در شماره پیش از سلسله نوشتههای «از آخرالزمان» که با عنوان «آخرالزمان و سه موعود زرتشتی» منتشر شده است، بدین اشاره شد که دین زرتشتی یا آیین مَزدَیَسنا، به جای یک موعود، سه موعود را وعده داده است: هوشیدر، هوشیدرماه و اَستوَت اِرِتَ. اینان سه پسرِ زرتشتِ پیامبر هستند که بهترتیب در پایان هزارههای دهم، یازدهم و دوازدهم از آفرینش پای در گیتی میگذارند و به مبارزه با شر، فساد و بیدینی میپردازند.
گرچه بهطورِ کلی این هر سه موعود را «سوشیانت» یا «سوشیانس» (سودرسان و رهاییبخش) گویند، اما بهطور خاص منظور از سوشیانت همانا سومین موعود، یعنی «اَستوَت اِرِتَ» است که طبقِ باور مزداپرستان، آخرین آفریدۀ هُرمَزد یا اهورامزدا است. او در پایانِ دوازدهمین و آخرین هزاره از آفرینش دروجود میآید و در نبرد نهایی با اهریمن و یارانش، او را شکست میدهد و به نوسازی یا «فَرَشکرد» جهانِ آفریدۀ اهورامزدا میپردازد.
در متنهای دینی آیین مَزدَیَسنا و کتابهایی که به خط پهلوی نوشته شده است، پیشگوییها و پیشآگاهیهایی دربارۀ روزگارِ پیش از ظهور این سه موعود بهدست داده شده است. وجه مشترکِ این سه زمانۀ گوناگون، این است که پیش از ظهورِ هر یک از سه سوشیانت، جهانِ هستی در چنگِ اهریمن و زشتکاریهای او گرفتار خواهد بود و مردمان در ستم، بدی و ناامیدی به سرخواهند برد، تا اینکه منجی یا سوشیانتِ هر یک از سه هزارۀ پایانیِ آفرینش ظهور میکند و به مبارزه با اهریمن و نجاتِ اهل گیتی از تباهکاریهای اهریمن و دیوانش خواهد پرداخت.
در سطرهای پیشرو، کوشیده شده است تا بر پایۀ آنچه در متنهای دینیِ زرتشتی از روزگارِ آخرالزمان توصیف شده است، ویژگیها و نشانههای زمانۀ ظهورِ دو موعود نخست زرتشتی معرفی شود. بررسیِ روزگارِ ظهورِ آخرین موعود نیز انشاءالله موضوعِ شمارۀ بعدیِ «از آخرالزمان» خواهد بود.
جهان پیش از ظهور هوشیدر: از بیمهری آدمیان تا نامهربانی طبیعت
در شمارۀ پیشین اشاره شد که متنهای زرتشتی زمان ظهورِ نخستین موعود زرتشتی، «هوشیدر» را در پایان هزارۀ زرتشت که همان آخرِ هزارۀ دهم از آفرینش است، معرفی کردهاند. پیش از آنکه هوشیدر ظهور کند، دو تن از جاودانان زرتشتی، یعنی پشوتن و بهرام ورجاوند نیز قیام خواهند کرد و با قیامشان زمینه را برای ظهور هوشیدر فراهم میکنند.
در کتاب «زند وهومن یسن» یا «زند بهمن یشت» که تفسیر و برگردانِ نَسک یا بخشی گمشده از اوستا با همین نام است، پیشگوییهایی دربارۀ شرایط و وضعیت ِگیتی در دورۀ پیش از ظهورِ هر یک از سه موعود زرتشتی و نیز هنگامِ ظهورشان برشمرده شده است. دربارۀ عصر ظهور نخستین موعود نیز در این کتاب آمده است که در آن زمان، ابرهای تیره و بادهای سهمگینِ گرم و سرد آسمان را درمینوردند.
وزش این بادهای طوفانی سببِ پراکندهشدنِ دانهها و بذرهای زمین میشود. در آن عهد باران کم بارَد و اگر هم بارانی بگیرد، در غیرِ موقعِ خود خواهد بود. همچنین در این کتاب بدین اشاره شده که در آن هنگام به وقتِ بارش باران، به جای آب، «خرَفسترَ» یا حشرهها و جانواران موذی بر سر مردمان خواهد بارید.
در نتیجۀ همین بستهشدنِ درِ خیر و برکتِ آسمان بر روی زمینیان است که پیش از ظهور هوشیدر، آبِ رودخانهها و جویباران کاهش یابد و گاوان و گوسفندان و دیگر چهارپایان روز به روز بچههایی کوچکتر و نحیفتر زایند و پشم و مویشان کمتر شود و پوست و چرمشان نازکتر و شیر و چربیشان اندکتر شود. [۱]
پیش از ظهور هوشیدر، آبِ رودخانهها و جویباران کاهش یابد و گاوان و گوسفندان و دیگر چهارپایان روز به روز بچههایی کوچکتر و نحیفتر زایند و پشم و مویشان کمتر شود.
دربارۀ دگرگونگیهای طبیعت پیش از ظهور هوشیدر، توصیفهای دیگری نیز به دست داده شده است؛ ازجمله اینکه در آن موقع شبها روشنتر شود و از میزان سال و ماه و روز، یکسوم کاسته شود و آفت و مرگ و نیازمندی در جهان گسترش یابد. [۲]
از دیگر نشانههایی که پیش از ظهور هوشیدر برای مردمانِ گیتی برشمرده شده است، رواج بیمهری آدمیان نسبت به یکدیگر است. در آن عهد مردم همه نسبت به هم فریفتار و بدخواه باشند، تا جایی که «مِهر پدر از پسر؛ و برادر از برادر برود؛ و داماد از پدرزن روی بگرداند و خواهش مادر از دختر جدا و دیگرگونه باشد». [۳]
گرگی هولناک که در زمانۀ هوشیدر پدید میآید
در چنین زمانهای، هوشیدر به طرزی اسطورهای به دنیا میآید. او وقتی به سی سالگی میرسد، با اهورامزدا گفتوگو میکند و از طرفِ او مأمور به نوسازیِ جهان و تازهکردن آیین مَزدَیَسنا میشود. «علامتِ برحقبودنِ وی این است که خورشید در مدت دَه شبانهروز غیرمتحرک در وسط آسمان خواهد ایستاد و به هفت کشورِ روی زمین [۴] نور خواهد پاشید. آنکه دلش با خدا نیست، از دیدنِ این خارقالعاده، زَهرۀ خویش باخته، از هول و هراس جان خواهد سپرد. زمین از ناپاکان تهی گردد. خورشید بهتدریج به مقامِ اولی خود گراید...». [۵]
دربارۀ زمانۀ هوشیدر، این نیز در برخی از متنهای زرتشتی دیده میشود که گرگی مهیب پس از ظهور نخستین موعود پدید میآید. درواقع پس از آنکه صد سال از دورۀ هوشیدر میگذرد، گرگی آشکار میشود سخت بزرگ و سهمناک. در آن روزگار «انواع گرگها در یکجا گرد آیند و از اجتماعِ آنها گرگی پدید آید به درازای چهارصد و سی و سه گام و پهنای چهارصد و پنجاه گام». [۶] این گرگِ بزرگ آسیبهای فراوانی به مردمان میرساند و بسیاری از آنان را میکشد. مردم از رنجی که میبرند، به هوشیدر شکایت میبرند؛ پس «به دستور هوشیدر ابتدا میخواهند این جانور را با یَزش (دعا) نابود سازند؛ اما با دعاهای دینی از عهدۀ او برنمیآیند. سرانجام سپاهی میآرایند و با کارد، گرز، شمشیر، نیزه، تیر و سلاحهای دیگر آن دروج (دیو) را ازپای درمیآورند. زهر این حیوان تا یک فرسنگ پیرامون زمین و گیاهان موجود را میسوزاند...». [۷]
زمستانِ طولانی ملکوسان
اما یکی از رویدادهای بسیار مهمی که در پایانِ هزارۀ هوشیدر و پیش از ظهورِ دومین موعودِ مَزدَیسنا، یعنی هوشیدرماه، روی میدهد، بروزِ زمستانی مرگآور است که با نام طوفان یا زمستان «ملکوسان» معرفی شده است. این زمستانِ سخت و طولانی را دیوی به نام «مَهرکوش» یا «مَلکوس» (ریخت این واژه در زبان پهلوی) رقم میزند. در «بُندَهِش» آمده است که این دیو، از نژادِ «برات روکرِشِ تورانی» (برادْروُش) است؛ هم او که قاتل زرتشت پیامبر است. [۸]
مهرکوش یا ملکوس به افسون و جادو زمستانی پُربرف، باران و تگرگ را به مدت سه یا چهار سال پدید میآورد. سه سال پیش از آغاز این دورۀ سرمای کُشنده، روحانیان و دینداران ِزرتشتی هنگام فصلِ بارندگی مردمان را به ذخیرۀ آذوقه توصیه میکنند، اما برخلافِ انتظار، بارانی درنمیگیرد. سالِ بعد و سالِ پس از آن نیز همین اتفاق تکرار میشود.
پس در چهارمین سال، «ناباورانِ سستایمان گفتۀ دینداران را گزافه و بیاساس دانسته، میگویند: امسال نیز همچون سالهای گذشته بارانی نخواهد بارید و توشهای که ذخیره کردهایم، به مدت دَه سال کافی است.[بنابراین،] آن سال نکارند و آذوقهای ذخیره نسازند؛ اما در آن سال باران ببارد. سال اول سه بار در تابستان و سه بار در زمستان باران بازایستد و سالِ دوم، دو بار در زمستان و دو بار در تابستان و سال سوم، یک بار در زمستان و یک بار در تابستان. سالِ چهارم در ماه خرداد، روزِ «دی به مهر» [یعنی پانزدهمین روز] برف شروع میشود و تا ماه دی، روزِ «دی به مهر» بازنمیایستد. بر اثر این آفت چهار ساله، بیشتر مردم و گوسفندان [منظور جانوران اهلی است] میمیرند و گوسفند چنان کمیاب میشود که اگر شخصی جای پای گوسفندی را ببیند، شگفتزده میشود.
بر اثر طوفان ملکوسان، بیشتر مردم و گوسفندان [منظور جانوران اهلی است] میمیرند و گوسفند چنان کمیاب میشود که اگر کسی جای پای گوسفندی را ببیند، شگفتزده میشود.
سرانجام این دیو در زمستان چهارم به نفرین مَزدَیَسنان [= مزداپرستان] به هلاکت میرسد». [۹]
با هلاکتِ مَهرکوشَ یا ملکوس دیو، اندک باقیماندگان از مردم و جانوران که در مدتّ زمستان مرگآورِ ملکوس در «وَرِ جَمکَرد» پناه گرفته بودهاند، بیرون میآیند و به آبادانی زمین میپردازند. وَرِجَمکَرد «نام پناهگاه زیرزمینی بزرگی است که به نوشتۀ وندیداد (فر. ۲) جَم (جمشید) به فرمان اهورهمزدا آن را ساخت تا در برابر زمستان سخت و کشندهای که مَهرکَوش (ملکوس) پدید خواهد آورد، مردمان و جانوران در آن پناه جویند و جای گزینند [۱۰]
درواقع با زمستانِ سخت و سهسالهای که مهرکوش دیو پدید میآورد، بیشتر آفریدگان میمیرند، تا اینکه پس از این دورۀ سرمای مرگآور، مردم و جانورانی که برای چنین روزِ مبادایی در ذخیرهگاهِ وَرِ جَمکَرد نگاهداری شدهاند، دوباره به زایش و فزونی نسل روی میآورند و با این تدبیر، حیاتِ رو به نیستی، دوباره جان میگیرد. در همین زمان است که خاصیتِ درمانبخشیِ موجود درهزار گیاه که برای از بین بردنِ هزار گونه بیماری آفریده شدهاند، همه به دو گیاه و سپس به یک گیاه داده میشود. بدین ترتیب، بیماری از زمین برچیده شود و آدمی نمیرد، مگر اینکه به پیری رسد یا اینکه به دست دیگری کشته شود. در همین زمان است که هزارۀ هوشیدرماه یا دومین موعود زرتشتی آغاز میشود. [۱۱]
روزگار هوشیدرماه؛ وقتی آز ضعیف میشود
در سطرهای پیش اشاره شده که با آغاز هزارۀ هوشیدر، بیماری از جهان رخت برمیبندد. این رویداد آنچنان خاص و مهم است که یکی از ویژگیهای اصلی که در «زند وهومن یسن» برای هزارۀ هوشیدرماه یاد شده، همانا پیشرفتِ دانش پزشکی است. در این متن چنین آمده است که «چون هزارۀ هوشیدرماه آید، آفریدگان به هوشیدرماه پیشروندهتر و نیرومندتر باشند... . اندر آن هزارۀ هوشیدرماهان، مردم در پزشکی چنان زبردست باشند، چنان دارو و درمان به کار آورند و برند که هرچند شخصی را مردن شاید [یعنی بهسبب پیری یا مجازات، در آستانه یا درخورِ مرگ باشد]، پس او نمیرد، اگرچه به شمشیر و کارد زنند و کُشَند». [۱۲]
از دیگر ویژگیهایی که برای هزارۀ هوشیدرماه توصیف شده، این است که دیوِ آز (حرص و ولع) در این هزاره نیرویش بهشدت کاسته میشود. به همین دلیل، رغبتِ مردمان به «خوردن» (که افراطِ در آن، خود جلوهای است از آز)، نیز تا آنجا کاهش مییابد که با یک وعده غذا خوردن، بهمدتِ سه شبانهروز سیر خواهند شد. در بندهش دراینباره آمده است که «از آنجایکه مَشی و مَشیانِه [۱۳] هنگامیکه از زمین بررُستند، نخست آب، سپس گیاه، سپس شیر و سپس گوشت خوردند، مردم نیز به هنگامِ مردنشان، نخست از گوشت و سپس از شیر و سپس از نانخوردن نیز بایستند و تنها، تا به مردن، آب خورند. ایدون نیز [= همچنین]، به هزارۀ اوشیدرماه نیروی آز ایدون [= چنان] بکاهد که مردم به یک خوراک خوردن، سه شبانهروز به سیری ایستند. پس از آن، از گوشت خوردن بایستند و گیاه و شیر گوسپندان خورند. سپس، از آن شیرخواری نیز ایستند؛ سپس از گیاهخواری نیز ایستند و آبخوار بُوَند. دَه سال پیش از آنکه سوشیانس آید، به ناخوردن ایستند [یعنی هیچ خوراکی نمیخورند] و نمیرند. سپس سوشیانس، مرده برخیزاند». [۱۴]
همچنانکه در هزارۀ هوشیدر، گرگی مهیب پدید میآید و موجب آزار آفریدگان هرمزد میشود، در هزارۀ هوشیدرماه نیز موجودِ اهریمنیِ دیگری ازبرای آسیبرساندن به آفریدگان اهورامزدا دروجود میآید. از اینروی است که در آن عهد، انواع مار در یک جا گرد آیند تا از آمیختنِ آنها به هم، ماری بسیار بزرگ پدیدار شود؛ ماری به پهنای ۸۳۳ گام و به درازای ۱۶۵۶ گام. مزداپرستان شکایتِ آن مار نزد هوشیدماه برند و او آنان را به یزش (دعا) و آراستن سپاه دستور میدهد. بدین ترتیب، آن اژدهای هولناک نیز از میان میرود. [۱۵]
خروجِ ضحّاکِ اهریمنی پیش از ظهورِ سوشیانت
اَژیدَهاک یا ضحاک، یکی از شخصیتهای اسطورهای فارسی است که پایی در گذشته و پایی در آینده دارد. وی در اوستا، زورمندترین دیوِ اهریمن خوانده شده که میکوشد جهانِ اهورامزدا را به تباهی بکشاند.[۱۶]
در کَرده یا بخش ۳۷ از زامیاد یشت، اَژیدَهاک موجودی اهریمنی با سه پوزه و دارای سه کلۀ شش چشم تصویر شده که دارای هزار گونه چالاکی است.
اَژیدَهاک در متنهای پهلوی به شکلِ «اَزدَهاگ» و در متنهای فارسی به شکل «ضحّاک» به کار رفته و در برخی کتابها همچون شاهنامۀ حکیم ابوالقاسم فردوسی نیز گاه با صفت بیوَراَسپ (دارندۀ دَه هزار اسب) از او یاد شده است. براساس روایت شاهنامه و برخی از آثار پهلوی و فارسی، آنگاه که «فرّ» و «بخت» از جمشید پیشدادی میگریزد، ضحّاکِ تازینژاد بر تختِ پادشاهی ایران تکیه میزند. او عاقبت جمشیدِ گریختۀ آواره را مییابد و وی را با ارّه به دو نیم میکند.
ضحاک در مدت هزار سال فرمانرواییِ خود، آنچنان ستم میکند و تباهی میآفریند و آنقدر خونِ آدمیان میریزد که عاقبت مردمِ آزاده را جان به لب میرسد. آنان به پیروی از کاوۀ آهنگر و به سالاریِ فریدون بر او میشورند و بساطِ ظلمش را عاقبت برمیچینند و فریدون، ضحاک اژدهاپیکر را در کوه دماوند به بند میکشد. بدین ترتیب ضحاک همانطور که به زنجیر کشیده شده است، مهلت مییابد تا در آخرالزمان، در پایانِ هزارۀ هوشیدرماه، پیش از آنکه سوشیانت یا آخرین موعود ظهور کند، بند بشکند و خود را آزاد کند و به جهانِ اهورامزدا بتازد و آفریدگانش را بکشد و آزار دهد.
در «زند وهومن یسن»، دربارۀ چگونگی رهایی ضحّاک از بند و فرجامِ کارش، بهتفصیل پرداخته شده است. براساس آنچه در این متنِ پهلوی آمده است، دیوی به نام «اَشموغ» (آشموغ / آسموغ) که از سوی اهریمن مأمور به سخنچینی و فتنهانگیزی و دروغپراکنی است، در پی اژیدهاک یا همان ضحاک به بندگاه او، دماوند، میرود. اشموغ به ازدهاگ میگوید که «کنون نُه هزار سال است که فریدون زنده نباشد؛ چرا تو این بند را نگسلی و برنخیزی، چون این جهان پُر از مردم است که آنان را از چینهای که جَم ساخت [ورجمکرد]، برآوردهاند؟...
از آنجاکه آزیدهاک از بیمِ آنکه مبادا فریدون به کالبد مینوییِ فریدون پیش او بایستد [چراکه فریدون سالها پیش مرده است.]، نخست بند را نگسلد، تا آنکه آشموغ، آن بندِ چوبین را از بُن بگسلد. پس زورِ دهاک بیافزاید و بند را از بن بگسلد؛ تنوره بکشد و آن آشموغ را در دَم فرودهد [= ببلعد]؛ اندر جهان گریز زند و گناه کند و گناهان بزرگ بیشماری از او سر بزند. [۱۷]
ضحاک مردمان و گاوان و گوسفندانِ بسیاری را میکشد و به آب و آتش و گیاهان زیانهای بسیار رسانَد. آزاررسانی و فساد او در گیتی آنچنان بالا میگیرد که آب و آتش نزد هُرمَزد شکایت برند و از او خواهند که فریدون را دوباره زنده گرداند تا دمار از ضحّاک برآرد و او را نابود کند و جهان را از شرّ او رهایی بخشد. در نتیجه هرمزد و امشاسپندان (مِهین ایزدان یا فرشتگان مقرّب در آیین زرتشتی) از روان فریدون خواهند که برای نابودی ضحّاک برخیزد؛ اما روان فریدون آنان را به گرشاسپِ پهلوان حواله میدهد. پس به خواست هرمزد، گرشاسپ که پهلوان نامدار ایران باستان است، برمیخیزد وبه جنگ با ضحّاک میپردازد و او را نابود میسازد.
ارجاعها:
۱. رک: « زند وهومن یسن»؛ ترجمۀ صادق هدایت؛ تهران: امیرکبیر؛ ۱۳۴۲؛ ص ۴۵.
۲. رک: همان. ص ۴۸.
۳. همان.
۴. مراد، هفت کشوری است که در ایران باستان، جهان را بدانها بخش میکردهاند. در قسمتهای گوناگون اوستا از هفت کشور چنین نام برده شده است: خوَنیرثَ یا خَونیرَس (کشور میانی و بزرگترین کشور از هفت کشور، که ایران نیز در این بخش جای دارد)؛ اَرِزَهی (کشور واقع در مغرب)؛ سَوَهی (کشور واقع در مشرق)؛ فرَد ذَفَشو (کشور جنوب شرقی)؛ ویدَذَفشو (کشور جنوب غربی)؛ ووُرو بَرِشتی (کشور شمال غربی)؛ ووُرو جَرِشتی (کشور شمال شرقی). برای آگاهی کامل رک: مقالۀ «میراث هندو- ایرانیِ هفت کشور در متون کهن ایرانی و هندی»؛ احسان افکنده و باقرعلی عادلفر؛ مجلۀ پژوهشهای ایرانشناسی؛ بهار و تابستان ۱۳۹۵، شمارۀ ۱؛ صص ۱ تا ۱۹.
۵. «سوشیانس»؛ ابراهیم پورداوود؛ بمبئی: چاپخانۀ هور؛ ۱۹۲۷؛ ص ۳۶.
۶. «سوشیانت، منجی ایرانویج»؛ سید حسن آصفآگاه؛ قم: آیندۀ روشن، پژوهشکدۀ مهدویت؛ ۱۳۷۸؛ ص ۵۴.
۷. همان.
۸. رک: «بُندَهش»؛ فَرنبَغ دادَگی؛ ترجمۀ مهرداد بهار؛ تهران: توس؛ ۱۳۹۵؛ ص ۱۴۲.
۹. «سوشیانت، منجی ایرانویج»؛ سید حسن آصفآگاه؛ قم: آیندۀ روشن، پژوهشکدۀ مهدویت؛ ۱۳۷۸؛ ص ۵۴ و ۵۵.
۱۰. «اوستا»؛ گزارش و پژوهشِ جلیل دوستخواه؛ تهران: مروارید؛ ۱۳۸۵.؛ ج ۲، ص ۱۰۷۲.
۱۱. رک: «بُندَهش»؛ فَرنبَغ دادَگی؛ ترجمۀ مهرداد بهار؛ تهران: توس؛ ۱۳۹۵؛ ص ۱۴۲.
۱۲. «زند وهومن یسن»؛ ترجمۀ صادق هدایت؛ تهران: امیرکبیر؛ ۱۳۴۲؛ ص ۶۹.
۱۳. مَشی و مَشیانِه (مشیانَه): طبقِ معتقداتِ ایران باستان، نخستین مرد و زن هستند که از نطفۀ بازماندۀ نخستین آدم، یعنی کیومرث، نخست به شکل دو گیاه ریواس از زمین میرویند و بعد به ریخت آدمی درمیآیند؛ و نسلِ آدمیزاد از وجود آندو ادامه مییابد.
۱۴. «بُندَهش»؛ فَرنبَغ دادَگی؛ ترجمۀ مهرداد بهار؛ تهران: توس؛ ۱۳۹۵؛ ص ۱۴۵.
۱۵. رک: «سوشیانت، منجی ایرانویج»؛ سید حسن آصفآگاه؛ قم: آیندۀ روشن، پژوهشکدۀ مهدویت؛ ۱۳۷۸؛ ص ۵۷.
۱۶. رک: «اوستا»؛ گزارش و پژوهشِ جلیل دوستخواه؛ تهران: مروارید؛ ۱۳۸۵؛ ج ۱، ص ۴۹۱.
۱۷. «زند وهومن یسن»؛ ترجمۀ صادق هدایت؛ تهران: امیرکبیر؛ ۱۳۴۲؛ ص ۶۹ تا ۷۱.
نظر شما