جواد گلپایگانی هفت فیلم سینمایی بازی کرده که در چهار موردش تهیه کننده هم بوده است. در تلویزیون هم علاوه بر بازی در سریال «آیینه عبرت» سریال های برگریزان و آتیه را در کارنامه دارد. او در سریال «آیینه عبرت» با ریتمی کند حرف میزد؛ سین را شین تلفظ میکرد و «ز» را «ژ» میگفت. جوانهایی که این سریال را دنبال میکردند نحوه حرف زدن «آتقی» را دوست داشتند و خیلی وقتها ادایش را در میآوردند. سال ۱۳۶۸ او با سریالی که به نام «آیینه عبرت» پخش میشد درخشید و قلههای محبوبیت را فتح کرد. او در سال ۱۳۸۰ تصادف منجر به جرحی با یک خانم داشت که آن خانم رضایت نداد و گلپایگانی به زندان رفت. آتقی به دلیل گرفتار بودنش در زندان بدهی های زیادتری بالا آورد و برای همین بدهی ها سال ها در زندان ماند. سال ۹۳ او بعد از تحمل حدود ۱۴ سال حبس با کمک ستاد دیه و خیرین گلپایگان از زندان آزاد شد و به آغوش خانواده اش بازگشت.
مصاحبه با زندهیاد گلپایگانی پس از آزادی او از زندان انجام شده است.
زمان تصویربرداری «آیینه عبرت» صبح تا شب شما چطور سپری میشد؟
از صبح ساعت ۶ سر کار میرفتیم و بعضا تا ۴ بعد از نصفه شب کار میکردیم.
خاک کف پای مردم هستم
آن موقع بچه های دبستانی نقش شما را دوست داشتند و مثل شما تودماغی حرف می زدند. یادتان می آید؟
آن موقع این سریال گل کرده بود و همه آن را دوست داشتند. من را هم مردم آتقی کردند. من خاک کف پای مردم هستم. وقتی در ادارات می رفتم کارمندان همه با هم صحبت آیینه عبرت را می کردند. از جملات ما استفاده می کردند.
آن زمان چند تا فرزند داشتید؟
چهل ساله بودم و سه تا فرزند داشتم. یک پسر و دو دختر.
از هنرمندان آن زمان سریال الان با کدامشان ارتباط دارید؟
با همه شان در ارتباط هستم.
خاطره ای دارید از سر صحنه؟
خاطره زیاد دارم. ولی خیلی قابل نوشتن نیست.
حالا بفرمایید . شاید شد نوشت!
یک روز می خواستیم یک صحنه ای بگیریم. صحنه ای بود که علی تریاک را قائم می کرد و من برمی داشتم و می گفتم عجب تریاکی! به درد من می خوره. این تریاک ها را از اداره مواد مخدر سر صحنه آوردند. آن موقع ما داشتیم صحنه دیگری می گرفتیم. ماموران گفتند ما جای دیگری ماموریت داریم. این مواد را کجا بگذاریم؟ آقای دینی فرمودند که ببرید بگذارید داخل ماشین حاجی. یعنی ماشین من. این مواد را پشت صندوق عقب ماشین ما گذاشتند و رفتند. تا ساعت ۴ بعد از نصفه شب کار ما طول کشید و نتوانستیم صحنه تریاک ها را بگیریم. مواد هم ماند پشت ماشین من. من اصلا فراموش کرده بودم. آقای دینی هم فراموش کرده بودند. آن شب آمدم در میدان بهارستان بنزین بزنم و یادم آمد که ای داد بیداد پشت ماشین من چند کیلو تریاک است. در خیابان ولیعصر؛ همین طور که بالا می رفتم دیدم یک عروسی است که خیابان را بند آورده اند. من پشت ماشین عروسی مانده بودم. آنها گفتند شما که جزو ما نیستید لطفا جدا شوید. من دنده عقب گرفتم و از بغل این ها رفتم جلو. جلوی تلویزیون که رسیدم ماموران سازمان صدا و سیما من را کنار زدند. من هنوز گریم داشتم و لباس آتقی تنم بود. مامور گفت در صندوق عقبت چی داری؟ گفتم تریاک. گفتند شوخی نکن. گفتم والله تریاک دارم. سوییچ را گرفتند و در را باز کردند و دیدند آنجا پر تریاک است. گلنگدن را کشیدند و به من گفتند بیا پایین. من هم با همان لباس جلیقه آمدم پایین. رییس این ها بالاتر از من ایستاده بود. داد زد: «سرباز چی کار می کنی؟ آقای گلپایگانی ر بیار اینجا» من با خودم گفتم چه کسی بود که در تاریکی من را شناخت. من را بردند جلو و به سربازها گفتند اجازه بدهید ایشان برود. نگو آقای دینی بین راه یادش افتاده و با بی سیم سراسری اعلام کرده که به این ماشین کاری نداشته باشید. در آن لحظه قلب من به جای صد تا دو هزار تا می زد. آقای دینی من را آنجا نجات داد.
میخواهم یک سریال درباره ماده مخدر شیشه و طلاق بسازم
آن زمان آتقی معتاد به مواد مخدر قدیمی بود. الان آتقی احتمالا دارد شیشه و مواد توهم زا مصرف می کند. این نقش را هم می توانید بازی کنید؟
الان اتفاقا من می خواهم یک سریال درباره ماده مخدر شیشه و طلاق بسازم. در زندان که بودم فهمیدم در این جامعه طلاق خیلی زیاد شده. اکثرش هم به خاطر شیشه است. مرد شیشه ای است و زنش طلاق می خواهد. یا این که شوهرش را زندان انداخته و مهریه میخواهد. الان تصمیم گرفته ام یک سریال بسازم به نام «طلاق» که هم مواد مخدر داخلش باشد و هم طلاق. بلکه معضل این جامعه را بتوانم از بین ببرم.
من با خودم گفتم چه کسی بود که در تاریکی من را شناخت. من را بردند جلو و به سربازها گفتند اجازه بدهید ایشان برود. نگو آقای دینی بین راه یادش افتاده و با بی سیم سراسری اعلام کرده که به این ماشین کاری نداشته باشید. در آن لحظه قلب من به جای صد تا دو هزار تا می زد. آقای دینی من را آنجا نجات داد
بازیگرانش مشخص شده اند؟
با گروه قبلی آیینه عبرت کار می کنم.
در زندان ۵ فیلم ساختم
زمانی که زندان بودید فیلم ها و سریال ها را چقدر دنبال میکردید؟
من در خود زندان ۵ تا فیلم ساختم به نام هشدارها. فیلم های من در جشنواره زندان ها برنده شد و جایزه گرفت. به من یک تقدیرنامه دادند. یک دوربین دستی داشتیم. با متهم ها صحبت می کردم. تدوینش هم آقایی به نام رسول قادری انجام می داد. او هم زندانی بود. تدوین می کرد و تدوین گر خوبی هم بود.
پس در زندان زندگی کاملا جریان دارد.
بله. آنجا یک اداره فرهنگ دارد. من خودم مسوول تولید فیلم در اداره فرهنگی اوین بودم. الان کارتش هم همراهم است. آنجا برای زندانیان فیلم پخش می کردیم. موزیک پخش می کردیم. برایشان کار فرهنگی می کردیم.
الان ارتباط دارید با زندانی ها؟
به من که ملاقات نمی دهند. ولی آنها تلفنی با من تماس می گیرند. هر شب دو سه تایشان تماس می گیرند.
زندانی ها آدم های خوبی بودند؟
همه شان خوب بودند. آدم های خوب در زندان هستند. مهربان؛ نمازخوان، باخدا. آنها یک لحظه اشتباه کرده اند. آنجا کسانی هستند که دستشان به دهنشان می رسد. به آنهایی که ندارند می رسند.
آیینه عبرت را از زندان دنبال می کردید؟
بله. زمانی که آی فیلم پخش می کرد پای تلویزیون می نشستم و تماشا می کردم.
کارهای قدیمی داستان داشت آقا! عشق و عاشقی نبود مثل الان. درد جامعه را می گفت. ولی این هایی که الان ساخته می شود درد جامعه نیست. الان در باز شده و هر کسی آمده رل (نقش) می خرد و بازی میکند. در را باز کرده اند و همه همین طوری آمده اند
تلویزیون دیدن آزاد بود؟
اصلا هر اتاقی برای خودش تلویزیون دارد؛ یخچال دارد. مثل خانه خود آدم. هیچ فرقی نمی کند. حیاط هواخوری داشت. سینما داشت. بچه ها تئاتر روی صحنه می بردند. باشگاه بدنسازی بسیار خوبی داشت که من لنگه اش را در بیرون ندیدم. باشگاه ورزش های باستانی هم داشت. هر وقت می خواستیم برویم آزاد بود. زمین های فوتبال هم داشت. فوتبال هم بازی میکردند. بین بندهای مختلف مسابقه داده می شد.
الان دلتان تنگ می شود برای زندان؟
بله. برای بچه ها خیلی دلم تنگ می شود. اتفاقا دیشب یکی شان زنگ زد و گفتم خیلی دلتنگت هستم. آنها مردمان مهربانی هستند. حیف از این مردم که آنجا زندانی شدند.
علت زندانی شدنشان چیست از نظر شما؟
آقا اکثرا نداشتن پول.
اگر زندان نمی رفتید الان خیلی فیلم و سریال بازی کرده بود؟
بله خب. من ۱۴ سال است که کار نکرده ام. ایشالا حالا جبران خواهیم کرد.
جوهره من کمدی است
گفته بودید می خواهید نقش های کمدی بازی کنید. درست است؟
اصلا جوهره من کمدی است. پسرم می گوید یک دوربین بگیرید و پشت سر بابای من در خیابان راه بروید. ببینید تا سر کارش برسد چقدر مردم را می خنداند. چه حرکاتی انجام می دهد که مردم خنده شان می گیرد.
چطوری مردم را می خندانید؟
بالاخره با حرف زدن و شوخی کردن حالشان را عوض می کنم.
در زندان به جز آیینه عبرت چه سریال هایی را می دیدید؟
همه کارها را می دیدیم.
سریال های قدیمی داستان داشت
سریال های قدیمی را بیشتر دوست دارید یا کارهای جدید را؟
کارهای قدیمی داستان داشت آقا! عشق و عاشقی نبود مثل الان. درد جامعه را می گفت. ولی این هایی که الان ساخته می شود درد جامعه نیست. الان در باز شده و هر کسی آمده رل (نقش) می خرد و بازی می کند. در را باز کرده اند و همه همین طوری آمده اند. از هیچ بازیگر قدیمی استفاده نمی کنند. یک نفر را که در یک سریال می بینید دیگر نخواهید دید. چون استعداد ندارد. داستان ها هم همه شده عشقی و کلاهبرداری. من دیروز در تلویزیون عرض کردم که در اخبار هم پخش خواهد شد. آقا همین الان آیینه عبرت را بگذارند و ببیننده اش چقدر است. آمار بگیرند. بعد از ۲۵ سال که سریال آیینه عبرت پخش شده بیننده اش بیشتر از سریال های جدید است.
چلوکبابی محله از دست من ناراحت بود
آن موقع زمان پخش این سریال خیابان ها خلوت می شد؟
بله آقا! آژانس محله ما از دست من ناراحت بود. می گفت آقا تو این سریال را بازی کردی؛ وقتی پخش می شود هیچ زنگی به ما نمی خورد. همه در خانه هایشان هستند. چلوکبابی محله ما ناراحت بود. می گفت موقع پخش سریال هیچ کس نمی آید غذا بخورد.
البته سریال مخالف هم زیاد داشت. مثل کسانی که برای شما شایعه درست کردند و ...
قسمت های اول آیینه عبرت با ۳۷ هزار تومان تمام شد. آقای محمد هاشمی که رییس سازمان بود به یکی از سریال سازان گفته بود شما ۱۵ میلیون تومان بابت ساخت سریال گرفتید و نتوانستید مثل آیینه عبرت بیننده پیدا کنید. شما با این بودجه چه کار کردید؟
وقتی از زندان بیرون آمدید چه چیزهایی برایتان عجیب بود؟
اصلا تهران عوض شده. انگار که من به یک کشور دیگر رفته ام. این پل هایی که زده شده، اتوبان هایی که افتتاح شده...باور کنید بعضی جاها را گم می کنم. خاطرم نیست که اینجا کجاست. من ۱۴ سال نبودم و ندیدم تهران را. آقای شهردار چقدر زحمت کشیده و این خیابان ها را درست کرده. دستشان درد نکند.
مردم چقدر عوض شده اند؟
خیلی آقا! مهربانی شان خیلی کم شده. کاسب یک محله با کاسب بغلی اش بد است. من می روم چیزی می خرم می فهمم. به خاطر این که دخل این کم است و دخل آن یکی زیاد است. دوتایی با هم رقابت دارند. کاش رقابتی بود که کارشان بهتر بشود. نه این که چشم و هم چشمی کنند.
ماشین ها چقدر عوض شده اند؟
آن زمان من بنگاه ماشین داشتم. در کار لیزینگ بودم. اصلا همچین ماشین هایی نبود. من ۵۰ سال ماشین فروخته ام. ماشین های جدیدی آمده که من اسمش را هم نمی توانم یاد بگیرم.
آن موقع خودتان چه ماشینی داشتید؟
شورلت
الان چطور؟
هیچ چی. پیاده هستم. با اتوبوس رفت و آمد می کنم. در اتوبوس با مردم صحبت می کنم. مردم خوشحال می شوند من را می بینند. در کنار مردم هستم. چون گفتم من خاک کف پای این مردم هستم.
نظر شما