زهره جلالی درباره دغدغههایش برای نوشتن رمان جدیدش با عنوان در جستجوی ناخدا به خبرنگار ایرنا گفت: موضوع کتاب که پرسشهای فلسفی اصلی بشر در زندگی است سالها برای من دغدغه بود و در نهایت توانستم آن را بنویسم.
نویسنده کتاب من مجنون در توضیح روند نوشتن تازهترین رمانش بیان کرد: برای نوشتن این رمان کلاسهایی رفتم و در کارگاههای آموزشی هم شرکتکردم، خودم هم مدت زیادی درباره موضوع این اثر تفکر کردم، زیرا احساس میکردم برای این کتاب لازم است تخصص و زمان زیادی صرف شود.
به گفته این نویسنده، داستان این کتاب تمثیلی است و در آن از نمادها استفاده فراوان شدهاست. قصه کتاب در یک کشتی وسط اقیانوس شکل میگیرد. کشتی نمادی از هستی و کره زمین است و ناخدایی دارد. داستان کاراکترهایی دارد که نشان دهنده انواع شخصیتهای گوناگون در جوامع بشری است. آنها از خواب بیدار میشوند و خود را در کشتی پیدا میکنند. این گروه از همان ابتدا با سوالهای فلسفی زیادی مواجه میشوند.
جلالی ادامه داد: در طول کتاب میان علم و مذهب اختلافی شکل میگیرد و همین مسائل تا آخر ادامه دارد. این خواننده و مخاطب است که باید خودش تصمیم بگیرد با کدام گروه موافق است.
جلالی نخستین کتابش با عنوان حقیقت پنهان را در همکاری با انتشارات جرس منتشر کرد. این کتاب دو سال بعد یعنی در سال ۱۳۸۶ برای بار دوم تجدید چاپ شد. کتاب دوم او رمانی به نام صفحه دوم زندگی بود که توسط انتشارات جرس منتشر شد. اثر سومش داستان بلندی به نام من مجنون یا من و درخت بید با موضوع روانشناسی بود که در سال ۱۳۹۱ توسط هزاره ققنوس منتشر شد. این کتاب برای دومین بار در سال ۱۳۹۲ منتشر شد.
چهارمین اثر، داستانی بلند به نام (در جستجوی ناخدا) با مضمونی فلسفی و نمادهای تمثیلی است که در سال ۱۴۰۱ میلادی توسط انتشارات هزاره ققنوس منتشر شده است.
قسمتی از متن کتاب
آتونیک کنار بستر بورژه ایستاد. سپس خم شد و شالی را که روی زخمش بسته بود، باز و نگاه کرد. مرهمیکه ساخته بود فوق العاده بود. او گفت: تو مداوا شدهای... از این به بعد بیشتر مراقب خودت باش.
بورژه دست آتونیک را گرفت و فشار داد و با نگاه نافذش از او تشکر کرد.
هیوا خود را به ابتدای کشتی رساند و آنجا نشست و به صدایی که در خواب شنیده بود فکر کرد. او کاملاً گوشهگیر شده بود و کمتر در جمع حاضر میشد.
آتونیک افراد کشتی را به اتاقک حیوانات برد و روش درست کردن پنیر و کره و خامه و ماست از شیر گاو را به آنها یاد داد. روناهی قبول کرد خوراکیهایی را که یاد گرفته بود، برای دیگران درست کند. او میدانست که هیوا هم به او کمک خواهد کرد.
همه افراد کشتی آنقدر مشغول کارهایشان بودند که نبودن هیوا را متوجه نشدند.
بورژه که حالش بهتر شده بود، افراد را دوباره دور هم جمع و برای آنها سخنرانی کرد.
او گفت: ناخدا را پیدا نکردید هیچ!... آیا دانستید که از چه زمانی به این کشتی وارد شدهاید؟... شما قبل از ورود به این کشتی کجا بودهاید؟
همه پاسخ دادند: نمیدانیم.
بورژه گفت: خودمان که نمیدانیم... کسی هم نیست که به ما بگوید... پس تکلیف چیست؟
در همان لحظه، توجه روناهی به هیوا جلب شد که آشفته و پریشان به سمت جمع میدوید.
انگار از چیزی فرار میکرد. روناهی برای اینکه دیگران او را به دیوانگی متهم نکنند از جایش بلند شد و سمت هیوا رفت.
بورژه بدون اینکه اهمیت دهد به صحبتهای خود ادامه داد.
روناهی از هیوا پرسید: چه شده هیوا؟... چرا رنگت پریده؟... دوباره خواب دیدهای؟
هیوا نفس نفس زنان به چشمهای روناهی زل زد و گفت: در جایی کاملاً ساکت و دور از هیاهوی افراد کشتی، به آسمان و دریای روبهرویم خیره شده بودم که دوباره آن صدا را شنیدم... این بار به من گفت: «تو انتخاب شدهای».
رمان در جستجوی ناخدا در شمارگان ۲۲۰ نسخه در سال ۱۴۰۱ با قیمت ۸۸ هزار تومان توسط انتشارات هزاره ققنوس منتشرشد.
نظر شما