۱۴ شهریور ۱۴۰۱، ۱۱:۵۳
کد خبر: 84878611
T T
۰ نفر

برچسب‌ها

حال و هوای همسر شهید مدافع حرم در کتاب راز انگشتر فیروزه‌

تهران- ایرنا- نویسنده کتاب راز انگشتر فیروزه به خوبی توانسته حال و هوای شهناز عبدی همسر مدافع حرم شهید علی آقایی را به تصویر بکشد که چگونه سال ها نه خبری از سلامت همسرش داشت و نه خبری از شهادتش.

سر به سرم می گذاشت و می خندید. خنده هایش بیشتر عاشقم می کرد. وضو که می گرفت، می گفت به جماعت بخوانیم. موقع قنوت، گوشم را تیز می کردم؛ همیشه بخشی از زیارت عاشورا را می خواند: اللهم اجعل محیای محیا محمد و ال محمد و مماتی ممات محمد و ال محمد... همانی که روز اول نامزدی مان هم شنیدم توی قنوت نمازش خواند و با خود گفتم علی از خدا شهادت می خواد ولی الان که جنگ نیست! فکر کردم اشکال ندارد توی همین حال و هوا باشد. هر چه بود، بهتر از فضای مجازی بود که خیلی ها توی آن غرق شده بودند. خانه نقلی مان را دوست داشتم. نمی خواستم حتی لحظه ای آن را ترک کنم. می خواستم، یا هر دو توی خانه نباشیم یا اگر هستیم، بدون هم نباشیم. صبح ها قبل از رفتن سر کارش، نان می گرفت و می گذاشت سر سفره. همیشه بدرقه اش می کردم. می ایستادم و از بالای پله ها، پایین رفتنش را تماشا می کردم. چند بار برمی گشت و برایم شکلک درمی آورد و می گفت برو تو سرما می خوری اما من منتظر می ماندم تا صدای بسته شدن در را بشنوم. (صفحه 90)

بیست و نه فروردین رسید؛ اولین سالگرد عقدمان، بعد از روزهایی که علی به در و دیوار می کوبید تا مرا به دست بیاورد؛ همان روزی که توی محضر قول داد برای همیشه در کنارم بماند؛ روزی که با محبت هایش از خجالت صورتم گُر می گرفت و آتش عشقم شعله ور می شد؛‌ روزی که برای اولین بار مرا برد خانه شان، و خانواده اش، هر چه محبت داشتند، نثارم کردند. آن روز چشمم به در و گوشی ماند اما دریغ از یک تماس! آخر، سالگرد ازدواج هر کسی برایش مهم است و انتظار تبریک دارد. شاید هم دنبال بهانه ای می گشتم یکی تبریک بگوید و بزنم زیر گریه تا کمی سبک شوم. گوشی را برداشتم و مانند دیوانه ها به تک تک خواهرها و خواهرشوهرهایم زنگ زدم گفتم امروز، سالگرد عقد من و علی هست! پس چرا بهم تبریک نمی گید؟ یکی گفت از خجالت نتوانستیم بهت زنگ بزنیم و دیگری می گفت؛‌ می گفتیم چی؟ علی نیست؛ سالگرد عقدتون مبارک! _(صفحه 144)

حال و هوای همسر شهید مدافع حرم در کتاب راز انگشتر فیروزه‌ای

جملاتی که خواندید قسمتی از کتاب راز انگشتر فیروزه است؛ روایتی از خاطرات دوران بی خبری شهناز عبدی از وضعیت همسرش علی آقایی که فقط چند ماه از زندگی مشترکشان می گذشت. لیلا نظری گیلانده در این کتاب 163 صفحه ای که از سوی انتشارات خط مقدم در هزار نسخه به چاپ رسیده، غصه ها و قصه های این همسر شهید را مو به مو تعریف می کند؛ از دوران نامزدی و عروسی تا روزهای فراق و عاشقی همسرش.

نویسنده در مقدمه کتاب اینگونه می نویسد: چند روز مرتب می آیم و می روم. سرتا پا گوش می شوم. پنج ماه و بیست و یک روز از زندگی مشترکتان می گذرد. سعی می کنم سوالاتم را با احتیاط بپرسم تا ناراحت نشوی. می رسیم به اسفند سال 94. باران غم از چهره ات می بارد. پنجمین روز اسفند، هفتمین روز و روزهایی که علی نیست. بر خلاف خواسته اش، رنگ لباس هایت دیگر روشن نیست. سیاهی غصه همه جایت را گرفته. رودخانه چشم هایت هنوز جاری است...

علی آقایی در سی امین روز از شهریور 1366 در روستای حمل آباد از توابع اردبیل متولد شد. او بعد از پیوستن به سپاه پاسداران در حالی که کمتر از شش ماه از آغاز زندگی مشترکش می گذشت، در بهمن 1394 به صورت داوطلبانه به جنگ تکفیری های سوریه رفت و در هفتم اسفند ماه در منطقه حلب به شهادت رسید و پیکرش در دست تروریست‌های داعش جا ماند. سرانجام پیکر این شهید با تلاش‌ تیم های تفحص کشف شد و پس از چهار سال چشم انتظاری در دهم تیر 1398 به وطن بازگشت و طی مراسم باشکوهی در آرمگاه غریبان شهر اردبیل به خاک سپرده شد. پدرش حاج سبزعلی آقایی نیز در 29 دی ماه همان سال به فرزندش شهیدش پیوست.

برچسب‌ها

اخبار مرتبط

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha