فرزندی که از بلندگو خبر شهادت پدر را شنید

مشهد- ایرنا- ساده، خونگرم و بی‌غل و غش و با لهجه شیرین کاشمری حرف می‌زند. دلش تنگ است از داغ فراقی که با هجران پدر بر دلش گذاشته شده است. گاه بغض، گلویش را می‌گیرد و اشک در چشمانش جمع می‌شود و گاه می‌خندد. گفت ‌و گوی‏مان از شهادت پدر و دوران کودکی او آغاز شد.

گفت ‌و گو با "محمد صادقی‏ طرقی"، فرزند شهید سردار "محمدعلی صادقی طرقی" را در حالی انجام دادم که این زمستان، سی و پنجمین سال نبودنِ پدر را سپری کرده است.

محمد که موقع شهادت پدرش ۱۰ سال بیشتر نداشت و فرزند بزرگ خانواده بود، آن زمان هنوز نمی‌دانست قرار است چه مسوولیت سنگینی بر دوشش گذاشته شود. هرگاه در بین سؤالات از او می پرسیدم از سهمیه‌ها چیزی گرفته‌ای؟ در جواب می‌گفت: چیزی برای خودش نمی‌خواهد و مدعی هم نیست، گمان کنم تنها طلبکاری‌اش از دنیا، پدر است و تنها خواسته‌اش از مردم و مسوولان، حفظ حرمت خون شهیدان و توجه به راه و مرام آنان.

محمد متولد ۱۳۵۵ در شهر کاشمر است اما ریشه اش به روستای کریزِ کوهسرخ باز می گردد و از همان ابتدا با غرور و افتخار اعلام می‌کند که فرزند شهید است.

می‌گوید: حاصل ازدواج پدرم که در راستای عمل به سنت نبوی بود ۲ فرزند دختر و ۲ فرزند پسر است و او که خودش در سال ۸۱ ازدواج کرده است و اکنون ۲ فرزند دختر و پسر دارد به گذشته برمی گردد و از دوران بودن پدر در کنارشان می گوید.

محمد که در زمان شهادت پدر، محصل کلاس چهارم ابتدایی بوده و ۱۰ سال بیشتر نداشته، در خصوص نحوه اطلاع یافتن از شهادت پدرش می‌گوید: آن روز به مدرسه می‌رفتم، در آن زمان اسامی شهدا را در سطح شهر از بلندگوهایی که بر روی ماشین‌ها نصب بود اعلام می‌کردند. آن روز هم اسامی  اعلام شد اما وقتی در این بین نام پدرم را شنیدم لحظاتی مات و مبهوت ماندم.

او می‌گوید: آن روز تا خانه را یک‌نفس دویدم و دعا کردم اشتباهی رخ داده باشد اما وقتی به خانه رسیدم با دیدن چهره گریان اقوام به ‌خصوص مادرم، ناخواسته مجبور به پذیرفتن این خبر تلخ شدم که دیگر سایه پدری بر سر ندارم.

این فرزند شهید می‌افزاید: اگرچه پدرم شهید شده بود اما مادرم در تمامی این سال‌ها، جای خالی‌اش را برای‏مان به‌خوبی پر کرد.

او درباره آخرین خاطره‌ای که از پدرش در ذهن دارد می‌گوید: قبل از عملیات کربلای چهار و پنج پدرم به همراه شهید یزدانی و شهید فلاح هاشمیان برای خداحافظی به خانه آمدند. آن روز من به خاطر شیطنت‌ها و بازی‌های کودکانه‌ای که با پدر داشتم در یک کارتن مخفی شدم، پدرم که دنبالم می‌گشت نتوانست مرا پیدا کند اما شهید فلاح هاشمیان که متوجه من شد به‌آرامی لگدی به کارتن زد.

وی که بغض، گلویش را گرفته و اشک در چشمانش جمع شده بود سرش را پایین انداخته و می‌گوید: قبل از این‌که پدرم از در خانه بیرون برود، من را در آغوش گرفت و محکم فشارم داد اما از آن زمان دیگر در حسرت در آغوش کشیده شدن از سوی پدرم مانده‌ام.

برای لحظه‌ای سکوت بین من و او حاکم می‌شود، نمی‌دانم چه بگویم که بشود آرامش کرد به سختی می‌شود حال و روز او را درک کرد.

محمد فکرش را هم نمی‌کرد، چند روز بعد از خداحافظی با پدرش، خبر شهادت او را بشنود. درباره زندگی بعد از نبودِ پدر می‌گوید: شاید سختی‌هایی که یک فرزند بعد از به شهادت رسیدن پدر با آن مواجه می‌شود، قابل ‌بیان نباشد اما روزهای بسیار سختی را داشتیم، فرزند ارشد خانواده بودم و یک برادر و ۲ خواهر دیگر از من کوچک‌تر بودند، امکانات بسیار محدود و شرایط بسیار سختی داشتیم، برادر کوچک‌ترم در زمان شهادت پدرم ۲ماهه و تمامی این سال‌ها در عمل از داشتن نعمت پدر محروم بود.

وی ادامه داد: علیرغم تمامی مشکلات و کمبودها، کسی‌که در این سال‌ها تمامی مشکلات را بر دوش کشید مادرم بود مادرم به بهترین شکل ممکن به وصیت پدرم که گفته بود فرزندان را به‌گونه‌ای تربیت کنید که برای جامعه مفید و سربلند باشند و به مدارج عالیه تحصیلی دست پیدا کنند عمل کرد.

وقتی از او می‌پرسم، زندگی فرزند شهید با زندگی دیگر افراد جامعه چه تفاوت‌هایی دارد می گوید: متأسفانه برخی افراد فکر می‌کنند خانواده شهدا سهمیه‌ها و رانت‌های خاصی دارند و این در سال‌های اخیر پررنگ‌تر هم شده است در صورتی‌که این‌گونه نیست.

وی افزود: اگرچه در تمامی جهان هر شخصی که برای دفاع از وطن و کشور خود جانش را می‌دهد خانواده اش دارای امتیازاتی بسیار بیشتر از آنچه در ایران می‌بینید می شوند و خانواده شهدا در ایران هم از این قاعده مستثنی نیستند، اما متأسفانه به‌گونه‌ای در جامعه القاء شده که اگر از امتیازی برخوردارند گویی حق افراد دیگری ضایع شده است درصورتی‌ که این‌گونه نیست.

این فرزند شهید گفت: متأسفانه بسیاری فکر می‌کنند همه خانواده‌های شهدا در ناز و نعمت هستند و هر چه بخواهند به‌سرعت مهیا می‌شود در صورتی‌که اشتباه فکر می‌کنند و این‌گونه نیست به طوری که تا سال قبل در کاشمر،۱۱۰ نفر از ایثارگران و فرزندان شهدا بیکار بودند.

محمد صادقی که از ۱۸ سال قبل در شهر کاشمر کار طبابت را بر عهده دارد و به برخی فعالیت‌های اجتماعی ورود کرده است گفت: تمامی موفقیت‌هایی که تاکنون در زندگی به دست آورده‌ام را مرهون دعاهای مادر، توسل به شهدا و تلاش‌های خودم می‌دانم.

وی ادامه داد: در رشته پزشکی امتیاز و سهمیه مطرح نیست در دانشگاه شهید بهشتی تهران که درس می‌خواندم رقابت با نخبه‌های پزشکی بود و در آنجا باید خود دانشجو تلاش می کرد.

وی در پاسخ به این سؤال که آیا دوست داشتید پدر شما به جبهه نمی‌رفت و اکنون در کنارتان‌بود می‌افزاید: این سؤال سختی است اگرچه آرزوی هر فرزندی بودن پدر در کنارش است، اما افتخار می‌کنم که پدرم برای امنیت و آرامش این کشور شهید شد.

صادقی که بر روی فرزند پسرش نام پدرش "محمدعلی" را گذاشته است ادامه داد: تمام تلاشم این بوده است که فرزندانم ادامه‌دهنده راه شهدا باشند و خوشبختانه شرایط خانواده به‌گونه‌ای شده که فرزندانم پیگیر خصوصیات و اخلاقیات شهدا به‌خصوص پدربزرگ‏شان هستند و حتی با جمع‌آوری خاطرات شهدا آنها را به دوستان خود معرفی می‌کنند.

وی در خصوص گلایه‌هایی که خانواده شهدا از جامعه دارند می‌گوید: وقتی خانواده شهدا می‌بینند برای این نظام، انقلاب و خاک چه خون‌هایی ریخته شده است اما در عوض بی‌عدالتی‌ها و نامهربانی‌ها را از مسوولان می‌بینند، برای‏شان قابل‌تحمل نیست.

محمد صادقی می‌گوید: خانواده شهدا از مسوولان انتظار دارند در راستای آرمان‌ها و اهداف شهدا حرکت کنند آنها از فسادهایی که در جامعه وجود دارد گلایه‌مند هستند.

وی در پاسخ به این سؤال که چرا جوانان امروز، ارتباط خوبی با شهدا ندارند می‌گوید: علت اصلی، خود خانواده شهدا هستند، خانواده‌ها باید خاطرات شهدا، وصیت‌نامه‌ها و زندگینامه‌ها را به‌صورت کلیپ، مکتوب، دست‌نوشته و داستان تهیه کرده و در سطح جامعه انتشار دهند. نباید منتظر ماند که مسوولی به سراغ خانواده شهدا بیایند و بگویند می‌خواهند کتابی را چاپ کنند. خودِ هم‏رزمان شهدا باید دست‌به‌کار شوند و بهترین کار تهیه داستان‌های کوتاه از خاطرات شهدا و پخش در فضای مجازی است.

صادقی عنوان می‌کند: برخی شهدای ما واقعاً گمنام هستند و نباید اخلاقیات و رشادت‌ها و خاطرات آنها به فراموشی سپرده شود و جوانان ما باید بدانند که اکثر فرماندهان جنگ در سنین ۱۹ تا ۲۸ سال بوده اند.

او در پاسخ به این سؤال که آیا انقلاب توانست نسل جدید را با خود همراه کند اندکی تأمل می‌کند اما پس از لحظه‌ای می‌گوید: خیلی مواقع خودمان را به خواب می‌زنیم اما واقعیت این است که نتوانستیم و آن‌هم به خاطر رفتار و عملکرد مسوولان است، ما مردمی بسیار خوب و شریف و همیشه در صحنه‌ داریم، حتی در بسیاری از اتفاقات ناگوار این مردم هستند که ابتدا به کمک همنوعان خود می‏‌شتابند. کاش مسوولان قدر مردم را بدانند.

او حرف آخرش را این‌گونه می‌گوید: تمام تلاشم این بوده که ادامه دهنده راه شهدا به‌خصوص پدرم باشم و هیچ‌گاه از این موقعیت سوءاستفاده نکنم، طی تمام سال‌هایی که مسوولیت داشته‌ام هیچ امتیازی نگرفته‌ام و از هرگونه بی‌عدالتی پرهیز کرده‌ام تا مبادا حق کسی پایمال شود. اگرچه من هنوز، جوان هستم ولی توصیه می‌کنم که آحاد جامعه با شهدا بیشتر اُنس بگیرند.

محمد علی صادقی طرقی در فروردین سال ۱۳۳۸  در روستای کریز دربخش کوهسرخ در شهرستان کاشمر به دنیا آمد. او دوره ابتدایی را در زادگاهش گذراند.
پس از دوره ابتدایی در کارهای کشاورزی به کمک پدر شتافت.سپس با کمک پسرعمه اش در یک مرغداری نزدیک تهران به کار پرداخت.کارگری در این مرغداری موقعیتی برایش فراهم آورد تا به کمک پسر عمه اش و آشنایان محدودشان به دنبال تهیه عکس ، نوار و اعلامیه امام خمینی بروند.
وی با تشکیل سپاه به خیل سبز پوشان سپاه پیوست .پس از مدتی به مشهد منتقل گردید و به سپاه کاشمر آمد .در مرداد ۱۳۵۸ به «سقز» رفت و در مقابله با منافقان و اشرار فرمانده گروهان بود.
از سقز به «سنندج» رفت و در خرداد سال ۱۳۵۹ به «کاشمر» بازگشت و در پادگان آموزشی مربی تاکتیک شد.
او طی سال ۱۳۶۰ در حفاظت بیت امام خدمت کرد و خاطره شبی که حضرت امام با یک لیوان چای و پیش دستی میوه در یک سینی به پشت بام آمده بودند و از او که در حال نگهبانی بوده پذیرایی کردند را هرگز از یاد نبرد .

او در دوران دفاع مقدس مسوولیت محور در عملیات والفجر هشت و فرماندهی گردان خط شکن کوثر را بر عهده گرفت. تا این­ که سرانجام در عملیات کربلای پنج با مسوولیت فرمانده گردان کوثر از تیپ ۲۱ امام رضا(ع)، به وصال معبود رسید و آسمانی شد. پیکر پاک این سردار سرافراز، پس از تشییع با شکوه، در جوار آرامگاه شهید مدرس(ره) کاشمر به خاک سپرده شد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha