ادامه میدهد: مرحوم منشی زاده ما میگفت «تاریخ شهر کرمان جغرافیای عشق است»؛ پس از آن میگوید: اگر کسی بخواهد کرمان را بشناسد باید از خوی و خصلت مردم کرمان شروع کند و برود تا همت، حمیت و نجابتشان؛ مردم کرمان حاضر شدند چشمانشان را در راه مهمانوازی بدهند اما به مهمانشان، لطفعلی خان آسیبی نرسد.
سپس به بخشی از تاریخ گذشته و ماجرای حمله معزالدوله دیلمی به کرمان اشاره میکند که مردم این دیار چطور روزها با دشمنی که به آنان حمله کرده بود میجنگیدند و شب که سلاح را زمین می گذاشت، برایش غذا و هدیه میفرستادند تا رسم مهماننوازی را ادا کرده باشند.
استاد محمدعلی گلابزاده نویسنده، پژوهشگر و تاریخنگار که بیش از ۳۰ کتاب تالیفی و مشارکت در تالیف دهها کتاب دیگر را در کارنامه دارد؛ تا همین چند وقت اخیر ریاست مرکز ایران شناسی شعبه کرمان هم برعهده داشت و می گوید به علت مشغله کاری و شرایط سنی این مسئولیت را به یک مدیر جوان سپرده است تا خیالش راحت باشد بعد از او، مرکز ایران شناسی نیز مسیر خودش را بخوبی طی می کند.
معدن خاطره هاست؛ هم دیدارهایش با بزرگان و فرهیختگان کرمان و ایران زمین را بخوبی به یاد سپرده تا بموقع از آنها کمک بگیرد و هم رسالت آگاهی بخشی و رسانهایاش را هیچگاه در پستوی فراموشخانه قایم نکرده؛ معتقد است اتاق کارش یک رسانه است؛ با انگشتان دست، تابلو قالی نفیس کرمان عصر صفوی را به عنوان گرانترین فرش جهان نشان می دهد که در یکی از حراجی های نیویورک به ۳۳ میلیون و ۸۰۰ هزار دلار فروش رفته است و می گوید که این کار، خودش کار رسانه ای است تا مردم بدانند که قالی کرمان چه تاریخی دارد.
متولد ۱۳۲۵ شهر کرمان در خانواده ای روحانی و مذهبی است؛ پدرش واعظ بود و محله دوران کودکی و نوجوانی اش را میدان قلعه از محله های قدیم کرمان معرفی می کند. می گوید در خلوت دیوانخانه امام جمعه به دنیا آمده، اولین جایی که استخدام شده سال ۱۳۴۳ به عنوان انباردار آسایشگاه مسلولین کرمان بوده است؛ همان بیمارستان کنونی شفا در شهر کرمان که آن زمان خارج از شهر و محل نگهداری بیماران مبتلا به سل بوده است.
اعتقاد ندارد که ما تنها و تنها باید به گذشتگانمان بنازیم؛ با اشاره به این بیت که « گیرم پدر تو بود فاضل، از فضل پدر تورا چه حاصل» گلایه می کند: اینکه بدانیم چه گذشته پرفروغی داشتیم و پشتوانه ما چه بوده، نیاکان ما از میان توفان حوادث چگونه عبور کردند و دست ما دادند بسیار خوب و لازم است اما باید بدانیم که متاسفانه ما میراث نیاکانمان را خراب کردیم و چیزی باقی نگذاشتیم.
در یکی از روزهای انتهایی شهریورماه کرمان که خنکای نسیم زورش را بر گرمای کویری غالب می کند، در محل کار استاد گلاب زاده، در اتاقی واقع در انتهای راهرو ساختمان قدیمی مرکز کرمان و ایران شناسی، مهمان کلام وی بودم. اتاقی که تنها اتاق کار نبود؛ صرفنظر از انواع کتاب های مربوط به تاریخ ایران و کرمان و برخی آثار تاریخی مثل تابلو قالی اصیل کرمان، تابلوهای مربوط به برخی شخصیت ها و بزرگان کرمان هم در جای جای آن جاداده شده بود تا در نوع خود، معرفیای هم برای مهمانان و بازدیدکنندگان باشد.
ابتدای مصاحبه از او می خواهم کرمان را برای کسانی که تازه می خواهند کرمان را بشناسند، معرفی کند و او اصرار دارد برای شروع، دست روی همت، نجابت و خوی مردم کرمان بگذارد و اینطور ادامه می دهد: معزالدوله دیلمی به کرمان حمله کرده بود؛ مردم کرمان روزها با او می جنگیدند و شب ها غذا و هدیه برایشان می فرستادند تا اینکه معزالدوله می پرسد اینان چطور مردمی هستند که از مردم کرمان پاسخ می شنود: روزها که شما با ما می جنگید، ما باید از جان و مال خویش دفاع کنیم اما شب ها که شما اسلحه را زمین می گذارید، مهمان ما هستید. معزالدوله شرمنده می شود و می گوید من با این مردم بجنگم؟ سلاحش را بر می دارد و می رود.
کرمان را باید اینگونه شناخت که ترکان خاتون قراخطایی ۷۰۰ سال پیش از منچوری چین، زمان مغول به کرمان می آید و می بیند مردم کرمان اینقدر نجیب و اصیل و ارزشمند هستند، به چنگیزخان می نویسد که شما کرمان را کار نداشته باشید ما مالیات برایتان می فرستیم و اینجا ۷۰۰ سال پیش این زن بر کرمان حکومت می کند و تحت تاثیر خلق و خوی این مردم اولین دانشگاه جنوب شرق کشور را به نام دانشگاه قبه سبز می سازد که شخصیت هایی همانند شیخ محمود شبستری، مجد خافی، سدیدالدین زوزنی، توران پشتی یزدی و ده ها شخصیت دیگر در این مکان تدریس می کنند؛ کرمان یعنی حتی می تواند روی یک خانواده که از منچوری آمدند تاثیرگذار باشد و این خانواده صدسال اینجا حکومت می کند و آرام ترین روزهای تاریخ کرمان را در اینجا رقم می زند.
کرمان در کنار این خوی و خصلت ها و کمالات، ارزش های دیگری هم داشته، مثلا همان قلعه دختر و اردشیر که مردم وقتی هجمه ای صورت می گرفت به آن قلعه ها پناه می بردند؛ قلعه دختر سوم در ابتدای جاده زنگی آباد داریم که اگر هجمه ای از سمت خراسان بود آتش بر می افروختند، اینها می فهمیدند، یا گنبد جبلیه ای که در زمان ساسانیان ساخته شده، مسجد جامع که در زمان محمد مظفر آل مظفر ساخته شده یا مجموعه های دیگر که همه اینها می تواند تصویری باشد از آن منش، شخصیت و شان مردم کرمان که در طول تاریخ خیلی افتخار آفریدند.
*استاد از خودتان و همه سال ها فعالیت رسانه ای، پژوهشی و مرکز کرمان و ایران شناسی بگویید
خوشحالم که شما را زیارت می کنم؛ همین که یک مسئول بخش اطلاع رسانی به نکته ظریف و حساس آگاهییابی از کم و کیف موقعیت تاریخی، جغرافیایی، فرهنگی و اجتماعی این دیار توجه می کند جای خوشحالی است و امیدواریم دیگر مدیران هم به این شیوه تاسی کنند.
شاید یکی از افتخاراتم این باشد که تقریبا دو تا ۳۰ سال تاکنون خدمت کرده ام؛ شاید اگر خدا عمری دهد و ۲ سال و خورده دیگر ادامه دهم ۶۰ سال خدمتم تمام می شود چون ۱۴ سال، قبل از انقلاب در بهداری بودم. من روانشناسی خواندم و در آنجا مسئولیت های مختلفی داشتم؛ بعد از انقلاب به استانداری آمدم و دامنه فعالیت ها مختلف بود. سال ۴۷ وقتی دانشگاه قبول شدم- آن زمان می شد چند رشته مختلف دانشگاه با هم قبول شد- به استاد باستانی پاریزی گفتم، من دانشگاه اصفهان روانشناسی، تبریز زبان و مشهد هم تاریخ قبول شدم، کدام را انتخاب کنم. ایشان گفت به کدام بیشتر علاقه داری؟ گفتم هم تاریخ و هم روانشناسی؛ گفتند روانشناسی بیشتر وجاهت دانشگاهی دارد و درست که تمام شد بیا تاریخ را شروع کن، ما نیز همین کار را کردیم.
در دانشگاه بعد از آنکه روانشناسی تدریس کردم، از سال ۵۱ رشته تاریخ را آغاز کردم و تاریخ کرمان که این مجموعه هایی که اینجا (کتابخانه اتاق محل کار) می بینید تقریبا ۳۴ جلد کتاب (تالیف) حاصل این ۵۰ سال فعالیت فرهنگی، ادبی و تاریخی ماست. الان هم داشتم آخرین کار که سفرنامه جلال آل احمد به یزد و کرمان است را ویراستاری می کردم که برای چاپ آماده شود. و این خدمت کوچکی است که توانستم انجام دهم و امید که واقع قبول باشد.
واقعیت این است که کرمان اینقدر موضوعات مختلف را به صورت گسترده دارد که با این چند سال عمر ناقابل نمی شود توصیف و تشریحش کرد. به قول ژان اوبن مستشرق (خاورشناس) معروف فرانسوی (۱۹۲۷ـ۱۹۹۸ ( کسی که تاریخ کرمان را بدرستی بخواند مثل آن است که تاریخ همه جهان را خوانده باشد. این خود می رساند که ما چه حیطه گسترده و وسیعی داریم و انعکاس این واقعیت ها بسیار ارزشمند است. البته من اعتقاد ندارم که ما تنها و تنها به گذشتگانمان بنازیم، گیرم پدر تو بود فاضل، از فضل پدر تورا چه حاصل؟، اما اینکه بدانیم چه گذشته روشن و پرفروغی داشتیم و پشتوانه ما چه بوده و نیاکان ما از میان توفان حوادث چگونه برخاستند، قیام کردند و این جامعه را ساختند و به ما تحویل دادند مهم است که ما متاسفانه خرابش کردیم و چیزی باقی نگذاشتیم که تحویل آینده دهیم.
من در کتاب کرمان تاریخ اقتصاد و تجارت اولین ردپای اقتصاد و تجارت کرمان را از هزاره نهم پیش از میلاد در آوردم؛ فقط ۱۱ هزار سال اقتصاد و تجارت داشتیم، حالا ببینید قبل از آن چه بوده که تا دوره نوسنگی و پارینه سنگی می رود.
نیاکان ما در همین سرزمین خشک و بی باران آمدند و زندگی کردند و زندگی را هم خوب سامان دادند؛ با همین آب قناب سر کردند و ما هی زمین را سوراخ کردیم و شخم زدیم،هر چه آب بود بیرون آوردیم و امروز نگاهمان این است که از خلیج فارس و دریای عمان آب باید بیارویم، مثل این می ماند که بگوییم کلیه می خواهیم چکار کنیم وقتی دستگاه دیالیز است؛ درحالی که کلیه با وزن کمی صدها لیتر مایعات بدن ما را تصفیه می کند اما دستگاه دیالیز هم که شرایط خودش را دارد و این اشتباهاتی بود که ما کرده ایم.
رسانه چقدر خوب است که انعکاس دهنده همه این واقعیت ها باشد؛ هم موضوعات روز را انعکاس دهد، چون هم ما جدای از زمانه نمی توانیم باشیم و هم در کنار آن به مسائل دیگر بپردازد؛ به نظرم اگر ۲ نفر هم در جامعه تلنگر بخورند برای تغییر چهره جامعه ما کفایت می کند.
* کجای این شهر و چطور قد کشیدید؟
من سال ۱۳۲۵ در خانواده ای روحانی در محله میدان قلعه، از محله های قدیمی کرمان که الان هم باقی است، در کنار میدان ارگ و میدان توحید، به دنیا آمدم و پدرم از وعاظ کرمان بود. من در دیوانخانه امام جمعه به دنیا آمدم؛ آقای امام جمعه، مرحوم آسیدجواد شیرازی بود که همراه با شعاع السلطنه بعد از ماجراهای آقامحمد خان قاجار از شیراز به کرمان می آید و اینجا را به عنوان عدلیه و دیوانخانه کرمان می سازد و کارهای دیوانی انجام می داد. من در خلوت دیوانخانه امام جمعه به دنیا آمدم؛ تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در کرمان گذراندم، تحصیلات دانشگاهی را در اصفهان و کرمان سپری کردم و سال استخدامم ۱۳۴۳ بود که به عنوان انباردار آسایشگاه مسلولین کرمان استخدام شدم. بیمارستان کنونی شفا آن موقع آسایشگاه افراد دارای سل بود؛ آسایشگاه ها را خارج از شهر می ساختند و از چهارراه طهماسبآّباد به بعد دیگر بیایان بود. تا سال ۴۷ آنجا بودم که دانشگاه قبول شدم و با مرخصی و رفت و آمدها دوره دانشگاه را هم گذراندم و به بهداری برگشتم؛ هم مربی بهداشت بودم و هم رئیس امور اداری سازمان منطقه ای بهداری.
* در خلوت خودتان وقتی به دوران جوانی باز می گردید، آیا حسرتی از گذشته در دلتان دارید که بخواهید به گذشته برگردید یا میل به آینده دارید؟ جای حالا در زندگی تان کجاست؟
من نه فرصت دارم به گذشته فکر کنم و نه مجالی دارم به آینده فکر کنم چون وقتی می نشینم و شروع می کنم به نوشتن و مطالعه و کارکردن از همه چیز به دور می مانم و ذهنم تهی از همه چیز می شود. ولی به هر حال شاید نیاز نبود آدم اینقدر زندگی را فشرده کند، زندگی من همش کار و تحصیل بوده و همه اینها را به گونه ای باهم نزدیک کردیم و بار بسیار سنگینی را به دوش کشیدیم که امروز اگر نتیجه ای داشته، نتیجه اش مشخص است.
ولی شاید آدم نیاز باشد، اندکی هم زندگی کند.
*یعنی ذیل کار ، زندگی نکنیم، بلکه ذیل زندگی، کار کنیم؟
بله، آفرین؛ چه توصیف جالب و قشنگی. من حتی در دوره تحصیل دبیرستان ، تابستان ها تابلوسازی می کردم، خط و نقاشی انجام می دادم؛ درجه عالی خوشنویسی از انجمن عالی خوشنویسان هم به ما داده اند. برای اینکه بتوانم هزینه تحصیلم را خودم در بیاورم و باری بر دوش پدر و مادر نباشم؛ به هر حال همه اینها بوده، ناراضی هم نیستم ولی اگر زندگی بهره بردن از امکانات، تفریح، تفنن و تفرجی باشد، من هیچکدام از آنها را متاسفانه نتوانستم داشته باشم اما خوشحالم که همین که اینجا نشستم و آن لحظاتم با کتاب، نوشتن و قلم و دفتر به سر می کنم شاید لذتش برای من کمتر از لذت آن کسی که در خیابان های شانزلیزه فرانسه می گردد نیست.
*شما فرانسه رفتید؟
من تقریبا اکثر جاهای دنیا را رفته ام؛ بله.
*فرانسه را با استاد پاریزی باستانی تجربه کردید یا خیر؟
خیر، من فرانسه را دو نوبت رفتم؛ کانادا، امریکا ،کشورهای آسیای و تقریبا همه کشورهای اروپایی را رفته ام.
*اینکه ما بخواهیم با حال بهتری زندگی کنیم، اینکه کجا باشیم چقدر مهم است؟ جا چقدر در حال خوش تاثیر دارد؟ آیا این مهمتر است که ما هرجا هستیم حال خوش را برای خودمان بسازیم یا اینکه نه، ممکن است یک جایی باشیم حال خوش داشته یا نداشته باشیم، تاثیر بین من و محیط ، چقدر می دهیم، چقدر می گیریم، از تجربیات و وزاویه دید شما چطور است؟
از دیرباز نیاکان ما گفتند "هرکجا که دل خوشه، آنجا خوشه"، دل یک دلبستگی هایی می خواهد و هرکسی یکسری دلبستگی و علائق دارد که آن، راضی اش می کند، ممکن است در کنار خانواده احساس آرامش کنید، بهترین جا خانواده است، بنده ممکن است در کنار قلم و کاغذ و با مطالعه احساس لذت کنم، فردی دیگر گردش و گلگشت و تماشایی در جاهای زیبای دنیا را دوست دارد و آنجا برایش خوش است. شاید کسی را می بینید در اروپا با آنهمه سرسبزی، زیبایی، طراوت و گشادگی زندگی، ولی می بینید که باز هم خودکشی ها وجود دارد، چرا؟ دلیلش این است که نتوانستند زندگی را آنطور که موردنظرشان بوده به دست بیاورند ولی یک کارگر ساده که از صبح تا شب بیل می زند و نانش را در کشک می زند و می خورد، خنده و طراوت و شادی خودش هم دارد و هیچوقت هم اظهار نارضایتی نمی کند.
اینها هم چیز های دقیقی نیست که بشود خط کشی گذاشت و جدا کرد.
*آیا همه اینها را باهم نمی شود داشت؟مثلا هم وقتی در کنار خانواده هستیم لذت ببریم و هم وقتی که برای مطالعه می گذاریم؟ یا وقتی انتخاب می کنیم جایی را که بگردیم؟ و زندگی مجموعه ای از اینها باشد؟
آفرین، دقیقا، چرا که نه، من وقتی می گویم کنار خانواده منظورم فقط این نیست که گوشه خانه باشد، می تواند در مسافرت باشد، مطالعه هم همینطور، می تواند مطالعه و پژوهش میدانی و ارزشمند باشد. خود من وقتی حال و هوایی داشتم، همه سفرهایی که رفتم سفرهای تحقیقاتی و پژوهشی بود، مثلا تایلند رفتم که ببینم بحث اعتیاد و باورها چگونه است، سنگاپور، کانادا، آمریکا و اروپاهم همینطور؛ اینها باهم مغایرتی ندارد.
* وقتی در کنار آثار تاریخی هستیم، حالمان خوب می شود، آمپولی به ما نمی زنند آنجا اما آرامش پیدا می کنیم، به نظر می رسد مردانی که سالم زندگی می کردند و آنجاها را ساخته اند و دنبال شهوت پول درآوردن نبودند، جایی ساخته اند که بعد از سال ها هنوز پابرجاست و هنوز انرژی سازندگان آن بنا ما را می گیرد. نظر شما چیست؟
خدارحمت کند، مرحوم فلسفی که در دهه ۴۰-۴۵ گاهی پای منبر ایشان می نشستیم؛ مرحوم فلسفی بزرگ (۱۲۸۷ – ۱۳۷۷ )، ما دو روحانی بزرگ در تاریخ ایران معاصر داشتیم که یکی مرحوم راشد و دیگر مرحوم فلسفی بود. راشد بیشتر عارفانه صحبت هایش از رادیو پخش می شد و فلسفی هم روحانی تراز اول کشور بود، دایی آقای مسجدجامعی که وزیر بودند.
هم کرمان و هم تهران پای منبرشان بودیم؛ دهه ۴۰ مرحوم حجتی و مرحوم شهید باهنر در میدان فوزیه (امام حسین کنونی) خانه ای داشتند؛ مسجد امام حسین هنوز شکل نگرفته بود که مرحوم فلسفی آنجا منبر می رفت و یادم می آید گاهی این شعر را می خواند: طاق کسری جز به نام نیک اگر بینی هنوز/ این ز سقف آهنین وز پایه فولاد نیست/ این بنای دولت از فیض عدالت گستری است/ ورنه در خشت و گل، این اندازه استعداد نیست. می خواهم عرض کنم، اگر بناهای تاریخی ما در گذر زمان باقی ماندند و خیلی از بناهایی که استحکامات بسیار سخت و سنگین داشتند از بین رفتند به خاطر معنویت و سیرت زیبایی بوده که در این بناها به کار رفته؛ شما همین مجموعه گنجعلی خان که ۴۰۰ سال قدمت دارد و هنوز هم سرپاست را ببینید، سلطان محمد معمار یزدی که معمار این مجموعه بوده می گوید، هیچگاه نشد من بدون وضو کارم را در این مجموعه شروع کنم؛ یک کلمه دروغ نگفت، یک کلمه تزویر نگفت؛ یک ذره حق کسی را نخورد، حتی باوجود اینکه نام خودش را بر پیشانی آثار مجموعه گنجعلی خان ثبت و ضبط کرده، اجازه داده اگر کسی هم کار کوچکی درد آن انجام داده نامش در جای دیگری بیاید، کمااینکه در ورودی مجموعه می بینیم؛ حتی فرد کاشیکاری که کار کاشی انجام داده؛ بخل، حسد و تزویر نبود. آنچه که مرا امروز آزار می دهد همین است که ما متاسفانه به سمت و سویی رفتیم که همه چیز جنبه ریا، زشتی، نازیبایی، تزویر و حقه و دروغ بوده؛ چرا جامعه ما باید اینجور باشد؟ چرا در یک جامعه اسلامی باید شاهد باشیم هر روز لیستی از سوء استفاده های کلان در بیاید، کاش ادعای اسلام نکرده بودیم. آن خارج از دینی که بیاید جنایت کند، گناهش خیلی کمتر از آن کسی است که مثل طالبان و داعشی ها به اسم اسلام این کار ها را انجام بدهد؛ درد ما این است.
کاش ما اگر واقعا به سمت کمال پیش رفتیم، باز هم بتوانیم همان قداست و استحکام بنای ظاهری و باطنی که روزگار گذشته نیاکان ما داشتند، داشته باشیم و اگر این وضعیت هم ادامه پیدا کند، آینده خیلی ناخوشی می بینم.
*در برخی آثار تاریخی، خیلی وضعیت خوبی نداریم؟ آثار تاریخی فقط چند خشت و سنگ نیستند؛ نشان می دهد پدران ما چطور زندگی می کردند و دانستن آن خیلی خوب است؛ داشتن هویت خیلی مهم است، اما در عمل چندان اینها را نمی بینیم. بودجه بخش میراث هم که اندک است، قلعه دختر کرمان را که می بینیم ، انسان باور نمی کند، قلعه ای که حدود سه هزار سال قدمت دارد این وضع را داشته باشد، قلعه غیر از یک مشت خشت و خاک دیگر چیست؟
اینها ردپای تاریخ هر ملتی به شمار می روند، به همین دلیل ملت هایی که از فرهنگ بالا برخوردار هستند تمام هم و غمشان را به پاسداری از این ارزش ها معطوف کنند، یعنی صرفا اینطور نیست که به مسائل روزمرگی شان اکتفا کنند و از این مجموعه ها غافل شوند.
مرحوم کیارستمی می گفت، ما رفتیم فرانسه به ما گفتند غاری تاریخی و دیدنی در آنجاست، قرار بود برویم و ببینیم که سه نفر بودیم و بلیت گرفتیم؛فردای آن روز یکی از دوستان دیگر آمد و گفتیم فردا می رویم غار را ببینیم، او گفت کاش من هم می توانستم بیایم؛ گفتیم اشکال ندارد تو هم بیا در جلو غار بلیط می گیریم؛ فردا به غار رسیدیم؛ خواستیم برویم داخل و بلیت برای یک نفر دیگر بگیریم که گفتند: نه، نمی توانید ایشان را ببرید چون کارشناسان محاسبه کرده اند و گفته اند فقط این تعداد (مثلا چندنفر) بیشتر آدم نمی تواند همزمان وارد غار شود، خود تنفس انسان و آلودگی آن روی غار تاثیر نامناسب می گذارد و لذا تعداد فروش بلیت با حساب و کتاب است. ببینید، فرانسه (هواپیمای) میراژ و ایرباس و خیلی چیزهای دیگر هم می سازد ولی از فکر این موضوع غافل نیست.
اما اما درگیر مسائلی شدیم و از اموری که جنبه های پشتوانگی برای ما داشته غافل شدیم؛ امروز چقدر قدر ارزش هایمان را می دانیم؟تا به حال پنج شش بار مقاله نوشته ام و چندبار با مدیر میراث صحبت کردم؛ یک باغ داریم در خیابان زریسف به نام باغ آقا که مربوط به دوره زندیه است که دویست و خورده ای سال پیش، سید ابوالحسن خان بیگلربیگی، حاکم کرمان این باغ را احداث کرده و لطفعلی خان زند که به کرمان آمده داخل این باغ بوده و هزاران خاطره داشته و دارد؛ بعد از اینکه کنسولگری انگلیس به کرمان آمد، این باغ را در اختیار گرفت و آنجا را کنسولگری کرد که تا کنون ۲ جلد از کتاب اسناد محرمانه انگلیس که در همین باغ نوشته شده را به وسیله سر پرسی ساکس (۱۸۶۷ – ۱۹۴۵) ژنرال، نویسنده و جغرافیدان انگلیسی انتشار دادیم؛ حالا شرکت نفت آمده این باغ را موزه چراغ نفتی کرده. می گوییم مگر موزه چراغ نفتی جای دیگر نمی تواند باشد؟ بگذارید هویت این باغ باقی بماند و این آرم کنسولگری اینجا بر سردر باغ باقی بماند و کسی که به کرمان می آید بداند کرمان قطب اجتماعی و فرهنگی مطرح بوده که انگلیسی ها در منطقه، کرمان را به عنوان پایگاه خود انتخاب می کنند. هنوز زورمان به اینها نرسیده، رفتند اسم و تابلو و ماهیتش را عوض کردند و اصرار دارند که بگویند موزه چراغ نفتی است. درد ما یکی دوتا نیست؛ درد ما این است که برخی کسانی که باید امروز به کمک ما بیایند، چوب برداشتند بر کالای شیشه می زنند که دو چوب دیگر بخورد، چیزی از آن باقی نمی ماند.
*مرکز کرمان شناسی چطور شکل گرفت و ماجرای معرفی رئیس جدید مرکز ایران شناسی شعبه کرمان چه بود؟
۳۳ سال پیش وقتی که همزمان مدیرکل دفتر اجتماعی استانداری و مشاور استاندار بودم، مرکز کرمان شناسی را دایر کردیم که البته سازمان اسناد ملی را هم سال ۱۳۷۲ راه انداختیم.
همینجا یادی می کنم از کوروش کمالی سروستانی که اولین نهادی بود که بعد از ما آمد و دستورالعمل تشکیل بنیاد فارسی شناسی را گرفت و راه افتاد.
ما جلسات شورای عالی در مرکز کرمان شناسی داریم که بعد از کرونا برگزار نشده اما در یکی از این جلسات مرحوم دکتر(حسن) حبیبی را دعوت کردیم و وقتی که توضیحات ما را شنید به عنوان فعالیت فرهنگی در کرمان و راه اندازی این مرکز، خیلی خوشحال شد و گفت حالا که شما این کار را برای کرمان انجام دادید، چرا ما برای ایران این کار را نکنیم و سال ۷۰ -۷۱ ایران شناسی را با الگوگیری از مرکز کرمان شناسی راه اندازی کردند.
کتاب گنج ۳۰ ساله را مطالعه بفرمایید که جزییات راه اندازی مرکز کرمان شناسی و ایران شناسی را در آن توضیح داده ام.
آقای حبیبی گفت خیلی خوشحالم که این اتفاق بیفتد و و ما کارمان را ادامه می دهیم، شما هم کارتان را ادامه دهید و کرمان به عنوان اولین بنیاد ایرانشناسی در کشور هست، استقلال خود را حفظ کند.
سال ها بعد، آیت الله سیدمحمد خامنه ای رئیس بنیاد ایران شناسی شدند که همراه آقای رزم حسینی (استاندار پیشین کرمان) ملاقاتی با ایشان داشتیم و گفتیم به قول خارجی ها بیایید باهم جوین شویم و همکاری ها را بیشتر کنیم تا تسریع در کار شود؛ ایشان(آقای خامنه ای) گفتند مسئولیتش برعهده شما باشد که من هم با اصرار، چون مشغله زیاد داشتم، پذیرفتم، هم مرکز کرمان شناسی و هم ایرانشناسی به اضافه ۵-۶ کار دیگه از جمله عضویت در جلسات دیگر. البته مدیر فصلنامه سپهر اقتصاد هم هستم که زیرمجموعه اتاق بازرگانی کرمان منتشر می شود. لذا به علت مشغله کاری و همچنین چون همه پزشکان هم توصیه کردند که ۷۵ سالگی، سنی نیست که اینهمه فشار کار را تحمل کنیم، خواهش کردیم دکتر حامد حسین خانی که از پژوهشگران و شاعران خوب هستند بیایند و مسئولیت بنیاد ایرانشناسی شعبه کرمان را برعهده بگیرند و خیلی هم خوشحالیم که ایشان آمدند.
بزرگترین اشتباه این است که آدم به فکر فردای کِشته خود نباشد؛ ما سی و چندسال این کار را انجام دادیم ولی بالاخره اگر من فردا نبودم تکلیف اینجا چه می شود؟ امروز اگر بدانم اینجا مبنایی دارد که اگر هم من نبودم چرخه کار ادامه پیدا می کند، ارزش دارد.
*در مورد تاثیر رسانه و اطلاع رسانی بر معرفی میراث فرهنگی و نیز تولیدمحتوای حرفه ای در این مسیر چکار باید کرد؟
من اینقدر اعتقاد به کار رسانه دارم که حتی اینجا در دفتر کارم هم کار رسانه ای انجام می دهم. همین فرش روبه روی شما(عکس فرش)، فرش کرمانی مال ۴۰۰ سال پیش و روزگار صفویه است که در آخرین حراج نیویورک به ۳۳ میلیون و ۸۰۰ هزار دلار فروخته شده است.
کسی که اینجا در اتاق می نشیند می گوید کرمان ۴۰۰ سال قدمت قالی دارد؟ این یعنی کار رسانه؛ همینکه چند عکس می گذاریم که هرکدام یک تداعی خاصی برای خودشان دارند، یعنی رسانه و کار رسانه ای که شما در خبرگزاری می کنید بسیار ارزشمند است. آن شعر معروف که می گفت کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود، اگر کربلا کربلا شد بخاطر روابط عمومی قوی حضرت زینب و حضرت اما سجاد بود؛ اگر آن خطبه ها در شام نبود و افشاگری ها نبود معلوم نبود چه می شد.
آن چیزی که به باور من بسیار ارزشمند است اینکه در کار رسانه صداقت داشته باشیم؛ اگر من که قلم به دست می گیرم ببینم اگر دروغ و حقه ای در این نوشته به کار ببرم آنوقت مرا حلوا حلوا می کنند و می گویند، بسیار عالی و غیره، آنجا به خود می گویم بر من حرام است نوشتن چنین مطلبی. آنجایی هم که احساس می کنم صداقتی می تواند در کار باشد و قابل انعکاس و پذیرش برای جامعه، کار خودم را می کنم. اولا شما افتخار کنید به زحماتی که در کار رسانه می کشید که خدمتی بسیار بزرگ است؛ اینکه شما (خبرنگار ایرنا) گفتید رضا شاه، خبرگزاری پارس (خبرگزاری جمهوری اسلامی قبل از انقلاب آژانس پارس نام داشت) را زیر نظر وزارت امور خارجه برد، بخاطر این بود که وجاهت ایران در ذهن مردم دنیا و خارجی ها مجهول و مهجور بود و این هنر رضا شاه بود. یعنی این فکر اینقدر بلند بود که فکر کرد داخل ایران هم اگر مردم حرف را نشناسند خیلی مهم نیست، بگذار من اول بگویم که ایران چه است که در چشمخانه خارجیها بنشیند و مارا بشناسند. این یک هنر بود. و این درک ارزش رسانه در کشور است.
البته برخی توقعات و انتظارات (از رسانه) هست؛ کسی فکر می کند اگر در اداره صبح یک استکان چای جلو همکارش گذاشت فوری خبرگزاری این را باید درج کند که درست نیست. مولانا در یکی از داستان هایش می گوید، مورچه ای بود یک سوراخ تنگی داشت و می گفت دنیا عجب دنیای بزرگی است، یک روز یک دانه گندمی مقابل سورارخ قد کشیده بود، مورچه گفت عجب، دنیا پس خیلی بزرگ تر از این حرف هاست، مولانا می گوید سوراخ را رها کن و دانه گندم را هم پشت سر بگذار و بیا، ببین دنیا خیلی بزرگ تر از این حرف هاست.
ما باید زمینه ای ایجاد کنیم برای مجموعه های مختلف که از آن سوراخ مورچه ای بیرون بیایند؛ دلیل اینکه برخی خودستایی ها و بزرگ نمایی ها داریم این است که فکر ما هنوز بلوغ پیدا نکرده و این کار شماست و کار بسیار دشواری هم هست. کار شما کار نهادهای فرهنگی، بنیاد ایران شناسی، مرکز کرمان شناسی، ارشاد، صداوسیما و دیگر رسارنه هاست که باید همه دست به دست هم دهند و زمینه ای به وجود بیاورند که آن نظرات محقق شود.
*استاد، عکس سردار(سلیمانی) را اینجا خودتان گذاشته اید؟ آن جمله پایین عکس (مردی که قسمت کرد: رنج ها و خون دل ها را برای خود، عزت و سرافرازی را برای ما) مال کیست؟
بله، عکس سردار را خودم اینجا گذاشتم. جمله پایینش هم جمله خودم است.
*خیلی ها سردار را از نزدیک ندیده بودند، اما پس از شنیدن خبر شهادت وی، اشک می ریختند و ناراحت بودند، علتش چی بود؟
اتفاقا سوال خوبی کردید؛ دلیلش این است که ایشان آنچه را که می گفت، درست یا نادرست از بُنِ جان می گفت؛ هیچ ریایی نداشت، هیچ تزویری نداشت. من سردار را از سال ۱۳۴۵-۴۶ که ما خانهمان میدان قلعه بود می شناختم؛ ایشان در مهمانسرای کسری بود که مدیرش آقای حاج محمد یزدان پناه بود و آنجا کار می کرد، کارهای همراه مدیریتی و سرکشی از مهمانخانه انجام می داد؛ ایشان آن موقع ۱۵-۱۶ سال داشت؛ از آن موقع من با ایشان آشنا بودم؛ بعد مرکز کرمان شناسی که راه اندازی کردیم، در اولین همایش ما ایشان آمد سخنرانی کرد. همیشه همراه ما بود تا آن موقع که به جایگاهی رسید که ما گاهی خودمان احتیاط می کردیم و می گفتیم در این جایگاهی که هستند ما خیلی جلو نرویم.
یادم می آید در برج میلاد تهران برای رونمایی کتابی که آقای موحدی کرمانی و شهردار تهران و خیلی ها حضور داشتند، من دیدم که سردار هم دعوت شده بود؛ دیدم ایشان دارند می آیند، این را نمی گویم که بگویم با ایشان انس و الفت داشتم، می خواهم بگویم که چرا؟ من وقتی دیدم آقای سلیمانی دارند می آیند داخل جلسه، از صف جلو رفتم عقب، که ایشان مجبور نباشد با من صحبت کند، شاید نخواهد، بگوید باخودشان حالا که قبلا با هم دوست بودیم و عقب رفتم؛ اما ایشان از آن دور که آمده بود، دیده بود من هستم، رفتن مرا دنبال کرده بود، خودش از وسط جمعیت آمد و به من رساند و حال و احوال کرد، نه کاری دست من داشت، نه من کاری دست او داشتم، ببینید، هیچوقت خودش را نباخت؛ دچار خودستایی، خودشیفتگی نشد، هیچوقت ریا به خرج نداد، هیچوقت حقه بازی نکرد، هیچوقت جیبش را برای پول های مملکت گشاد نکرد. این خصوصیات و ویژگی ها بود که هرکه در دنیا (خبر شهادت سردار را) شنید، اظهار تاسف کرد. می خواهم بگویم که اتفاقا در ختم کلام ما، پاسخی است به آن سوال و تلخیصی است به همه مسائلی که گفتیم که ای کاش بقیه مدیران ما هم اینگونه بودند و عمل می کردند.
به گزارش ایرنا رئیس مرکز کرمان شناسی که عملکرد ۳۰ ساله این مرکز و نیز بنیاد ایران شناسی شعبه کرمان را در قالب کتابی با عنوان «گنج سی ساله» با مصرع «بسی گنج بردم درین سال سی» سال ۱۳۹۷ منتشر کرده، در مقدمه آن کتاب درباره عملکرد این مجموعه نوشته است: .... مجموعه ای که بدون هرگونه اعتبار مصوب، درآمد قطعی، بهره مستمر، دستور کار لازم، مکان مناسب، نیروی موردنیاز و .... بازهم سر به صخره دشواری ها بکوبد و به پیش رود، سی سالگی خود را جشن بگیرد، کار آسانی نیست... .
نظر شما