همه چیز در این فیلم از لحظه نخست قابل پیش بینی است، سوژه مربوط به یک بازیگر تئاتر است که گرفتار بیماری سرطان می شود و قرار است مسیر زندگی اش تغییر کند.
در آغاز طبق معمول و کلیشه های رایج این قسم فیلم ها، کاراکتر اصلی باید به زمین و زمان بد و بیراه بگوید، همه را مقصر بداند، بعد با همسرش قهر کند و قاعدتا از احساس ترحم دوستان و دیگران هم منزجر باشد، در این میان اگر یک شب هم تلفن اش را جواب ندهد و در خیابان زیر باران پرسه بزند دیگر درام فیلم تمام و کمال می شود اما کمی که می گذرد قطعا باید آرام شود و حتما هم باید متوجه رفتار زشتش شده باشد و واقعیت را بپذیرد و با آن مواجه شود چون یک کاراکتر خوب حتما باید اینطوری باشد وگرنه درام فیلم خراب می شود.
اساسا این طور کاراکترها برای اینکه لایه های عمیق شخصیتی شان تکمیل شود و مخاطب خود را خدای نکرده غافل گیر نکنند، نیاز هست که پول دارو هم نداشته باشند و پدرشان هم در مخالفت با ازدواجشان آنها را طرد کرده باشد، در غیر اینصورت کاراکتر تک بعدی و نپخته از آب در می آید و این برای فیلم اصلا خوب نیست.
مشکل وحشتناکتر، فیلم ماهان روایت اش از تئاتر و گروه های تئاتری است و کارگردان اثر تلاش بسیار عمیقی کرده است که نشان دهد نه تئاتر را می شناسد و نه سینما را و در این مسیر، حرکت اش کاملا درست و قابل قبول است.
از نقاط اوج قصه می توان به سکانس بسیار عجیب و غریب تهیه پول دارو در داروخانه اشاره کرد، طرف گوشی را بر می دارد بعد زنگ میزند به یک تهیه کننده سفارشی کار و می گوید: آقا استنداپ بود گفته بودی قبلا، من هستم! و به این ترتیب است که یک بازیگر شریف تئاتر، تن به کار سفارشی می دهد تا پول داروهایش جور شود.
راستی فراموش کردم اشاره کنم که در این فیلم ها باید حتما کتابخانه شخصی خود را هم فروخت، این طوری فیلم، هنری تر هم از آب در می آید. در پایان باید گفت، لطفا با مخاطب خود سر شوخی را باز نکنید.
نظر شما