مهدی صباغ زاده در گفت وگو با «پروژه تاریخ شفاهی سینما و تئاتر ایرنا»درباره حواشی فیلم سناتور گفت: مهدی احمدی از تهیه کنندگان قبل از انقلاب میخواست این فیلم را از من بخرد. او آمد و فیلم را دید و گفت چند میدهی؟
گفتم: یک میلیون و هشتصد هزار تومان برایم خرج برداشته است.
گفت: نه به درد من نمیخورد و رفت.
فردا چند نفر واسطه از طرف ایشان آمدند که آقای احمدی فیلمت را میخواهد. خلاصه بالا و پایین کردیم و من فیلم را به مبلغ دو میلیون تومان با ایشان قولنامه کردم و تحویل ایشان دادم.
خاطرم است بهمن ماه بود و برف شدیدی در تهران میآمد. فیلم اکران شد. من هم هنوز جوان بودم و چندان نسبت به جریانهایی که در سینما رخ میداد پخته نبودم. یک روز سرد زمستانی به میدان ولیعصر آمدم و دیدم مردم صف بستهاند و بلیت فیلم سناتور را میخرند. به خیابان جمهوری رفتم دیدم خیابان بند آمده است و مردم دارند بلیت سناتور را تهیه میکنند.
به میدان امام حسین(ع) رفتم. آنجا سینمایی بود به نام سینما تهران که الان بسته شده است. ماشین آب پاش آورده بودند و ماموران داشتند مردم را متفرق میکردند.
فضای خیلی سنگین و بدی بر وجود من حاکم شد. این طور استقبال از یک فیلم را تا کنون ندیده بودم.
حس ترسی به من دست داده بود که نکند بیایند و یقه ما را بگیرند. چون بابت آفتاب نشینها هنوز پرونده داشتم. زنگ زدم به آقای احمدی که آقا چرا اینقدر شلوغ است؟
گفت: تو چرا ناراحتی؟ فیلمت دارد عالی میفروشد. خوشحال باش.
گفتم: آخر امکان ندارد این همه آدم ساعت ۱۰ صبح در برف و سرما برای دیدن یک فیلم این طور صف بکشند.
گفت: کجایی؟
من آدرسم را دادم. او با یک ماشین آریای قدیمی دنبال من آمد و گفت پسرم اصلا نگران نباش.
به منزل که رفتم از اتحادیه تهیه کنندگان زنگ زدند که آقای صباغ زاده شما حق نداشتید فیلمتان را بفروشید. بروید و فیلم را از آقای احمدی پس بگیرید.
گفتم: به شما چه ربطی دارد؟
گفتند: ما تهیه کنندگان سینما هستیم و آقای احمدی سلفخری کرده است.
گفتم: من یک تهیه کننده هستم و فیلمم را با ایشان معامله کردهام.
تلفن را قطع کردم و دیگر جوابشان را ندادم.
از آن طرف آقای انوار تماس گرفت که آقای صباغ زاده بیا کارت دارم. رفتم و او گفت: چرا فیلم را به مهدی احمدی فروختهای؟
گفتم: مالم بود می خواستم به ایشان بفروشم.
گفت: من این فیلم را از پردههای سینما پایین میکشم.
گفتم: نمیتوانی این کار را بکنی. من پروانه نمایش دارم.
این را بگویم که اوایل انقلاب، قدرت من بد نبود. سه چهار فیلم برای بنیاد مستضعفان ساخته بودم.
گفت: من به تو پروانه دادهام که زیربنای اقتصادیات برای آینده درست شود.
گفتم: هر چه بوده است من فیلم را به آقای احمدی فروختهام، شما چه کار دارید؟
گفت: نه، برو همین امروز فیلم را تحویل بگیر وگرنه آن را پایین میکشم.
گفتم: من این کار را نمیکنم.
خلاصه ایشان به من دندان نشان داد و من هم برای ایشان دندان گرفتم. یعد از یک ماه فیلم را با شش میلیون تومان فروش پایین کشید. آن موقع این رقم معادل ۶۰ میلیارد تومان الان بود. در واقع این فیلم، یک چاه نفت بود.
باز دوباره یک روز زنگ زدند که آقای احمدی قلبش گرفته است و دارد میمیرد از بس روی او فشار آوردهاند و میخواهند فیلم را از او بگیرند.
به دفترش رفتم. قلبش ناراحت بود. گفت: آقای صباغ زاده من چه کار کنم؟
گفتم: هیچی، فیلم مال شماست، هر کاری میخواهی بکن.
گفت: یعنی پشت من هستی؟ گفتم: بله، چرا نیستم. فیلم را به تو فروختهام و معامله تمام شده و رفته است.
ایشان لطف کرد و همانجا یک چک دویست هزار تومانی کشید و آن را به من داد. گفت این را به خاطر مردانگی و انسانیتت که پشت من ایستادی به تو میدهم.
چنان استقبالی از سناتور شد که تا سالها کپی بی کیفیت این فیلم هم در شهرستانها میفروخت.
نظر شما