به گزارش خبرنگار فرهنگی ایرنا، سخن نابجایی نیست اگر پژوهشگران و ایرانشناسان، بزرگان ایران زمین را صاحب خرد و اندیشه میدانند و ادبیات فارسی را یکی از ارکان تمدن این سرزمین برشمردهاند.
به قول محمدعلی جمالزاده، فارسی شکر است و از زبان حافظ شیرازی، شکرشکن شوند همه طوطیان هند/ زین قند پارسی که به بنگاله میرود. اما قند پارسی این روزها مدعیانی پیدا کرده که خوانشهای تازهای از ادبیات به دست میدهند. نقدهایی به شاعران نامدار وارد میشود که درک شعر آنها را به پیچیدگی دچار کرده است.
شاعری چون فردوسی که در قرن دوم از شاهان اساطیری ایران سخن گفته است، یا شاعری چون خیام که در قرن پنجم می نوشی و خوش باشی را توصیف کرده یا حتی سعدی که گاهی در حکایاتش از زنان بدگویی کرده، مورد هجوم مخالفان اختلاف طبقاتی، معتقدان مذهبی یا فمینیستها قرار گرفتهاند اما آنچه در میان نادیده گرفته شده است، موقعیت فردی و وضعیت اجتماعی این شاعران در زمانه خویش است.
یک خوانش ادبی تازه
یکی از مهمانان برنامه تلویزیونی کتابباز (برنامه تخصصی در شبکه نسیم)، پیشنهاد داد برای برطرف کردن نابرابریها در حوزه ادبیات فارسی، به جای واژه مرد از کلمه فرد استفاده کنیم تا بار مردانه آثار ادبی کمتر شود. سوال اینجاست که آیا با تغییر کلمات مفاهیم قابل تغییر هستند؟ آیا اصلا این نگاه به ادبیات درست است؟
طرح این موضوع واکنشهای متفاوتی را در شبکههای اجتماعی برانگیخت و موجب شد صف طویلی از مخالفان گوینده شکل بگیرد. اسماعیل امینی، استاد ادبیات فارسی و پژوهشگر، با ویرانگر دانستن این سخنان، آن را عامل تحریف ادبیات فارسی دانست که نوعی سانسور را با خود همراه دارد.
صفحه اینستاگرامی منسوب به استاد محمدرضا شفیعی کدکنی نیز با انتشار مطالبی از کتابهای استاد مجتبی مینوی و رد این نکته که دست بردن در آثار ادبی هر شاعری ناپسند است، از قول شفیعی نوشت: کسی حق ندارد در آثار ملی ما دست ببرد، این حماقت است.
استادان و فعالان فرهنگی حوزه ادبیات نیز با انتشار مطالبی در توییتر، اینستاگرام و... به این موضوع اعتراض کردند.
چارچوب زمان و مکان شاعران و نویسندگان
دست بردن در آثار یک شاعر، به طور کلی در چارچوب قوانین مالکیت فکری و معنوی امکان پذیر نیست، چه او زنده باشد، چه درگذشته، چه صدها سال از مرگ او گذشته باشد، چه وارثان او هنوز بر جا باشند. تنها امکانی که برای دیگران وجود دارد، چگونگی انتشار و تصحیح و تشریح آن است که چه در قانون مالکیت فکری و چه در قانون جزا درباره آن مطالبی بسیاری مطرح شده است.
اما درک آثار یک شاعر، بدون دانستن وضعیت اجتماعی او ممکن نیست، این که یک نویسنده در چه دوره ای از تاریخ و در زمان استیلای اجتماعی کدام تفکر میزیسته است، در شعر او و در نوشتههایش دیده میشود و نمیتوان بدون در نظر گرفتن آنها به تفسیر و تاویل آثار ادبی دست زد.
محمد دهقانی استاد ادبیات، پژوهشگر و ادیب در گفت و گو با خبرنگار فرهنگی ایرنا گفت: این که فرضاً امثال سعدی و فردوسی و دیگران را ضد زن میدانند درست نیست. اگر بن قضیه را بکاویم، امروز فرهنگ زن ستیزتری نسبت به فردوسی در طوس و خراسان قرن دوم و سوم هجری داریم. نمیگویم که زنان آن روزگار خیلی آزادتر از زنان امروز بودند، اما بالاخره حقوقی داشتند و جایگاهی که همین امروز زنان جامعۀ ما از آنها برخوردار نیستند. شاعران در چارچوب زمان و مکان خود سخن گفته اند و باید در همان چارچوب بررسی شوند. نمیتوان سخنانشان را حکم مطلق پنداشت. اگر فردوسی از قول شخصیتی در شاهنامه میگوید: زنان را ستایی؟ سگان را ستای!/ که یک سگ به از صد زن پارسای. در داستان خاصی است و بر اساس رویداد و مناسبتی این سخن را گفته است.
در زمان بسیاری شاعران، بار معنایی کلمات این گونه نبوده است که امروز به آن نگاه میکنیم، مفاهیم در طول زمان تغییر کرده است و نمیتوان آثار دورههای گذشته را با اندیشه امروز خواند، در زمان جنگ، شعر مقاومت معنای دیگری دارد و اگر متوجه تغییر زمانه آن نباشیم، در زمان صلح، جنگطلبی به شمار میرود که این نشان از بدخوانی و بدفهمی مسائل است.
نظریه ادبی یا ژورنالیسم زرد؟
دهقانی با اشاره به کلام سعدی، شرح میدهد: وقتی سعدی میگوید: در خرّمی بر سرایی ببند/ که بانگ زن از وی برآید بلند، سخنگوی فرهنگی است که در آن زن میبایست پوشیده و آهستهکار و نرمگفتار باشد، اگرنه او را اصلاً «زن» به حساب نمیآوردند. به علاوه بسیاری از این حرفها برگرفته از متن داستانهای سعدی است. مثل این است که رمانهای (اونوره) بالزاک (نویسنده فرانسوی، ۱۷۹۹ تا ۱۸۵۰) را بردارید و بدگوییهایی را که از زبان شخصیتهای داستان بوده به حساب خود بالزاک بگذارید. این قیاس ها را باید کنار گذاشت چون سخن علمی در آن پیدا نمیشود.
درک انسان از مسائل اجتماعی، به گونهای تاریخمند است و به همین دلیل برای مطالعه یک اثر ادبی گاهی نیاز است که کتابهایی برای درک بهتر موضوعات مطالعه کرد، وقتی شاهنامه میخوانیم، نمیتوانیم از اهمیت حضور فردوسی در روستای باژ و منطقه توس غافل باشیم که چه اندازه اندیشه ایرانی در آن رایج بوده که منجر به شکل گرفتن شاهنامه شده است.
گادامر در کتاب افلاطون و شاعران، تاریخمندی را بخش گریزناپذیر درک ادبیات می داند.
پالمر نیز می نگارد: انسان از تاریخ نمیگریزد، زیرا او همان است که در تاریخ و به واسطه تاریخ هست. تمامیت طبع و فطرت انسان فقط تاریخ است. انسان نوعی در جریان تاریخ حل میشود و تغییر می کند. هر گونه فهمی ذاتا زمانمند و تاریخی است.(علم هرمنوتیک، پالمر. ر، ترجمه محمد سعید حنایی کاشانی)
مطرح کردن مسائل تازه در ادبیات، کاری ناپسند نیست اما این نکات باید از اندیشه برآید که چند بعدی بنگرد و همه چیز را در جایگاه خود بسنجد.
نظر شما