۷۵۱) دومین شخصیت علمی از دیدگاه سلفی ها و شاگرد ابن تیمیه در کتاب الطرق الحکمیه می گوید: فرد فاسق از نظر خود، که محتاط در دین خود باشد، شهادت او صحیح است؛ هرچند محکوم به فسق است. در ادامه می افزاید: ما آنها را تکفیر نمی کنیم؛ مانند گروه های معروف به اهل الاهواء، رافضهها، خوارج و معتزله.[۵۵]
شیخ الاسلام تقی الدین سُبکی (م ۷۵۴هـ.ق) می گوید: تکفیر یک فرد مومن بسیار مشکل است. آن کس که در دل ایمان دارد، تکفیر بدعت گزاران را کار خطرناکی می شمارد. آنگاه که بگویند: لا اله الاّ الله محمد رسول الله.[۵۶]
در خاتمه عرض میکنیم که بسیاری از تکفیر هایی که توسط برخی صورت گرفته است، به خاطر یک سری مسایل کلامی بوده است که هیچ کدام نه در عصر رسالت مطرح بوده و نه حتی در دوره خلفا. عواملی که در قرون گذشته موجبات تکفیر بوده است.
قدیم با حادث بودن کلام خدا:[۵۷]؛ آیا افعال بندگان، مخلوق خداست یا مخلوق خود بندگان است؟[۵۸] آیا صفات خبری (یدالله) بر همان معنای لغوی حمل می شوند یا معنای دیگری دارند؟[۵۹] رؤیت الله در آخرت[۶۰] این نوع مسایل که همگی زاییده بحث های مدارس کلامی است، سبب شده است چماق تکفیر بر فَرق مخالف فرود آید؛ درحالی که پذیرش اسلام در عصـر پیامبر، در گروی اعتقاد به این مسایل نبوده است؛ چنان که به تفصیل بیان شد.
فهرست منابع:
o قرآن کریم.
o نهج البلاغه، شریف رضی، ترجمه فیض الاسلام، تهران، ۱۳۶۶ش.
o ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، مدینه: مجمع الملک فهد، ۱۴۱۶ق.
o ابن جوزی، المنتظم، دارالکتب العالمیه، ۱۹۹۲م.
o ابن حزم، الفصل فی الملل والاهواء والنحل، بیروت: دارالکتب، بی تا.
o ابن شاذان، الایضاح، تحقیق سید جلال الدین محدث ارموی، دانشگاه تهران، ۱۳۶۳ش.
o ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، مکتب الاعلام الاسلامی، ۱۴۰۴ق.
o ابن عساکر، تبیین کذب المفتری، چ۳، بیروت: دارالکتب العربی، ۱۴۰۴ق.
o ابن ماجه، سنن، قاهره: دار احیاء الکتب العربیه، ۱۳۷۲ق.
o ابن منظور، لسان العرب، بیروت: دارالفکر، ۱۴۱۴ق.
o أبی داود، سنن، شماره ۴۶۸۷، کتاب السنة، انتشارات دارالفکر، بی تا.
o أحمد، مسند، بیروت: دارالفکر، بی تا.
o أشعری، مقالات الاسلامین، منشورات فرانس اشتاینر، ۱۹۸۰م.
o انصاری، کتاب طهارت، قم: م,سسه آل البیت، بی تا.
o ایجی، المواقف، بیروت: عالم الکتب، بی تا.
o بخاری، صحیح، بیروت: دارالفکر، ۱۴۰۱ق.
o بغدادی، عبدالقادر، الفرق بین الفرق، بیروت: دارالمعرفه، بی تا.
o بغوی ، شرح السنه، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۴ق.
o تفتازانی، شرح مقاصد، قم: انتشارات شریف رضی، ۱۳۷۱ش.
o حرّعاملی، وسائل الشیعه، قم: مؤسسه آل البیت، بی تا.
o خویی، کتاب طهارت، قم: موسسه آل البیت، بی تا.
o امام خمینی، کتاب طهارت، نجف: مطبعه آداب.
o راغب اصفهانی، مفردات، دارالقلم الشامیّه، ۱۴۱۲ق.
o سبحانی، جعفر، بحوث فی الملل والنحل، قم: م,سسه امام صادق، ۱۳۹۱.
o سبحانی،جعفر، آشنایی با عقاdد وهابیان، قم: م,سسه امام صادق ۱۳۹۵.
o سبحانی، آشنایی با فرهنگ و مذاهب اسلامی، قم: م,سسه امام صادق ۱۳۹۶.
o سبحانی، جعفر، منیة الطالبین، قم: موسسه امام الصادق ۱۳۹۱.
o سبکی، طبقات الشافعیة، قاهره: دار احیاء الکتب العربیه، بی تا.
o شافعی، کتاب الاُمّ، بیروت: دار احیاء التراث العربی، ۱۴۲۰ق.
o شعرانی، الیواقیت و الجواهر، قاهره: شرکة و مکتبة وم طبعة مصطفی البابی الحلبی واولاده، ۱۳۷۸ق.
o شهرستانی، الملل والنحل، بیروت: دارالمعرفه، ۱۴۱۶ق.
o شهرستانی، نهایة الاقدام فی علم الکلام، بی جا، بی نا، بی تا.
o طباطبایی، سیدکاظم، العروة الوثقی، دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۸۸ق.
o طبرانی، المعجم الاوسط، دارالحرمین، ۱۴۱۵ق.
o طبرانی، المعجم الکبیر، بیروت: داراحیاء التراث، ۱۴۰۴ق.
o طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران: ناصر خسرو، ۱۳۷۲ش.
o طبری، تاریخ الطبری، بیروت: موسسه الاعلمی للمطبوعات، ۱۴۰۹ق.
o غزنوی، اصول الدین، بیروت: دارالبنائر الاسلامیه، ۱۴۱۹ق.
o فاضل اصفهانی، کشف اللثام، قم: جامعه مدرسین، ۱۴۱۶ق.
o فاضل مقداد، ارشاد الطالبین، قم: کتابخانه آیت الله مرعشی(رحمه الله)، ۱۴۰۵ق.
o فاضل نراقی، مستند الشیعه، قم: موسسه آل البیت، ۱۴۱۵ق.
o فخر رازی، التفسیر الکبیر، تهران: دارالکتب العلمیه، بی تا.
o فخررازی ، تفسیر مفاتیح الغیب، بیروت: داراحیاء التراث العربی، بی تا.
o فخررازی، محصّل افکار المتقدمین و المتأخرین، بیروت: دارالکتب العربی، ۱۴۰۴ق.
o فراهیدی، کتاب العین، قم: دارالهجره، ۱۴۰۵ق.
o فیومی، مصباح المنیر، قاهره: محمد علی صبیح واولاده، ۱۳۴۷ق.
o قاضی عبدالجبار، شرح الاصول الخمسه، بیروت: داراحیاء التراث العربی، ۱۴۲۲ق.
o قاضی عیاض، الشفاء، بی جا، مکتبة الفارابی، ۱۴۰۷ق.
o کلینی، کافی، تهران: دارالکتب الاسلامیه، ۱۴۰۷ق.
o مجلسی، بحارالأنوار، بیروت: مؤسسة الوفاء، ۱۴۰۳ق.
o محقق اردبیلی، مجمع الفائدة والبرهان، قم: جامعه مدرسین، ۱۴۱۳ق.
o محقق همدانی، مصباح الفقیه، چاپ سنگی، ۱۳۴۷ق.
o مسلم، صحیح، دارالفکر، بی تا.
o نجفی، جواهر الکلام، بیروت: داراحیاء التراث العربی، ۱۴۰۴ق.
o نسائی، سنن، بیروت: دارالکتب، ۱۴۱۱ق.
o نووی، شرح نووی بر صحیح، بیروت: داراحیاء التراثالعربی، بی تا.
o یعقوبی، تاریخ یعقوبی، بیروت: دارصادر، بی تا.
[۱] صحیح مسلم، ۸/۲۲، کتاب البر والصلة والآداب.
[۲] صحیح مسلم، ج۱، ص۶۷، باب «تحریم قتل الکافر بعد أن قال لا اله الاّ الله»، دارالفکر، بیروت؛ صحیح البخاری، ج۸، ص۳۶، کتاب الدیات؛ فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج ۲۸، ص ۱۴۱.
[۳] کلینی، کافی، ج ۱، ص ۱۳۵، دارالحدیث.
[۴] مسند احمد، ج۳، ص۴; مسند أبی یعلی، ج۲، ص ۳۹۱.
[۵] نهج البلاغه، خطبه ۱۲۷، حضرت این خطبه را قبل از جنگ نهروان در سال ۳۷ هجری ایراد فرمود.
[۶] تغابن: ۲.
[۷] ایجی، المواقف، ص ۳۸۴؛ تفتازانی، شرح مقاصد، ج ۵، ص ۱۷۷، ۲۱۲ و ۲۱۴.
[۸] الاخلاص: ۱-۴.
[۹] رعد: ۱۶.
[۱۰] مائده: ۱۱۰.
[۱۱] زخرف: آیه ۹.
[۱۲] سبحانی، جعفر، آشنایی با عقاید و مذاهب اسلامی، جلد: ۱، صفحه: ۲۶۲.
[۱۳] سبحانی، جعفر، آشنایی با عقاید وهابیان ص ۲۸۴.
[۱۴] سبحانی، جعفر، منیة الطالبین فی تفسیر القرآن المبین ج۱۹، ص ۴۹۷؛ جلد: ۲۶، صفحه: ۴۲۹.
[۱۵] اعراف: ۱۵۷.
[۱۶] بقره: ۶۲.
[۱۷] . مجلسی، بحارالانوار، ج ۶۵، ص ۲۴۴.
[۱۸] انفال ۲.
[۱۹] روم: ۱۰.
[۲۰] بقره: ۲۷۷.
[۲۱] طه : ۱۱۲.
[۲۲] حجرات: ۹.
[۲۳] توبه: ۱۱۹.
[۲۴]. بخاری، صحیح، از کتاب الایمان، ج۱، ص۱۱; مسلم، صحیح، ج۷، ص۱۲۱، باب فضل علی؛ ابن ماجه، سنن، ج۱، ص۲۷.
[۲۵] کلینی، کافی، ج۲، ص۲۸۵، حدیث ۲۲، چاپ تصحیح غفاری.
[۲۶] حجرات : ۱۴.
[۲۷]. محقق اردبیلی، مجمع الفائدة والبرهان، ج۳، ص۱۹۹.
[۲۸]. فاضل اصفهانی، کشف اللثام، ج۱، ص۴۰۲.
[۲۹]. فاضل نراقی، مستند الشیعه، ج۱، ص ۲۰۷.
[۳۰]. نجفی، جواهر الکلام، ج۶، ص۴۹.
[۳۱]. سید یزدی، العروه الوثقی، ج۱، ص۶۷، قسم ۸ ، الکافر بأقسامه حتی المرتد بقسمیه، انتشارات الاعلمی، ۱۴۰۹ق.
[۳۲] خوئی، کتاب طهارت، ج ۲، ص ۸۶.
[۳۳].ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ج۱۲، ص ۴۶۶.
[۳۴] خویی، ابوالقاسم، التنقیح (تقریر درس آیت اللّه خویی): ، ج ۱، ص ۸۱-۸۳.
[۳۵] صحیح مسلم به شرح نووی، ج ۷، ص ۲۳۲ و کافی، ج ۴، ص ۱۲۷، حدیث ۵.- آشنایی با عقاید و مذاهب اسلامی ج۱، ص۳۰۰.
[۳۶] . ایجی، المواقف، ص ۳۹۲.
[۳۷]. ابن شاذان، ایضاح، ص ۲۰۸، انتشارات اعلمی.
[۳۸]. نجفی، جواهر الکلام، ج ۴، ص ۸۳، دارالکتب الاسلامیه.
[۳۹]. همان، ج ۳۰، ص ۹۷.
[۴۰]. شیخ انصاری، کتاب طهارت، ج ۲، ص۳۵۱.
[۴۱]. امام خمینی، کتاب طهارت، ج ۳، ص۳۱۷ و ۶۳۵.
[۴۲]. خویی، کتاب طهارت، ج ۲، ص ۸۶.
[۴۳]. ابن حزم، الفِصل فی الملل والاهواء والنحل، ج۲، ص۲۶۷.
[۴۴]. شعرانی، الیواقیت والجواهر، ص ۵۰.
[۴۵]. بغوی، شرح السنه، ج۱، ص۹۶.
[۴۶]. قاضی عیاض، الشفاء، ص ۲۷۸.
[۴۷]. شهرستانی، نهایة الاقدام فی علم الکلام، ص ۴۷۲.
[۴۸]. ابن عساکر، تبیین کذب المفتری، ص ۴۰۵، چاپ سوم، ۱۴۰۴.
[۴۹]. غزنوی، اصول الدین، ص ۳۰۱-۳۰۴.
[۵۰]. فخر رازی، محصّل افکار المتقدمین والمتاخرین، ص ۳۵۰.
[۵۱]. شرح نووی بر صحیح مسلم، ج۱، ص۱۳۴.
[۵۲]. ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ج۳، ص۲۸۳.
[۵۳]. بخاری، صحیح، ج ۱، ص ۲۴ و ۳۵.
[۵۴]. ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ج ۳، ص ۲۷۸ ـ ۲۹۲.
[۵۵]. ابن قیم جوزی، الطرق الحکمیه، ص۱۴۶-۱۴۷ طریق السادس عشر «الحکم بشهادة الفساق» مکتبة دارالبیان، بیروت.
[۵۶]. شعرانی، الیواقیت والجواهر، ص ۵۳۰.
[۵۷]. تاریخ طبری، ج۸، ص۶۳۷، حوادث سال های ۲۱۸.
[۵۸]. اشعری، مقالات الاسلامیین، ص۲۹۲؛ جعفر سبحانی، بحوث فی الملل والنحل، ج ۳، ص۴۷۲.
[۵۹]. اشعری، مقالات الاسلامین، ص۱۵۵-۱۵۶; جعفر سبحانی، بحوث فی الملل والنحل، ج۳، ص۴۴۳.
[۶۰]. قاضی عبدالجبار، شرح الاصول الخمسه، ص ۱۵۵، داراحیاء التراث العربی; جعفر سبحانی، بحوث فی الملل والنحل، ج۳، ص۴۵۴. /
نظر شما