فیلم با جامپ کاتهای فراوان تصاویری از خلبانان ارتش را نشان میدهد که احتمالا هنوز در قید هستند اما در دوران جنگ جانفشانیهای فراوان کردهاند. تصاویری سیاه و سفید که معلوم نیست چرا رنگی نیستند. قرار است چه حسی به بیننده القا شود؟ بعد هم با شخصیت بیژن آشنا میشویم و طی تصاویر بیربط و صحبتهای بیربطتر با همسرش سپیدار. دوباره جامپ کات که به منزل این دو و دعوا و جر و بحث که در خلال آن بیننده درمییابد فرزندشان مرده. توجه کنید که تماشاگری که در سکانسهای نخستین درمییابد با چه گونهای از فیلم سروکار دارد حدس میزند یک درام جنگی را به تماشا خواهد نشست.
اما بعد کلوزآپ از داخل کابینهای خلبانان و صورت بیژن و تکرار اطلاعات پرواز که واقعا هیچ جذابیتی برای بیننده ندارد. شاید تنها نکته این بخش نوشتن نام خلبانانی است که با رشادت جان خود را در راه وطن از دست دادهاند که البته با دکوپاژ ضعیف کارگردان چندان جلب توجه نمیکند. به نظر میرسد گروه سازنده برای پایین آوردن هزینه ساخت تصمیم گرفتهاند با افکت انفجار هواپیما و واکنشهای بیژن دریابد که خلبان دیگری هم شهید شد.
درست وقتی که بیننده در این فضا با تدوین نه چندان مناسب قرار گرفته دوباره وارد فضای دوستانه همه این خلبانان میشود وبعد هم ورود همسر خلبان شهیدی که با اشک و آه است و معلوم نیست چه کاربردی در کل قصه دارد. پرتاب بیننده از یک فضای کاملا جدی جنگی به فضای دوستانه برای گفتن دیالوگهای عجیب و غریب فریدون.
بقیه فیلم به همین منوال میگذرد یعنی مهندسی پرواز بیژن و شهادت و یا پیروزی خلبانان و این وسط برای خالی نبودن عریضه چند داستانک کوتاه هم مثل انتظار همسر خلبانی که سالهاست مفقودالاثر است یا مراسم ختم عباس خلبان شهید و مویه همسر او هم اضافه شدهاست.
دوباره طی پرشی عظیم! بیننده همراه میشود با جمع سه نفره سپیدار و محمود و بیژن در حالی که سپیدار در حال وضع حمل است و در برف و باران گیر افتادهاند و بعد هم آن صحنه خندهدار زایمان سپیدار وسط ماشین وسط رودخانه وسط برف که نه تنها دردآور نیست کمی تا قسمتی کمدی از کار درآمده و به همین دلیل استیصال بیژن فردای آن شب زایمان در حالی که روی سپر ماشین نشسته تاثیری روی بیننده نمیگذارد. شاید تنها نکته جالب توجه و قوی فینال فیلم است، آنجایی که نزدیک به شهادت بیژن است و او هنگام مرگ آینده را میبیند درست برعکس تصور خیلی از مردم که معتقدند هنگام مرگ زندگی گذشته فرد عین یک فیلم سینمایی از جلوی چشمش میگذرد.
علیمحمدی در کارگردانی هم بسیار ناتوان مینماید. پگاه یا نمیداند اغلب نماهایی که از او گرفته میشود کلوزآپ است یا بازی در این فیلم برایش خیلی جدی نبوده، یک صورت بدون هیچگونه اکت و بازتاب احساسات فردی بیژن که انگار فقط دارد ادای بازی کردن در این نقش را در میآورد. مرتضی اسماعیل کاشی که در نقش فریدون فاجعه است و بدترین قسمت بازی او در سکانس رویاروییاش با سپیدار است که از یک بازیگر تئاتر این حجم از شلختگی در بازی بعید است.
به سکانس غذاخوردن او قبل و بعد از آمدن همسر نادر دقت کنید، آن مدل غذا خوردن قرار است نشانگر چه بعدی از این پرسوناژ باشد؟ شلختگی؟ بیعاری؟ چه؟ سیاوش مفیدی هم در ایفای نقش محمود چندان موفق نیست، او قرار است نقش یک خلبان جدی و اخمو را بازی کند اما نه روی فن بیانش کنترل دارد نه روی حرکات بدن و البته شیرین اسماعیلی هم که انگار بازی کرده تا قراردادش را تکمیل کند!!
این روایات تو در تو و فیلمی که بیشتر بر دیالوگ متکی است به نظر میرسد برای رادیو و یک نمایش رادیویی مناسبتر باشد تا یک فیلم نود و چند دقیقهای برای نمایش روی پرده سفید سینما.
نظر شما