در ادامه یادداشت سوم تیر ۱۴۰۰روزنامه اعتماد به قلم عبدالمحمد طاهری می خوانیم: رویدادهایی که امروز در افغانستان رخ میدهد، همگی قابل پیشبینی بودند. من به شخصه دهها بار در گفتوگوها و یادداشتهایم به ویژه از سه سال پیش که امریکا فرآیند گفتوگو و مصالحه با طالبان را آغاز کرد، عرض کرده بودم که این اقدامات سرانجامی نخواهد داشت. من معتقد بودم که برنده این بازی طالبان است و بازنده آن مردم رنج کشیده افغانستان هستند. امریکاییها این فرآیند را به بدترین شکل شروع کردند و آن را به فجیعترین شکل پایان دادند. امروز افغانستان بار دیگر در آستانه جنگهای داخلی قرار گرفته است. هر لحظه خبری از تصرف یک ولسوالی دیگر توسط طالبان در رسانهها منتشر میشود. فرآیند طراحی شده توسط امریکا برای همراه کردن طالبان و دولت افغانستان، از بنیان ایراد داشت.
این دو گروه هیچ وجه مشترکی با یکدیگر ندارند. طالبان قرائت خاصی در مورد دین دارد که هیچ قرابتی با روش تکنوکراتهای دولت افغانستان ندارد. هدف یکی امارت اسلامی است، هدف دیگری دولت جمهوری است. تفاوت میان طالبان و دولت افغانستان، ماهوی و بنیادین است. از آنجایی که امریکاییها سه سال پیش تصمیم گرفتند دولت افغانستان را نادیده بگیرند و با دور زدن کابل مستقیما با سران طالبان وارد مذاکره شدند، وضعیت به اینجا رسید. دولت به حاشیه رانده شد، طالبان احساس مشروعیت کرد. در این شرایط با این اعتماد به نفس تازه، طالبان از یک طرف هر روز در حال تصرف شهرهای بیشتر است و از طرف دیگر هم گروههای تروریستی و افراطی متعدد دیگری علیه مردم و شهروندان عادی افغانستان در حال ظلم و جور و جنایت هستند، از قتلهای هدفمند روزنامهنگاران و فعالان مدنی گرفته تا بمبگذاری در مدارس و دانشگاهها و نسلکشی شیعیان. اعتماد به نفسی که مصالحه با امریکا و تعهد امریکا به عقبنشینی برای طالبان به ارمغان آورد، آنها را بعد از ۲۵ سال بار دیگر متشکل و متحد کرد.
سلاح گرفتن شهروندان عادی در ولسوالیهایی که خودشان را در معرض خطر سقوط و سلطه طالبان احساس میکنند، اسلحه به دست گرفتن هزارهها و متشکل شدن مجدد گروههای مجاهدین شمال، در طول این ۲۰ سال از عرصه رویدادهای افغانستان غایب بود. اما هنوز این گروهها متشکل و متحد نیستند. والی بلخ یا ژنرال عبدالرشید دوستم چند بار هشدارهایی در مورد بسیج مردم عادی دادهاند، اما هنوز این گروهها متشکل نشدهاند.
طالبان اکنون سابقه تجربه میدانی ۲۵ سالهای دارد که در مقابل مردم عادیای قرار گرفته است که تا به امروز امیدوار بودند در شراط صلح به زندگی عادی خودشان برسند، نه اینکه اسلحه به دست بگیرند و به میدان جنگ بروند. از یک طرف گروههای مردمی سازماندهی و فرماندهی مشترک ندارند و از سوی دیگر طالبان هم قدرت و استعداد فوقالعادهای در ایجاد ارعاب و سرکوب دارد. نهایتا اگر این نیروهای مردمی شکل بگیرند، شاید توانایی داشته باشند اندکی روند پیشرفت طالبان را کند کنند. مشکل جدیتری که وجود دارد، این است که در دولت مرکزی هم شکاف عمیق و عمیقتر شده است و طالبان هم این مساله را به خوبی میداند. یعنی جایی که قرار است فرماندهی مشترک و واحد نیروهای امنیتی و مسلح کشور را بر عهده داشته باشد، دچار شکاف و درگیریهای شدید داخلی است.
طالبان از افتراق و انشقاقی که میان دولتمردان از یک سو و جناحهای سیاسی موافق و مخالف دولت وجود دارد، کمال بهرهبرداری را میکند. به چشم میبینیم که خیلی از سربازان ارتش به دلیل اختلافنظر با فرماندهانشان، اختلافات سیاسی و تصمیمهای سوء مدیران سیاسی و نظامی و فقدان روحیه کافی در حال تسلیم شدن در مقابل طالبان هستند.
دولت افغانستان در ۲۰ سال گذشته سه اشتباه عمده و بزرگ داشته است؛ نخست اینکه بخش بزرگی از اعانهها، کمکهای امدادی و توسعهای که از سوی کشورهای مختلف جهان، سازمان ملل متحد و نهادهای بینالمللی به این کشور داده میشد را به دلیل سوءمدیریت و فساد به هدر داد. اشتباه بزرگ دوم این بود که از ابتدا نتوانست اقتدار خودش را بر ۳۱ ولایت اعمال کند و همچنان بخشی از ولایات به شکل ملوکالطوایفی اداره شدند. مطلب سوم که از همه مهمتر است، این بود که دولت افغانستان هر چند آموزش رسمی و عمومی کودکان را آغاز کرد و تعداد دانشآموزان را از ۵۰۰ هزار نفر در دوران طالبان به ۱۰ تا ۱۲ میلیون رساند، اما این آمار به تنهایی نتوانست عمق فرهنگی و آموزشی لازم را برای جامعه افغانستان برجای بگذارد. بخشی از این بودجهها و اعانههایی که نهادهای فرهنگی جهان مانند یونیسف و یونسکو و USAID میدادند اگر برای فرهنگسازی هزینه میشد، آنگاه شاهد تزلزل در میان جامعه برای مقاومت در برابر طالبان نبودیم.
اگر امروز هم دقت کنیم، آن بخشی از جامعه بیشتر دنبال ایستادگی در مقابل طالبان هستند که آموزش دیدهتر هستند. روی تودههای مردم کار فرهنگی انجام نشد و مستقیما مشاهده میکردند فساد جامعه را فراگرفته و وضع معیشتی خراب است و از همین خلأ استفاده شد تا طالبان در میان ریشسفیدان مناطق نفوذ و مردم را به خود جلب کند. یکی از مهمترین نکاتی که امروز افغانستان را تهدید میکند، این است که امنترین مناطق افغانستان شمال و شمال غرب افغانستان در خطر سقوط و سلطه طالبان قرار دارند. هر چه ناامنی در افغانستان بیشتر شود، بزرگترین تاثیر آن بر ماست. شرایط پاکستان با ما فرق دارد، چون شهروندان پاکستان در مجاور مرزهای افغانستان، همفکر با طالبان هستند، اما در برابر برای کشوری مانند ایران، نفوذ ناامنی به نزدیکی مرزهای ما باعث ناامنی و بیثباتی میشود.
طالبان امروز موفق شده است وارد نقاط باثباتی شود که همواره مامن و محل اقتدار دولت مرکزی بود و مناطقی را متصرف کند. از شمال تا شمال شرق افغانستان یعنی در بدخشان که مرز تاجیکستان است، طالبان در حال اعمال نفوذ بیش از پیش است و این یک تحول کامل جدید است. طالبان الان تهدید امنیتی بزرگی برای کشورهای منطقه ایران، تاجیکستان و چین است و البته پاکستانیها هم بیتاثیر نخواهند بود. در روزگاری که من در افغانستان به عنوان رایزن فرهنگی مسوولیت داشتم، بارها و بارها از مردم شنیدم که میگفتند هیچگاه امیدی به صلح و ثبات در کشورشان ندارند. مردم عمدتا میگفتند غیرممکن است که آرامش به جامعه افغانستان بازگردد. ادلهای که میآوردند، این بود که نخست پاکستان هرگز اجازه صلح و ثبات در افغانستان نمیدهد و دوم هم معتقد بودند که سران حکومتهای افغانستان همواره به فکر تاراج و غارت منابع ملت هستند. امروز هم باز تظاهر این ناامیدی را میبینیم. امروز احتمال ورود افغانستان به جنگ داخلی خیلی زیاد و این مساله برای منطقه و به ویژه ایران بسیار خطرناک است.
نظر شما