۲۳ اسفند ۱۴۰۱، ۱۰:۰۹
کد خبرنگار: 5333
کد خبر: 85046359
T T
۱ نفر

برچسب‌ها

روایت بحران اقتصادی آلمان «وقتی پدر سبیلش را تراشید»

تهران- ایرنا- بیشتر داستان‌های کتاب «وقتی پدر سبیلش را تراشید» رنگ و بوی سیاسی دارند و خواننده را از دریچه نگاه این پدر و پسر با بخش‌هایی از بحران اقتصادی آلمان و شرایطی که سرانجام منجر به  قبضه‌ کردن قدرت سیاسی توسط فاشیست‌ها شد، آشنا می‌کند.

به گزارش خبرنگار کتاب ایرنا، نسخه اصلی کتاب وقتی پدر سبیلش را تراشید سال ۱۹۹۵ توسط انتشارات برلین ورلاگ در آلمان منتشر شده است.

مجموعه داستان وقتی پدر سبیلش را تراشید هم مانند داستان‌های قبلی ولف دیتریش شنوره از زندگی خودِ او سرچشمه می‌گیرد. چرا که او نیز، مانند پسرکوچولوی هر دو کتاب (وقتی پدر سبیلش را تراشید و آن‌وقت‌ها که ریش پدر هنوز قرمز بود)، بدون حضور مادر و تنها در کنار پدرش در محله وایسنزه برلین بزرگ شده است.

مجموعه ۱۰ داستان وقتی پدر سبیلش را تراشید هم مثل مجموعه قبلی خواننده را مجذوب هنر داستان‌نویسی و صمیمیتی می‌کند که لابه‌لای تک‌تک داستان‌های شنوره موج می‌زند. بیشتر داستان‌های این کتاب رنگ و بوی سیاسی دارند و خواننده را از دریچه نگاه این پدر و پسر با بخش‌هایی از بحران اقتصادی آلمان و شرایطی که سرانجام منجر به قبضه‌ کردن قدرت سیاسی توسط فاشیست‌ها شد آشنا می‌کند.

روایت بحران اقتصادی آلمان «وقتی پدر سبیلش را تراشید»
جلد کتاب

درباره نویسنده

ولف دیتریش شنوره (Wolfdietrich Schnurre ) زاده ۲۲ اوت ۱۹۲۰ و درگذشته ۹ ژوئن ۱۹۸۹، نویسنده آلمانی بود. او که بیشتر به خاطر داستان‌های کوتاهش شناخته می‌شود، داستان‌ها، خاطرات روزانه، شعرها، نمایشنامه‌های رادیویی و کتاب‌های کودک نوشت. او در فرانکفورت آم ماین به دنیا آمد و بعدا در برلین وایسنزه بزرگ شد، در خانواده‌ای از طبقه متوسط بزرگ شد و تحصیلات پس از متوسطه را دریافت نکرد. او از سال ۱۹۳۹ تا سال ۱۹۴۵ در ارتش آلمان نازی خدمت کرد، زمانی که پس از دستگیری به دلیل فرار از اردوگاه اسیران فرار کرد. او برای مدت کوتاهی توسط نیروهای بریتانیایی زندانی شد. پس از آزادی در سال ۱۹۴۶ به آلمان بازگشت و شروع به نوشتن تجاری کرد.

روایت بحران اقتصادی آلمان «وقتی پدر سبیلش را تراشید»
ولف دیتریش شنوره

قسمتی از متن کتاب

گلو صاف کردم، چون مردی که شلوار سه ربع به پا و آرم حزب بر یقه کاپشن بادگیرش داشت در چندمتری ما ایستاده بود و از زیر نقاب کلاهش با دقت پدر را تماشا می‌کرد.

به نظر می‌رسید که پدر اصلا متوجه این موضوع نیست. با احتیاط از قطار پیاده شد، طوری که انگار ممکن بود سطح یخ‌زده و نازکی زیر پایش بشکند، و سعی کرد توجهم را به محتوای میکای براق داخل سنگ گرانیت لبه سکوی قطار جلب کند.

گفت:«انگار که میکاها را محض خاطر من و تو اینطور پاشیده باشند، نه؟»

خوشبختانه همان موقع با فشار جمعیتی که می‌رفت به سمت خروجی به حرکت درآمدیم. وقتی پدر خم شد تا چمدان را از دستم بگیرد، گفتم: «شاید بهتر باشد که از این به بعد دیگر آنقدر زیاده‌روی نکنیم.»

پدر عصبانی گفت: «عینهو مادرت. یکی از دلایل اصلی این‌که از او جدا شدم تردیدهای بی‌موردش بود.»

در جستجوی آن مرد لباس فرم به تن و کلاه کپی به سر یواشکی چشم گرداندم؛ دیگر خبری از او نبود.

گفتم: «من هم دست کم مثل خودت عاشق برلینم. ولی آن دو تا آقای کلاه شاپو به سر و بارانی به تن را فراموشک نکرده‌ام.»

«شاید هم پیش‌بینی‌مان به کل غلط بوده.» پدر این‌ها را به سختی گفت. چون برای اینکه بتواند بهتر دنبال بلیتمان بگردد دسته کیف دستی تاشوی کهنه را به دندان گرفته بود، همان کیفی که همیشه ابزار تاکسیدرمی‌اش را با آن حمل می‌کرد.

آدم‌های پشت سرمان دیگر داشتند بی‌قراری می‌کردند، و کنترلچی خروجی هم مارا بدجوری چپ چپ نگاه می‌کرد. پدر آهسته گفت: «صبر کنید. مطمئنم که بلیت یک جایی توی کُتم است.»

کنترلچی گفت: «بسیار خُب، اگر آدرس خیاط لازم دارید که بدهید آستر کُتتان را بشکافد، به من بگویید.»

پدر با خاطر جمعی گفت: «لطف دارید شما. بفرمایید این هم بلیت.»

کنترلچی با ترشرویی گفت: «دو تا بلیت ناز و کوچولو» و بلیت‌ها را با منگنه سوراخ کرد. «اصلا به‌ت نمی‌آمد که بلیت داشته باشی مرد.»

کتاب وقتی پدر سبیلش را تراشید نوشته ولف دیتریش شنوره و ترجمه کتایون سلطانی در ۱۷۵ صفحه با شمارگان ۷۷۰ نسخه و قیمت ۶۵ هزار تومان در سال ۱۴۰۱ توسط انتشارات ققنوس منتشر شد.

اخبار مرتبط

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha