یکی از لوازم و وسیلههایی که بهتقریب همۀ آدمیان هر روز حضورش را در زندگی و محیط پیرامون خویش حس میکنند، «صندلی» است؛ جسمی با ساختاری ساده که در گذشتهها اغلب چهار پایه داشته و امروز نمونههای تکپایه، سه پایه، پنج پایه و بیشتر یا حتی چرخدارِ آن نیز بهوفور در دسترس مردمان است. فارغ از اینکه هر یک از ما آدمیان چه کارهایم و در کجای این کره خاکی زندگی میکنیم، فقیر هستیم یا غنی، کوچک هستیم یا بزرگ، خواه ناخواه با صندلی سرو کار داریم و به آن نیازمندیم. برای درک شدت این نیازمندی، کافی است که لحظهای چشمانمان را ببندیم و در ذهنمان صندلیهایی را که از طلوع آفتاب تا هنگام خواب، ناگزیریم روی آنها بنشینیم را بشماریم؛ نتیجۀ این حساب و کتاب بیتردید جالب خواهد بود.
امروز صندلی حضوری پُررنگ در زندگی نوع بشر دارد. بسیاری از مردمانِ روزگار کنونی، وعدههای غذایی خود را درحالیکه روی صندلی نشستهاند، میل میکنند؛ مردان و زنانی پُرشمار نیز نشسته بر روی صندلی میخوانند یا مینویسند؛ حتی برخی از افرادِ شبکار یا غیرشبکار نیز مجبورند در همان حال که بر روی صندلی نشستهاند، بخوابند یا دستکم چرت بزنند. برخی از عزیزانمان هم برخلاف میل و ارادهشان ناگزیرند که بیشترِ لحظههای زندگی خود را نشسته بر روی صندلی سپری کنند؛ بر روی یک صندلی چرخدار.
اما بهجز این موقعیتها، صندلی حتی به هنگام نمازخواندن نیز برخی از ما را همراهی میکند. وقتی آرایشگاه یا پیرایشگاه میرویم، یا هنگامی که برای مداوای دندان به دندانپزشکی میرویم نیز ناگزیریم که روی صندلی بنشینیم تا کارمان پیش برود. هنگام سواری با خودرو یا موتورسیکلت و دوچرخه و سهچرخه و تراکتور و لیفتراک و هواپیما و قطار و امثالشان هم باز باید برای مدتی خودمان را به صندلی بچسبانیم. در کنار اینها، سالها است که با فزونیگرفتنِ ابتلا به پادردها و کمردردها و انواع ناخوشیهای جسمی، پای نوعی از صندلی حتی به مَبالها یا طهارتخانهها نیز باز شده است.
اما گاهی نشستن بر روی صندلی عذابآور و تحملناشدنی میشود؛ مانند آنوقتهایی که با اشتیاق یا با نگرانی منتظریم و چشمانتظار. گاهی هم نشستن بر روی صندلی تبدیل به آرزو میشود؛ کوتاهترینِ این آرزومندیها زمانی است که خسته و درمانده وارد مترو یا اتوبوسی شلوغ و هر لحظه متراکمتر میشویم و به مسافرانِ خوشاقبالی که بخت یارشان بوده و توانستهاند در آن محشرِ کبری جایی برای نشستن بیابند، با دیدۀ پُرحسرت مینگریم و در دل آرزو میکنیم که ایکاش ما نیز هرچه زودتر به جمع آن نیکبختان بپیوندیم. زمانی هم این اشتیاق به نشستن بر روی صندلی، آرزوهایی بس دور و دراز را دربرمیگیرد؛ از نشستن با یارِ محبوب بر روی صندلیِ پای سفرۀ عقد گرفته تا نشستن بر روی صندلی ریاست و حتی تکیهزدن بر اریکۀ قدرت. اما به هرحال نیک میدانیم که همۀ این صندلیها ناپایدارند و مدتزمان نشستن بر روی آنها، هرقدر هم که به درازا بکشد، باز کوتاه است و زودگذر. پس چه بهتر که آدمی جویای صندلیهایی ماندگار باشد و آرزوی بودن در شمار آنانکه «مُتَّکِئینَ فیها عَلَی الأرائِک» [۱] خواهند بود در دلش باشد تا انشاءالله تکیه زند بر مَسندهایی جاویدان و به چشمِ خویش ببیند آن روزِ نکو را که خداوند مهربان در کتابِ نور خویش چنین توصیفش کرده و وعده داده است: «[کسانیکه ایمان آورده و کارهای نیک انجام دادهاند،] آنان برایشان باغهای جاودانهای است که نهرها از زیر [قصرها و تختهایشان] جاری است. در آنجا با دستبندهایی طلایی آراسته میشوند و جامههای سبز از حریر نازک و ضخیم میپوشند، درحالیکه در آنجا بر تختها[ی بهشتی] تکیه دادهاند؛ چه نیکو پاداشی و چه خوش جایگاهی!» [۲]
واژۀ «صندلی» نیز مانند دیگر واژهها، روزگار درازی را پشت سر گذاشته تا به امروز رسیده و طبیعی است که طی این سفر بلندمدتِ زمانی، قصههای گوناگونی دربارۀ این واژه و معناهایش رخ داده باشد.
صندلی و کفش!
در لغتنامۀ دهخدا و ذیل مدخل «صندلی»، ضمن اینکه به معرّبشدن و تغییر ظاهری این واژه از «سندلی» به «صندلی» اشاره شده، آن را چنین معنی کردهاند: «کرسی پُشتدار که بر وی نشینند؛ زیرگاه». این معنا، همان معنایی است که امروزه از واژۀ صندلی در خاطر همۀ فارسیزبانان وجود دارد؛ یعنی نشستنگاهی که دارای چند پایه و نیز پشتیِ تکیهگاه است. اما این معنا، همۀ آنچیزی نیست که میتوان در پیشینۀ معنایی و ساختاری واژۀ صندلی یافت.
یکی از معناهایی که در فرهنگهای قدیمیِ زبان فارسی برای واژۀ سَندَل (صندل) ثبت شده، «کفش» است. این معنا در روزگار ما نیز همچنان کاربرد دارد و به نوعی از کفش راحتی که منفذهایی باز بر رویۀ آن وجود دارد، اطلاق میشود؛ همانکه به «کفش تابستانی» نیز معروف است. بر اساس همین معنا از واژۀ سندل، برخی همچون مؤلف فرهنگ جهانگیری در معنای سندلی (صندلی) نوشتهاند: «کرسی را گویند که سندل را بر زَبَر آن نهند». [۳] در توضیحِ نوشتۀ صاحب فرهنگ جهانگیری باید یادآور شد که در گذشته، یکی از منصبهای دربار پادشاهان، «کفشداری» یا «کفشبانی» بود؛ و کفشدارِ سلطان که در دورههایی «باشماقچی» (باشماغچی) نیز خوانده میشد، سندل یا همان کفشِ سلطان را بر روی کرسی کوچکی میگذاشته و بهدلیل اینکه آن کرسی یا چهارپایه، جایگاه قرار گرفتنِ سندلِ پادشاه بوده، بهتدریج و در گذر زمان بر اثر این همنشینی و مجاورت، سندلی (صندلی) خوانده شده است.
اما دربارۀ واژۀ سندل (صندل) این را هم باید افزود که اصلِ آن، «چَندَن» بوده است که در ادبیات فارسی به ریختهای چندل، سندل و صندل به کار رفته است. چندن نام درختی بومی نواحی گرمسیر است که یکی از مهمترین رویشگاههای آن نیز شبهقارۀ هندوستان است. چوب این درخت که به رنگهای سرخ و سفید و زرد میروید، افزون بر اینکه به خوشبویی شهرت دارد و در مداوای سردرد به کار میرفته، سختی و مقاومت بالایی دارد و به همین دلیل در کشتیسازی نیز از آن استفاده میکردهاند. البته باتوجه به ساختار سادۀ سندل (کفش) در گذشته که عبارت بود از یک زیره که با بندهایی به پا متصل میشده و نیز محکمیِ چوب سندل (چندن)، بهاحتمال از چوب همین درخت برای ساخت زیرۀ کفشهای سندلی استفاده میشده و به دلیل همین کاربرد بوده که رفتهرفته، جنسِ آن نوع پایافزارِ چوبی، نامِ آن نیز شده است، بهگونهای که بهطور کلی کفش را سندل نیز میگفتهاند. به همین سبب در فرهنگها نیز یکی از معناهای سندل را همین کفش ثبت کردهاند و در عربی نیز «صندلی» را کفشفروش گویند.
با این همه مرحوم استاد ملکالشعرای بهار در کتاب ارجمند «سبک شناسی» واژۀ صندلی را جزو واژگانی آورده است که از زبانهای روسی و اتریشی و غیره وارد زبان فارسی شده است. [۴]
صندلی در متون کهن فارسی به چه معنا بوده است؟
واژۀ «صندلی» در بیشتر متنهای کهن فارسیِ روزگار پیش از حملۀ مغول، در معنای چهارپایه و نشستنگاهِ دارای پایه و تکیهگاه به کار نرفته است و درعوض برای بیان این معنی، اغلب شاعران و نویسندگانِ سدههای پیشین، واژههایی چون کرسی را به کار بردهاند:
«همه موبدان را به کرسی نشاند // پس آن خسرو تیغزن را بخواند» (شاهنامۀ فردوسی) [۵]
«دُرِّ چند انداخت در کشتی و جَست // مَر هوا را ساخت کرسی و نشست» (مثنوی معنوی) [۶]
«بساطی گوهرین در وی بگستر // بیار آن کرسی شش پایۀ زَر» (خسرو و شیرین) [۷]
با این حال اما در یکی از منظومههای حماسی که به پیروی از شاهنامه پدید آمده است، میتوان صندلی را در معنای معروف و امروزینش یافت. این مثنوی که «بانوگشسبنامه» نام دارد، گرچه تاریخ نظم و سرایندهاش معلوم نیست، اما براساس برخی قراین، احتمال داده شده که در اواخر سدۀ پنجم هجری سروده شده باشد. در این اثر آمده است:
«به تختِ کیی شاد بنشست شاه // به سر برنهاد آن کیانی کلاه
کیی بارگه کرد آراسته // درو چِل ستون زَر بپراسته
نهاده درو چارصد صندلی // همان در میان تخت شاه یلی
نشستند گُردانِ ایران همه // شبان بود رستم، دلیران رمه...». [۸]
بههرروی، آنچه براساس کاربرد صندلی (در معنی کرسی) در متون به دست آمده، نشانگر این است که از اواخر سده هفتم و اوایل سدۀ هشتم هجری استفاده از لفظ صندلی در معنای یادشده نیز بیشتر در متنهای فارسی رواج یافته است. از نمونههای این کاربرد، میتوان این متنها را معرفی کرد:
«.... و گاه میبود که در شهری به دیوان قرب دویست صندلی از آنِ ایلچیان نهادندی...». (تاریخ مبارک غازانی) [۹]
«آن خان خانان را ببین، بر صندلی یللی بلی // می گیر و زانو زن برش، گر مُقبلی یللی بلی». (اوحدی مراغهیی) [۱۰]
«... و بعد از مدتی سلسلۀ شفقت خواهرانه و مِهر صلت رحمِ پادشاه، خاتون را در حرکت آمد و سلطان را از محبس اولاً خلیعالعذار گردانید و پس به معاهده و مصالحه و لطف دیدار و حسن گفتار ثانیاً بیارامید و در بارگاه بر کرانِ تخت، او را بر صندلی تعظیم، اجلاس فرمود...». (سِمطُ العُلی للحَضرةِ العُلیا) [۱۱]
صندلی از بهشت آمده است
ملّاحسین واعظ کاشفی، عالم و واعظ نامدار ایرانی که بیشترِ عمر خویش را در سدۀ نهم هجری سپری کرده و در اوایل سدۀ دهم درگذشته است، در کتابِ نامی «فتوّتنامۀ سلطانی» فصلی را با عنوان «در معنی معرکه و مایتعلق بِه» نوشته است. وی در این فصل پیشههای مختلفی را که زیرشاخهای از «معرکهگیری» قرار میگیرند، توصیف کرده است. پیشهورانی چون مدّاحان، سقایان، بساطاندازان، قصهخوانان و افسانهگویان، کشتیگیران، سنگگیران، حمّالان، رسنبازان، زورگران، طاسبازان و لعبتبازان، ازجمله معرکهگیرانی هستند که مؤلف در این فصل به توصیف شرایط کسب و کارِ آنان پرداخته است. اما آنچه پای «فتوّتنامۀ سلطانی» را به این سیاهه باز کرده، نکتههایی است که وی دربارۀ صندلی و نگرش به آن در میان اهل معرکه بیان کرده است.
صاحب «فتوّتنامۀ سلطانی» در بخشی که از قصّهخوانان سخن رانده، دربارۀ صندلی هم که آن را مخصوص این صنف دانسته، نکتههایی نوشته است. وی معتقد است که در میان اهل معرکه، صندلی در اصل مخصوص غَراخوانان [۱۲] بوده که قصّهخوانان نیز آن را در حرفۀ خویش به کار گرفتهاند. این قصهخوانان بر صندلیهای مخصوص خود مینشستهاند و برای مردمی که دور آنان جمع میشدهاند، قصهگویی و سخنسرایی میکردهاند.
ملّاحسین واعظ کاشفی همچنین پیدایش صندلی را به عهد حضرت آدم (ع) پیوند زده و با بهرهگیری از روش پرسش و پاسخ که شیوۀ غالب فتوّتنامهها است، دراینباره نوشته است که «اگر پرسند صندلی را از کجا گرفتهاند؟ بگوی ازآنجا که چون خدای، تعالی، آدم را بیافرید، فرمود که اسماء مخلوقات بیان کند و در عرش ملائکه جمع شدند. آدم(ع)، برخاست و نام یکبهیک از اشیاء ذکر میکرد. جبرئیل(ع) به فرمان مَلِک جلیل از بهشت صندلی آورد و بنهاد و آدم را بر وی بنشانید». [۱۳]
مؤلف فتوّتنامۀ سلطانی دربارۀ چرایی صندلینهادن برای برخی از افراد و نیز اینکه «بر صندلی نشستن که را شاید؟»، نکتههایی جالب را از دید اهل فتوّت بیان کرده است. وی چنین شرح داده است که «اگر پرسند که معنی صندلینهادن چیست؟ بگوی که معنی، آن است که هرکه هنری دارد، باید که از مردمِ دیگر بالاتر نشیند تا همه از دیدار او بهره یابند.
اگر پرسند که صندلی از برای که مینهند؟ بگوی از برای هنرمندان و بهواسطۀ آن است که هرکه در هنرمندی و پهلوانی برسرآمده، سلاطین او را بر صندلی نشانند. پس هرکه پهلوانِ میدان سخن باشد، او را رسد که بر صندلی نشیند». [۱۴]
ملّاحسین چهار رکن نیز برای صندلی برشمرده است. این چهار رکن گرچه بهظاهر با حرفۀ قصّهخوانان و گویندگان و غرّاخوانان مرتبط مینماید، اما دراصل، با حرفهها و پیشههای دیگر نیز مرتبط است. درواقع هرکه بر روی صندلی مینشیند و نطق میکند یا مینویسد یا امضا میکند و فرمانی صادر میکند، باید این چهار رکن را درنظر داشته باشد. با این دید، رییسان جمهور، وزیران، نمایندگان مجلس، قاضیان، وکیلان، مدیران، مسوولان، نویسندگان، گویندگان، آموزگاران و استادان، کارگردانان و تهیهکنندگان سینما و تلویزیون، بسیاری از کارمندان و ادارهجاتیها و حتی شماری از فروشندگان نیز باید به این چهار رکن توجه کنند و در نگاهداشت آنها دقیق باشند. اما آن چهار رکن را مؤلّف چنین برشمرده است:
«اگر پرسند که صندلی چند رکن دارد؟ بگوی چهار رکن؛ دو زیر و دو بالا. اگر پرسند که دو رکنِ بالا اشارت به چیست؟ بگوی یکی به دانش و یکی به بینش. یعنی هرکه بر صندلی نشیند باید که هرچه گوید از روی دانش گوید و به نظرِ بینش ببیند و داند که هر معرکه قابل چه نوع سخن است. اگر پرسند که دو رکنِ زیرِ صندلی اشارت به چیست؟ بگوی یکی به صبر، دویم به ثبات. یعنی هرکه صندلینشین است باید که هرچه بدو رسد صبر کند و در کارِ خود ثابتقدم باشد و به هرچیزی ازجا نرود، چنانچه گفتهاند:
تا ز هر بادی نجنبی، پا به دامن کش چو کوه // که آدمی مشتِ غبار و عمر بادِ صرصر است». [۱۵]
صندلی شاعر
واژۀ «صندلی» افزون بر دربرگرفتنِ معناهای دیروز و امروزش، شهرت یکی از شاعرانِ زبان فارسی را نیز با خود همراه دارد؛ شاعری که مؤلف «لُباب الالباب» نامِ او را در ضمن یادکردن از شاعران خراسانیِ روزگار آل سلجوق (شاعرانی که پس از عهد دولت معزّی و سنجری بودهاند)، اینگونه ثبت کرده است: «مجدالدین ابوالسّحری الصندلی». عوفی در وصفِ شعر صندلی نیز بهاختصار نوشته که «همه سخن او عالی و مصنوع و دلگشای و مطبوع است». [۱۶]
البته آفتابرای لکهنوی، صاحب تذکرۀ «ریاض العارفین»، کنیۀ این شاعر را «ابوسنجر» ثبت کرده است. [۱۷] در برخی متنها و نسخهبدلها نیز کنیۀ او را «ابو الشّجری» و «ابوالشجّر» نوشتهاند. [۱۸]
اوحدی بلیانی نیز در «عرفات العاشقین و عرصات العارفین» پسوند «غزنوی» را برای صندلی آورده و اذعان کرده که دیوان وی را ندیده است. از همین نسبتِ غزنوی که بلیانی در دنبالۀ نام شاعر آورده اما معلوم میشود که شاعر، زاده یا ساکن غزنین بوده است. [۱۹] مؤلف عرفات العاشقین یک قصیده و چندین رباعی نیز از صندلی غزنوی نقل کرده، که ازجمله آنها، یکی همین رباعی زیبا است:
گفتم به دلِ شکسته چون داری کار؟ // با زلفِ شکستۀ خماندرخمِ یار
دل گفت، تو فارغی، ز ما دست بدار // ما هر دو شکسته را به هم بازگذار» [۲۰]
رضاقلیخان هدایت هم در «مجمع الفصحا» ضمن اشاره به یادکرد عوفی از این شاعر، اعتراف کرده که دربارۀ صندلی آگاهی ندارد. او نیز چند بیت از یک قصیده و همچنین یک رباعی از صندلی غزنوی نقل کرده که دارای لطافت است:
«جانا ز رخت نمیگریزد چشمم // نقش دگری نمیپذیرد چشمم
این تشنۀ دیدار تو غرق است در آب // ترسم که در آب تشنه میرد چشمم». [۲۱]
رنگ صندلی
در «هفت پیکرِ» حکیم نظامی گنجوی، آنگاه که بهرام گور مهمان هفت شاهزادۀ صاحب هفت گنبد میشود، هر یک از هفت گنبد را به رنگی خاص میبینیم، که یکی از این رنگها، «صندلی» است؛ یعنی به رنگ صندل. ازآنجاکه ظاهرِ واژۀ صندلی (کرسی) با ظاهرِ «صندلی» (رنگ) یکسان است، خالی از لطف نیست کمی هم از این رنگ و توصیفِ آن در «هفت پیکر» یاد شود.
در هفت پیکر، مراد از رنگ صندلی، رنگی است که میتوان آن را قرمز کمرنگ، یا خاکیِ تیرۀ مایل به قرمز یا حتی قهوهای کمرنگِ مایل به سرخی درنظر گرفت. حکیم نظامی خود در آغاز پرداختن به شرح حضورِ بهرام در این گنبد صندلی رنگ، ضمن برقراری مشابهت بین رنگِ خاک و رنگِ صندل، رنگِ گنبد ششم از هفت گنبد را چنین وصف کرده است:
«بر نمودارِ خاک صندلفام // صندلی کرد شاه جامه و جام
آمد از گنبد کبود برون // شد به گنبدسرای صندلگون... ». [۲۲]
گنبد ششم از هفت گنبد از آن شاهزاده بانوی اقیلم چین است و به اختر مشتری (برجیس) و نیز روز پنجشنبه منسوب است. همچنانکه از دو بیتِ یادشده برمیآید، بهرام وقتی میخواهد به این گنبد درآید، برای حفظ تناسبِ ظاهر خویش با فضای این گنبد، رخت و جامی صندلی رنگ اختیار میکند. در همین گنبد است که شاهزاده بانوی چین داستانِ معروف «خیر و شر» را برای بهرام تعریف میکند. در این داستان، درختی وجود دارد که اثری مهم بر حوادث داستان میگذارد؛ نظامی از این درخت با عنوان «صندلبوی» یاد کرده است. این درخت دارای برگهایی است با دو خاصیتِ شفابخش: هم نابینایی را علاج میکند و هم بیماری صرع را برطرف میسازد. در افسانه، «خیر» که چشمانش به خنجر نامردیِ «شر» از حدقه درمیآید، یکی از شفایافتگان این درخت است.
حکیم نظامی پایانِ حکایتِ خیر و شر را نیز با توصیف علاقهمندی خیر به درخت صندل به پایان برده و در همین پایانبندی باز هم به رنگِ «صندلی» اشاره کرده است:
«... بر هوای درخت صندلبوی // جامه را کرده بود صندلشوی [۲۳]
جز به صندلخری نکوشیدی // جامه جز صندلی نپوشیدی...». [۲۴]
صندلی مختار ثقفی
یکی از نکتههای جالب که در برخی از متنها دربارۀ مختار ثقفی، خونخواه شهیدان کربلا (ع)، نقل شده، اعتقاد مختار به یک صندلی خاص است. در کتاب «مِلَل و نِحَل» محمد بن عبدالکریم شهرستانی آنگاه که سخن از فرقۀ «مختاریۀ» به میان آورده، نکتهای هم دربارۀ این صندلی ثبت کرده و از آن با عنوان یکی از کارهای شگفت یا «مخاریق مختار» یاد کرده است. در برگردان فارسی «ملل و نحل» که مترجمی گمنام آن را بهاحتمال در سدۀ ششم هجری پدید آورده، ماجرای این صندلی چنین نوشته شده است: «و از مخاریق او یکی این است که گفتی کرسی قدیم نزدیک من [= نزد من] است؛ و آن را به دیبا بپوشیده بودی و به انواع زینت بیارسته و گفتی این از ذخایر امیرالمؤمنین علی، علیهالسلام، است و نزدیک ما به همان منزلت است کی [۲۵] تابوت بنیاسرائیل [۲۶] بود؛ و چون به جنگ دشمن شدی، آن کرسی را پیشِ صف بنهادی و گفتی ای مسلمانان، قتال کنید کی ظفر و نصرت، شما را خواهد بودن و محلِ این کرسی در میان شما همچنان است کی آن تابوت را در میان بنیاسرائیل بود و سکینه و بقیّه در این کرسی است و فرشتگان بر بالای شمااند و به مدد شما میآیند». [۲۷]
ابن خلدون نیز در کتاب «العبر» خویش از این صندلی نوشته است. او روایت کرده که وقتی مختار ثقفی برای انتقامکشیدن از ابن مرجانه، ابراهیم بن مالک اشتر را به سالاریِ لشکریان خویش راهی نبرد با ابن زیاد کرد، «کُرسی (صندلی) زرّینی به او داد و شیعیان را گفت: این کرسی سبب پیروزی شما میشود؛ آن را گرامی دارید و محترم شمارید که در میان شما چنان است که تابوت در میان بنیاسرائیل. و ابراهیم [ را گفت: با ابنزیاد بجنگ، که به پایمردیِ این کرسی پیروز خواهی شد... .
گویند این کرسی از آن علی بن ابیطالب [ع] بوده است و مختار آن را از پدر جعدة بن هبیره به دست آورده بود. مادرِ جعده، ام هانی، دختر ابوطالب [ع] بود و جعده خواهرزادۀ علی [ع] بود». [۲۸]
صندلی و شکنجه
طبیعی است که آدمیزاد در روزگاری که نمیدانیم چقدر از ما دور بوده است، صندلی را ساخته تا از آن برای راحت و آسایش خود بهره برد؛ اما غلبۀ خوی شیطانی در شماری از آدمینمایان سبب شد که صندلی، این ابزارِ راحترسان و خستگیدرکن، را نیز برای آزار، عذاب و شکنجۀ مردمانِ درمانده و گرفتار به کار گیرد.
در اروپای قرون وسطی، صندلیهایی وجود داشت که به نامهای «صندلی تفتیش عقاید» یا «صندلی انگیزاسیون» و نیز «صندلی اسپانیایی» معروف بود. این نوع صندلیهای میخدار، ابزاری بود برای شکنجۀ افرادی که عقایدی مخالف کلیسا داشتند. بر روی کفه، پشتی، دسته و حتی پایههای این صندلی میخهای بسیاری قرار داده شده بود و برای شکنجۀ افراد، آنان را بر روی چنین شکنجهگاهی مینشاندند. بعدها انواعی برقی چنین صندلیهایی نیز مرسوم شد.
در ایرانِ عهد پهلوی نیز شکنجهگران ساواک برای شکنجۀ زندانیان و اعتراف گرفتن از آنان، از صندلیهای شکنجۀ غربیها بهره و الهام گرفته بودند. یکی از انواع ابزارهای شکنجهگری ساواک، عبارت بود از «صندلی داغ». مهیار خلیلی دربارۀ این صندلیِ دردناک چنین نوشته است: «یکی از وسایل شکنجۀ مرسوم در کمیتۀ مشترک که عنوان تهدید داشته و کمتر مورد عمل قرار گرفته، نشاندنِ متهم بر روی صندلی فلزی بوده که زیر آن کوره یا اجاق برقی روشن میکردند. متهم را نیمهعریان روی صندلی مینشاندند، آنگاه کورۀ برقی را زیر صندلی قرار میدادند. پس از مدتی صندلی، داغ و گرمای آن موجب سوختن میشد... . اثر روانی این شکنجه، شدیدتر از خودِ آن بود». [۲۹]
البته نوع تکاملیافتۀ این نوع صندلی عذاب هم وجود داشت که به «آپولو» معروف بود و جانیان ساواک فراوان از آن استفاده میکردند. آپولو، عبارت بود از یک صندلی دستهدار که دستها و ساق پاهای زندانی را با گیرههای آن محکم به صندلی میبستند. سپس کلاهخودی فلزی شبیه به کلاههای فضانوردان بر روی سر وی میگذاشتند و با شلاق یا کابل برق بر کف پاهای زندانی ضربههای پیدرپی میزدند. وجود آن کلاهخود فلزی سبب میشد که فریادهای برخاسته از دردِ زندانی با شدتی تمام در گوشش بپیچد و حتی سبب خونریزی گوش وی و پاره شدن پردۀ گوش شود.
یکی از زندانیانی که تجربۀ دردناک نشستن بر روی صندلی آپولو را داشته، آن لحظههای جانکاه را اینگونه توصیف کرده است:
«درحالیکه چشمانم را بسته بودند، مرا روی صندلی آپولو نشاندند و دست و پاهایم را با گیرههای فلزی که در کنار آن تعبیه شده بود، بستند. گیرهها را با پیچ سفت میکردند و آنقدر پیچ را چرخاندند که نزدیک بود استخوانهای دست و پایم بشکند. آنگاه کلاهخودی آهنی را روی سرم گذاشتند و تمام سر و گردنم در آن قرار گرفت، بهطوریکه دیگر نه چیزی را میدیدم و نه کلامی را میشنیدم. در این حال ناگهان با واردآمدن اولین ضربۀ کابل بر کف پایم، انگار که بمبی را در بدن من منفجر کردند؛ تمام وجودم به آتش کشیده شد، بهطوریکه ناخودآگاه فریاد کشیدم، که ایکاش فریاد نزده بودم، زیرا داد و فریاد من در داخل کلاهخود فلزی پیچید و مثل بمبی در سرم منفجر شد. این وضعیت بهمراتب بیشتر از ضربۀ شلاق دردناک و کشنده بود...». [۳۰]
آنچه حکایت شد، بخشی از قصههای شکلگرفته دربارۀ صندلی بود. وسیلهای خدمتگزار به آدمیان که سالها و سدهها است که حضورِ بایستۀ خود را در زندگی انواع مردمان حفظ کرده است. بسیاری از صندلیها کاربرد شخصی دارد؛ اما صندلیهایی هم در عالم وجود داشته و دارد که نشستن فرد بر روی آنها، قدرتی به او میدهد که میتواند بر جان و مال و آینده و حال و آرام و آبروی مردمانِ بیشماری اثر گذارد؛ خوشبختشان کند یا بدبختشان نماید. ایندست از صندلیها، مَرکَبهایی سرکش و بدلگام هستند که به کوچکترین غفلتی، عنان از دست سوارانشان بهدرمیآورند و دیر یا زود او را به زمینِ گرمِ رسوایی و بدبختی و شومعاقبتی خواهند زد.
بنابراین، صاحبان و مالکانِ موقتیِ اینگونه صندلیهای توسن میباید دلی بسیار قوی پنجه داشته باشند و روحی هُشیار تا مبادا بهجای آنکه صندلی رامِ آنان باشد، آنان رام و زبونِ صندلی شوند؛ که اگر آدمیزاد رامِ این مرکب پُرخطر شود، آنگاه است که برای حفظ و ادامۀ تصاحب آن، از هیچ ستم و جنایتی رویگردان نخواهد بود. مرحوم استاد ملکالشعرای بهار، در حقِ چنین صندلیسواران بیتی بسیار زیبا سروده است و چه بهتر که همین بیت حُسن ختامِ قصۀ صندلی را رقم زند:
میز والاتر ز شخصی بیخرد بر پشت میز // صندلی بهتر ز مردی بی هنر بر صندلی [۳۱]
ارجاعها:
۱. بخشی از آیۀ ۳۱ سورۀ مبارک کهف که در وصف تکیهزنندگان بر تختهای بهشتی است.
۲. قرآن کریم؛ سورۀ مبارک کهف، آیۀ ۳۱؛ ترجمۀ استاد محسن قرائتی در تفسیر نور.
۳. «فرهنگ جهانگیری»؛ میرجمالالدین حسین انجو شیرازی؛ تصحیح رحیم عفیفی؛ مشهد: دانشگاه مشهد؛ ۱۳۵۱؛ ج ۲، ص ۱۸۴۷.
۴. رک: «سبکشناسی»؛ ملکالشعرای بهار؛ تهران: زوّار؛ ۱۳۸۶؛ ج ۱، ص ۳۰۸.
۵. «شاهنامه»؛ حکیم ابوالقاسم فردوسی؛ تصحیح جلال خالقی مطلق؛ نیویورک: انتشارات مزدا با همکاری بنیاد میراث ایران؛ ۱۳۷۵؛ دفتر یکم، ص ۱۶۵.
۶. «مثنوی معنوی»؛ مولانا جلالالدین بلخی؛ تصحیح رینولد نیکلسون و حسن لاهوتی؛ تهران: میراث مکتوب؛ ۱۳۹۳؛ دفتر دوم، ص ۴۵۰.
۷. «خسرو و شیرین»؛ حکیم نظامی گنجوی؛ تصحیح حسن وحید دستگردی؛ تهران: ارمغان؛ ۱۳۱۳؛ ص ۳۰۳.
۸. «بانوگشسپنامه»؛ تصحیح روحانگیز کراچی؛ تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی؛ ۱۳۹۳؛ ص ۱۶۴.
۹. «تاریخ مبارک غازانی»؛ خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی؛ تصحیح کارل یان؛ هرتفورد: استفن اوستین؛ ۱۹۴۰؛ ص ۲۷۴.
۱۰. «کلیات اوحدی اصفهانی، معروف به مراغی»؛ تصحیح سعید نفیسی؛ تهران: امیرکبیر؛ ۱۳۴۰؛ ص ۳۹۸.
۱۱. «سِمطُ العُلی للحَضرةِ العُلیا»؛ ناصرالدین منشی کرمانی؛ تصحیح عباس اقبال آشتیانی؛ تهران: اساطیر؛ ۱۳۶۲؛ ص ۷۲.
۱۲. غَراخوانان گروهی از منقبتخوانان بودهاند که با صدای بلند، منقبتهایی را در ستایش اهل بیت (ع) بهنظم و بهنثر مردم کوی و برزن میخواندهاند.
۱۳. «فتوّتنامۀ سلطانی»؛ ملّاحسین واعظ کاشفی؛ تصحیح محمدجعفر محجوب؛ تهران: بنیاد فرهنگ ایران؛ ۱۳۵۰؛ ص ۳۰۳.
۱۴. همان.
۱۵. همان. ص ۳۰۳ و ۳۰۴.
۱۶. «لباب الالباب»؛ سدیدالدین محمد عوفی؛ تصحیح ادوارد براون؛ لیدن: مطبعۀ بریل؛ ۱۹۰۶ م.؛ ج ۲، ص ۳۳۴.
۱۷. رک: «ریاض العارفین»؛ آفتابرای لکهنوی؛ تصحیح حسامالدین راشدی؛ تهران: مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان؛ ۱۳۵۵؛ ص ۳۹۶.
۱۸. رک: «عرفات العاشقین و عرصات العارفین»؛ تقیالدین اوحدی بلیانی؛ تصحیح ذبیحالله صاحبکاری و آمنه فخر احمد؛ تهران: میراث مکتوب؛ ۱۳۸۹؛ ج ۴، ص ۲۲۹۸ (پاورقی شمارهی ۱).
۱۹. رک: همان. ص ۲۲۹۸.
۲۰. همان. ص ۲۳۰۱.
۲۱. «مجمع الفصحا»؛ رضاقلیخان هدایت؛ تصحیح مظاهر مصفّا؛ تهران: امیرکبیر؛ ۱۳۸۲؛ ج ۱، ص ۱۱۴۳.
۲۲. «هفتپیکر»؛ نظامی گنجوی؛ تصحیح حسن وحید دستگردی؛ تهران: قطره؛ ص ۲۶۸.
۲۳. مرحوم استاد حسن وحید دستگردی در توضیح «صندلشوی کردنِ جامه» آورده است که یعنی خیر «جامۀ خود را به صندل شستوشو داده و همرنگ صندل ساخته بود» («هفتپیکر»؛ نظامی گنجوی؛ تصحیح حسن وحید دستگردی؛ تهران: قطره؛ پاورقی شمارۀ ۵ از ص ۲۹۱).
۲۴. «هفتپیکر»؛ نظامی گنجوی؛ تصحیح حسن وحید دستگردی؛ تهران: قطره؛ ص ۲۹۱.
۲۵. ریختی است کهن از «که».
۲۶. از تابوت عهد یا تابوت بنیاسرائیل در آیۀ ۲۴۸ از سورۀ مبارک بقره یاد شده است. طبق آنچه در ترجمۀ تفسیر طبری ثبت است، قوم بنیاسرائیل را «میراثی بود از فرزندان موسی [(ع)] و هارون [(ع)]؛ و آن تابوت چون معجزاتی بود میان بنیاسرائیل و آن تابوت آسایش و آرامش خَلق بود؛ و از آن الواح موسی، علیهالسلام، لوحی در آن تابوت بود و چنین گویند که طَیلَسان [= نوعی ردا] هارون اندران جای بود» («ترجمۀ تفسیر طبری»؛ تصحیح حبیب یغمایی؛ تهران: دانشگاه تهران؛ مجلد یکم، ص ۱۵۰ و ۱۵۱).
۲۷. «ترجمۀ متاب الملل و النحل»؛ عبدالکریم شهرستانی؛ مترجم: نامعلوم؛ نسخه برگردان دستنویس شمارۀ ۲۳۷۱ کتابخانۀ ایاصوفیا (استانبول)؛ تهران: میراث مکتوب؛ ص ۶۶ پ.
۲۸. «العبر»؛ «ابنخلدون، عبدالرحمن بن محمد؛ ترجمۀ عبدالمحمد آیتی؛ تهران: مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات فرهنگی؛ ۱۳۶۳؛ ج ۲، ص ۵۳.
۲۹. مقالۀ «رنج و دیگر هیچ» (نیمنگاهی به انواع و شیوههای شکنجه در کمیتۀ مشترک ضد خرابکاری)؛ مهیار خلیلی؛ مجلۀ شاهد یاران؛ بهمن ۱۳۸۷، شمارۀ ۳۹؛ ص ۱۰۶.
۳۰. مقالۀ «سرکوب بیفرجام (کمیتۀ مشترک ضد خرابکاری: زمینههای پیدایش و عملکرد)؛ قاسم حسنپور؛ مجلۀ شاهد یاران؛ بهمن ۱۳۸۷، شمارۀ ۳۹؛ ص ۱۰۰.
۳۱. «دیوان اشعار ملکالشعرای بهار»؛ محمدتقی بهار؛ تهران: نگاه؛ ۱۳۹۱؛ ص ۲۶۶.
نظر شما