نرجس سلیمانی در گفت وگو با خبرنگار فرهنگی ایرنا اظهار داشت: پدر غذاهایی نظیر عدس پلو، استانبولی، لوبیا پلو و هر آنچه از دستش بر میآمد را برای ما میپخت و به دلیل علاقهاش به ادویهجات، دارچین یا زیره به غذا زیاد میزد که با مزاج ما زیاد سازگار نبود بعد با دقت به بشقابها نگاه میکرد ببیند ما غذا را خوردهایم. بعد هم می پرسید خوشمزه بود. همه میگفتیم بله عالی بود هر چند غذا متفاوت و زیاد باب میل ما نبود.
وی با بیان اینکه بابا به کار در خانه علاقه داشت، ادامه داد: یک بار با پدر آشپزی میکردم اصلا نمیتوانستیم با هم هماهنگ شویم مثلا من میگفتم الان باید زیر غذا زیاد شود تا بپزد میگفت: نه تو بلد نیستی برو کنار من خودم انجام میدهم.
تخم مرغ با کاکائو
دختر سردار سلیمانی افزود: زمانی که بابا میخواست برای صبحانه تخم مرغ درست کند به آن کاکائو و شکر میزد، جالب بود در کلیشهها فرو نمیرفت حتما باید ابتکار عملی حتی در آشپزی از خود به کار میبرد.
وی اضافه کرد: پدرم در جوانی زمانی که از روستا به شهر آمد تنها زندگی میکرد و برای خود آشپزی زیاد کرده بود و نکته قابل توجه اش هم آن بود که به ابتکار در آشپزی اعتقاد بسیار داشت.
نرجس سلیمانی در خصوص اینکه سردار سلیمانی زمان تماشای تلویزیون بیشتر چه برنامهای را میدید نیز گفت: بابا بیشتر تابع نوهها بود آنها هر برنامهای را که میدیدند او هم مینشست و تا جایی که فرصت داشت با بچهها تلویزیون میدید بعد به دنبال کارهای خود نظیر مطالعه و قرآن خواندن میرفت. بابا به طور مستمر به اخبار دسترسی داشت و گاهی اوقات که میخواست موضوعی را از تلویزیون پیگیری کند اخبار می دید.
خاطرهای از آخرین پاییز
دختر سردار سلیمانی در پاسخ به این پرسش که سردار با خانواده به مسافرت و اماکن مذهبی میرفت یا خیر نیز توضیح داد: بله با پدر مسافرتهای زیادی رفتیم او به ایرانگردی علاقه زیادی داشت اما چون فرصت زیادی برای رفتن به مسافرت نداشت به ما توصیه میکرد به اماکن دیدنی برویم. قبل از اینکه مسئولیت سنگین نیروی قدس را عهدهدار شود زمانی که مسئولیت وی در جنوب کشور کمتر بود با بهانه شرکت در بزرگداشت شهدای آذربایجان تصمیم گرفت به همراه ما با خانواده یکی از دوستانش که در دوران دفاع مقدس با هم بودند به این مراسم برویم.
نرجس با بیان اینکه پدر از هر فرصتی استفاده میکرد تا در کنار ما به خصوص نوهها باشد و بچه ها هم به وی علاقه زیادی داشتند، افزود: بابا یک گیاه از مدل رونده کاشته بود که بسیار بزرگ شده بود و پاییز حیات خانه پر از برگ میشد. یک روز که بچه ها مشغول بازی بودند بابا به میان آنها رفت و عبایش را بر دوش انداخت. بعد کف حیاط دراز کشید و بچهها برگها را بر روی او ریختند و او زیر برگها پنهان شد صحنه بسیار زیبایی بود اکنون که آن فیلم را نگاه می کنم میبینم بچهها با چه هیجانی برگهای رنگارنگ را به هوا میپاشیدند و آنها چطور بر روی پدر میریختند. بلا تشبیه میدیدم پدرم تا چه حد در مسائل ساده مثل روابط خانوادگی رفتار و منش بزرگان دین را رعایت و اجرا میکند.
نظر شما