۳۰ بهمن ۱۴۰۰، ۱۲:۰۰
کد خبر: 84649044
T T
۰ نفر

برچسب‌ها

جدال من و اُمیکرون با سلاح واکسن

۳۰ بهمن ۱۴۰۰، ۱۲:۰۰
کد خبر: 84649044
جدال من و اُمیکرون با سلاح واکسن

ایلام - ایرنا - مطابق هر روز عصر مشغول تمرین ریاضی با دخترم هستم، عدم حضور کامل در مدرسه فهم درس ریاضی را برای فرزند پنجم ابتدایی‌ام کمی سخت کرده است به همین دلیل مثل معلم خانگی صفحه به صفحه درس را برایش تکرار می‌کنم.

به گزارش ایرنا، حین توضیح مطلب زاویه نیم‌ساز هستم که به یکباره احساس خشکی در گلو می‌کنم و خیلی سریع پشت سر هم سرفه‌ام می گیرد، این حالت را بپای توضیح ممتد درس برای دخترم می‌گذارم و به آموزشم ادامه می‌دهم.

کمی آب می‌خورم ولی خشکی گلو و پشت سر آن سرفه‌های ممتد نه بهتر بلکه لحظه به لحظه بیشتر می‌شود، به یکباره محفل خانوادگی شب قبل را مرور می‌کنم، با خواهرم مشغول حرف زدن بودیم که ناگهان احساس خشکی گلو کرد و سپس با فاصله کم درد بدنش شروع شد، سریع از ما جدا شد و به اتاق دیگری رفت، صبح که احوالش را جویا شدم مادرم گفت شرایطش از شب قبل بدتر شده و علاوه بر سرفه و درد بدن، گلو دردش هم اضافه شده است.

تمامی این حالات برایم در حال تکرار شدن است، خشکی گلو که توان حرف زدن را از من گرفته و سرفه‌های خشک بی‌وقفه که پشت سر هم به سراغم می‌آید، سریع خود را از دخترم جدا و به اتاق می‌روم.

در مدت ۲ سالی که از ورود کرونا گذشته بود تمامی نکات بهداشتی را به همراه اعضای خانواده‌ام رعایت می‌کردم و تاکنون به آن مبتلا نشده بودم ولی روز گذشته بر خلاف همیشه و بر اثر یک سهل‌انگاری ساده بدون ماسک در جمع خانوادگی نشسته بودم.

خودخوری و سرزنش کردن خودم فایده‌ای ندارد، سرفه امان نمی‌دهد، تنها دلخوشی که دارم اطمینان از تزریق سه دُز واکسنی است که خوشبختانه در فواصل زمانی مناسب همه را بموقع تزریق کرده‌ام.

با وجود تزریق واکسن‌ها ولی ترس گرفتن کرونا داشتم، با همان ترس و با دادن دلخوشی به خودم از اینکه ممکن است سرفه‌هایم بر اثر حساسیت فصلی باشد به خواب می‌روم اما نیمه شب از شدت درد بدن بیدار می‌شوم، تب و گرمای بالای بدن امان نمی‌دهد، انگار مشتی تیغ قورت داده‌ام، گلویم آنقدر درد می‌کرد که هر بار سرفه برایم به معنای واقعی عذاب‌آور شده بود.

بدنم از تب می‌سوخت، لباس‌هایم از عرق خیس شده، بعد از چند دقیقه لرزی عجیب وجودم را می‌گیرد، مثل بید می‌لرزم، با سختی تمام خودم را کنار شوفاژ می‌رسانم ولی انگار کنار تکه‌ای یخ هستم، نای در بدن ندارم به سختی تمام لباس گرم می‌پوشم ولی لرزی که دارم با این چیزها آرام نمی‌شود.

تب و لرز دو ساعتی بدنم را درگیر می‌کند و در نهایت با مسکنی که می‌خورم کمی آرام می‌گیرم و مدام این جمله دلخوش کننده و آرام بخش را در ذهنم مرور می‌کنم؛ "من سه دُز واکسن زده‌ام".

صبح با صدای نگران دخترم بیدار می‌شوم، "مامان خوب شدی"، اینقدر ضعیف شده‌ام که نمی‌توانم پاسخش را بدهم، با اشاره دست به او می‌فهمانم که خوبم، متوجه دلداری دروغ من می‌شود، چشمهایش پر از اشک و قرمز می‌شود. "مامان کرونا گرفتی، پاشو موهامو بباف می‌خوام برم مدرسه، هنوز صبحانه نخوردم، مامان ساندویچ برام درست نمیکنی امروز، مامان حالت خوبه".

لرز دوباره به سراغم می‌آید، تلاشم برای نشان دادن حال خوبم به او بی‌فایده است، به هیچوجه نمی‌توانم از رختخواب جدا شوم، فقط اشاره می‌کنم که داخل نیاید و حتما ماسک بزند، چهره ناراحت دخترم با گلوله‌های اشکش که صورت معصوم و ناراحت او را خیس کرده است و نمی‌توانم مثل همیشه دست روی صورتش بکشم و آنها را پاک کنم و او را ببوسم در میان بسته شدن در اتاق، کوچک و کوچکتر می‌شود.

بر خلاف هر روز بدون اینکه او را بدرقه کنم راهی مدرسه می‌شود، صدایش را از دور می‌شنوم که با بغض می‌گوید: "مامان خداحافظ من رفتم" و صدای بسته شدن در فضای خانه را ساکت می‌کند، نمی‌توانم پاسخش را بدهم و چشمهایم را روی این همه درد جسمی و روحی می‌بندم.

حرف زدن سخت‌ترین کار برایم شده است، تب دوباره به سراغم آمده، هوای امروز بهمن سردتر از روزهای قبل است، از شدت تب و سوزش بدن به سختی بلند می‌شوم و تمامی در و پنجره‌های خانه را باز می‌کنم، هوای سرد زمستان با بدن تب‌داری که دارم برایم لذت‌بخش است و سوز سرما التیام‌بخش بدنم شده است که احساس می‌کنم گلوله‌ای از آتش در آن ساعتی روشن و دوباره همان گلوله ساعتی دیگر به یخ تبدیل و لرز تا مغز استخوانم نفوذ می‌کند، همچنان این جمله امیدوارکننده را در ذهنم مرور می‌کنم: "من سه دُز واکسن را زده‌ام."

بعد از چند ساعت و تشدید علایم راهی مرکز درمانی می‌شوم، اینبار لرز عجیبی بدنم را دوباره فرا می‌گیرد، لرز آنقدر بر من غالب شده است که قدم را خمیده کرده و نمی‌توانم راست بایستم، کلی لباس گرم می‌پوشم، بخاری ماشین را تا درجه آخر گرما قرار می‌دهم، شدت لرزم آنقدر زیاد است که احساس می‌کنم از بخاری باد سرد می‌آید، دست‌هایم را جلوی دریچه‌اش می‌گیرم ولی فایده‌ای ندارد و لرزم عجیب‌تر از شب گذشته شده است.

به عنوان خبرنگار از زمان شیوع کرونا بارها در خصوص رنج بیماران گزارش و یادداشت نوشته‌ام ولی اکنون که این درد را تجربه می‌کنم اعتراف می‌کنم که نتوانسته‌ام درد و رنج آنها را بطور کامل بیان کنم، دردی که از تشریح آن براستی ناتوان مانده‌ام.

 به نزدیکترین مرکز درمانی می‌رسیم، زجرآورترین کار برایم پیاده شدن از ماشین و چند قدم راه رفتن در پیاده‌رو تا مرکز درمانی است، با اندک توان و رمقی که در وجودم است با آخرین قدرتی که در بدنم مانده است حرکت می‌کنم، بیمارستان غلغله به تمام معناست، آنقدر شلوغ است که تا حالا چنین صحنه‌ای را ندیده‌ام.

صف طولانی بیماران در انتظار ویزیت دکتر است، همه با علایم مشابه، تب و لرز، درد بدن و سرفه، همه به شلوغی و دیر رسیدن نوبت معترض‌اند، نای ایستادن ندارم و به امید آنکه مرکز درمانی دیگر خلوت است آنجا را ترک می‌کنم.

مرکز درمانی دیگر شلوغتر است و به ناچار به مرکزی دیگر می‌روم، پیاده نمی‌شوم، همسرم داخل می‌رود و نوبت می‌گیرد، چاره‌ای نیست باید معطل بمانم، بعد از چند دقیقه مرا صدا می‌زند که برای ویزیت داخل درمانگاه بروم.

فضای درمانگاه کوچک است، ده‌ها مریض در نوبت دریافت دارو در مقابل داروخانه صف گرفته‌اند، شما زیادی در نوبت تزریقات، برای معاینه نزد پزشک می‌روم، شروع به معاینه می‌کند، تب بالا، فشار پایین، عفونت گلو، اکسیژن خون ۹۶، سریع باید سرم بزنی، احتمال خیلی زیاد اُمیکرون است، در این نوع کرونا درگیری ریه زیاد مشاهده نمی‌شود.

اینها خلاصه توضیح پزشک به من است، ضمن اینکه پیشنهاد می‌کند برای انجام تست فردا اقدام کنم و در صورت ابتلا قرنطینه را رعایت کنم.

اتاق پزشک را ترک می‌کنم، باید قسمت تزریق بروم، اتاقی کوچک با چهار تخت که جوابگوی این همه مراجعه کننده نیست، پرستار که حال و روزم را می‌بیند سریع مرا گوشه تخت می‌نشاند و کار تزریق سُرم را انجام می‌دهد. بیمارانی که در کنارم سرم وصل کرده‌اند سنین مختلفی دارند، از کودک سه ساله که جیغ و فریادش از تب و درد بدن درمانگاه را پر کرده تا زنی میانسال و دو دختر جوان که همه علایمی مشابه من دارند، پرستار سُرم را برایم تزریق می‌کند، به همراه پرستار دیگر یک لحظه بیکار نیستند، مراجعان زیاد است و پشت سر هم کار تزریق انجام می‌دهند.

لرزم با دریافت سرم بیشتر می‌شود، چشم‌هایم را روی هم می‌گذارم و مدام تنها جمله امیدوار کننده را در ذهنم مرور می‌کنم: "من سه دُز واکسن تزریق کرده‌ام".

در خیال خود بیاد کسانی می‌افتم که پاییز سال گذشته با همین شرایط مبتلا به کرونا شده بودند، چقدر شرایط سخت بود، نبود واکسن، کمبود و گرانی دارو و هزاران مشکل دیگر، ای کاش واکسن زودتر آمده بود و آنها هم در دوران بیماری با این جمله دلخوشی من دلخوش بودند.

مدام به یاد هشدارهای مسئولان بهداشت و درمان و تاکید آنها بر رعایت پروتکل‌های بهداشتی و هشدار ابتلای بالای افراد بر اثر دورهمی‌های خانوادگی می‌افتم، خود را سرزنش می کنم چرا آن شب در جمع خانوادگی کوتاهی کردم، اگر ماسک داشتم بدون شک الان این حال و روز را نداشتم.

بعد از تزریق سرم و آمپول لرزم کمی بهتر می‌شود، به خانه بر می‌گردم، یکراست وارد اتاق می‌شوم، با اینکه ۲۴ساعت از شروع علایمم گذشته ولی اتاق برایم مثل زندان است.

احساس خفگی دارم، تنهایی اتاق برایم زجرآور است، دیدن دخترم از دور تلخ‌ترین صحنه است ولی از اینکه فعلا نیازی به بستری پیدا نکرده‌ام ته دل خوشحالم و باز با خودم تکرار می‌کنم، "من سُه دز واکسن تزریق کرده‌ام" نباید نگران باشم.

چقدر نبود همدم را در این اتاق که برایم تبدیل به زندان شده است حس می‌کنم، طول و عرض اتاق را زمانی که اندکی سرحال هستم اینقدر قدم زدم که اندازه دقیقش دستم آمده، تنهایی در اتاق و بدتر از آن استرس اینکه مبادا بیماری‌ام به مابقی اعضای خانواده منتقل شود نمی‌گذارد فکرم لحظه‌ای آرام بماند.

اخبار را در فضای مجازی دنبال می‌کنم، مسئولان بهداشت و درمان سرعت ابتلا به سویه اُمیکرون را بشدت بالا عنوان و بر رعایت پروتکل‌ها تاکید دو چندان دارند، آمار بالای ابتلا، بستری‌ها و مرگ و میر اندکی استرس به من وارد می‌کند.

نیمه شب بازهم تب و لرز سراغم می‌آید اما درد بدنم خیلی کمتر شده، پتوی دیگری روی خودم می‌کشم تا لرزم کمتر شود ولی فایده ندارد، صبح که بیدار می‌شوم بر خلاف نصف شب از شدت تب احساس می‌کنم گرمای ظهر تیرماه است، سرعت باد صبحگاهی زیاد است، با همان سوز بدن لبه پنجره را باز و سوز سرمای زمستانی که به صورت سرخ و تب‌دارم می زند آنقدر لذت‌بخش است که نمی‌خواهم تمام شود.

بعد از کمی استراحت و مصرف داروهایی که دکتر تجویز کرده است راهی مرکز برای تست می‌شوم، میانه ظهر است و مرکز خلوت، تست را می‌دهم و مسئول پذیرش اعلام می‌کند که ۴۸ساعت آینده جواب آن آماده می‌شود.

تا زمان گرفتن جواب که ابتلایم را مثبت اعلام می‌کند علایم جدیدتر به سراغم می‌آید، گرفتگی صدایم بیشتر شده است، حس بویایی و چشایی‌ام را از دست داده‌ام، قرمزی چشم‌هایم بیشتر شده ولی درد بدن و تب و لرزم خوشبختانه التیام یافته است و همین مساله امیدواری‌ام از تزریق بموقع واکسن‌ها را دو چندان می‌کند.

دکتر آزمایشگاه می‌گوید مدت قرنطینه اُمیکرون پنج روز است، حساب می‌کنم پنج روز را پشت سر گذاشته‌ام پس جای نگرانی نیست، بر خلاف باور برخی افراد به واکسنی که زده‌ام ایمان می‌آورم و از اینکه بموقع به دکتر مراجعه و درمانم را شروع کرده‌ام، خوشحالم.

با وجود گذشت پنج روز از قرنطینه ولی همچنان برخی علایم مثل سرفه، نداشتن حس بویایی و چشایی و ضعف شدید جسمی را در وجودم دارم که به گفته دکتر با استراحت رفع خواهند شد.

به دلیل ضعف شدید جسمی دوباره باید به پزشک مراجعه کنم و دوباره داستان شلوغی درمانگاه‌ها و جستجو برای پیدا کردن درمانگاه خلوت و انجام تزیقات دوباره تکرار می‌شود.

علی‌رغم اینکه از کرونا ترس و دلهره عجیبی داشتم ولی خوشبختانه با رعایت نکاتی که مسئولان حوزه بهداشت و درمان اعلام کرده بودند روند بهبودی‌ام مناسب است، جدال من با اُمیکرون به پایان می‌رسد و من بر کرونا پیروز می‌شوم، با سلاحی بنام واکسن.

بر اساس اعلام مسئولان بهداشت و درمان تزریق واکسن بهترین و موثرترین راهکار کاهش و پیشگیری از مرگ و میر ناشی از کروناست ولی متاسفانه هستند افرادیکه هنوز به این مساله ایمان ندارند.

۵۰ هزار ایلامی هنوز به تزریق واکسن اعتقاد ندارند

معاون بهداشتی دانشگاه علوم پزشکی ایلام گفت: ۵۰ هزار نفر در این استان با وجود تامین انواع واکسن تاکنون اقدامی برای تزریق انجام نداده‌اند.

دکتر جمیل صادقی‌فر در گفت و گو با خبرنگار ایرنا  افزود: علی‌رغم اطلاع‌رسانی و آگاه‌سازی انجام گرفته ولی همچنان این افراد در استان تاکنون اقدامی برای تزریق نوبت اول واکسن کرونا انجام نداده‌اند.

استقبال ضعیف ایلامیان از تزریق دُز سوم واکسن

وی همچنین درصد پوشش واکسیناسیون جمعیت بالای ۱۸ سال این استان در نوبت اول را ۸۹.۴ درصد، نوبت دوم ۸۰.۵ درصد و نوبت سوم را ۳۲.۶ درصد عنوان کرد.

وی با ذکر اینکه استقبال از تزریق دُز سوم واکسن در این استان ضعیف است، کل جمعیتی که این نوبت واکسن را دریافت کرده‌اند را ۱۳۶هزار و ۴۲۷ نفر عنوان کرد.

به گفته دکتر صادقی‌فر، بسیاری از مردم با این تفکر که تزریق دو دز واکسن برای پیشگیری کفایت می‌کند اقدام به تزریق دُز سوم نمی‌کنند.

وی اظهار کرد: علاوه بر این شایعه عوارض واکسن نیز بین مردم رایج است که مجموع این عوامل موجب شده استقبال از تزریق دُز سوم واکسن در این استان ضعیف باشد.

معاون بهداشتی دانشگاه علوم پزشکی ایلام گفت: اکنون استان ایلام دارای پایین‌ترین آمار در تزریق دُز سوم واکسن است.

استقبال کمرنگ از تزریق واکسن گروه سنی زیر ۱۲ سال

 وی همچنین آمار تزریق واکسن ۱۲ تا ۱۸ سال را ۹۳ درصد،  ۹-۱۲ سال را هفت درصد و ۵-۹ سال را یک درصد برشمرد.

به گزارش ایرنا، شیوع سویه اُمیکرون رنگ هفت شهرستان این استان را قرمز، سه شهرستان نارنجی و دو شهرستان را زرد کرده است.

اخبار مرتبط

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha