به گزارش ایرنا، در این نشست که با حضور رضا آشفته و هومن نجفیان، منتقدان کانون ملی تئاتر، عوامل گروه نمایش درگوشی و همچنین مخاطبان و علاقمندان به تئاتر کودک و نوجوان برگزار شد، منتقدان نظر مساعد خود را ابراز و نکات بارزی برای بهتر شدن این اجرا ارائه دادند.
در ابتدای این نشست، که در تالار هنر برگزار شد، رضا آشفته به اقتباس اصغری از داستان مربای شیرین هوشنگ مرادی کرمانی به عنوان یک راه حل اساسی برای غلبه بر کمبود متن ویژه کودکان و نوجوانان پرداخت که این قابلیت برای دیگر متون این نویسنده ایرانی وجود دارد تا اینکه تبدیل به یک اثر نمایشی شود و با تغیرات اساسی باید از روایت داستانی به روایت نمایشی مبدل گردد.
این پژوهشگر پرداختن به مساله شناخت قانون و قانونمداری را یک راه گریز از عقبماندگیهای رایج دانست که باید زمینه آموزش آن در همین تئاتر و از سنین نوجوانی که همراه با بلوغ فکری و جنسی این نوع مخاطبان است آغاز شود و نمایش درگوشی با یک داستان ساده که در شیشه مربایی باز نمی شود گستره شناخت از قانون مصرف کالاها را در بوته نقد اجتماعی قرار می دهد و بر خلاف نسلهای گذشته نوجوان آن روزی بر آن است که بجای تحویل دادن شیشه مربا تا مدارج بالاتر این قضیه را پیگیری کند و این خود سرآغازی برای شناخت همگانی از رودررویی قانونی با مسائل خواهد شد.
بنابرنظر این نویسنده، نرگس اصغری در اجرا به ناچار تن به تالار قاب عکسی داده در حالیکه این اجرای تعاملی در یک جعبه سیاه یا بلک باکس بهتر جواب میدهد. در این اجرا که همه چیز متکی به رابطه فکری گروه بازیگران با تماشاگران است، پرداختن و شکستن دیوار چهارم در تعامل بیشتر با مخاطبان صورت می گرفت که تالار قاب عکسی مبنایی بر بودن دیوار چهارم است. از سوی دیگر اصغری توانسته با لباس های فرم تاکید بر انجام کنش گروهی و همسان کند و با بالاپوش زرد رنگ بنابر نشانگان چراغ راهنمایی، رنگ زرد نشانه توقف پیش از حرکت و ایستادن است و در عین حال هشداری برای حضور گرم نسبت به قضایای موجود در اجتماع است.
آشفته همچنین حضور بازیگران برای ارائه تصاویر و ترکیب بندی های لازم و ضروری را یک امتیاز برجسته برای اجرا در نظر گرفت که به دور از طراحی های کلیشه ای می تواند بستر مناسب تری را برای ارائه یک اجرای خلاق فراهم سازد. چنانچه در نمایش درگوشی در ترکیب بازیگران با کمترین ابزارها و چیدمان ها تصاویر روشنی از مکان های همچون کارخانه، فروشگاه، مدرسه و آپارتمان را ایجاد مینند.
هومن نجفیان؛ منتقد نیز در این نشست درباره نمایش درگوشی گفت: تفکر انتزاعی و تفکر واقع گرا دو نحله فکری هستند . تفکر واقع گرا براساس مشاهدات و تجربیات عینی انسان ؛استوار است. زیرا انسان ،جهان پیرامون خود را براساس حواس پنج گانه شناسایی می کند.
ژان پیاژه معتقد است کودک در 2 سالگی به این تفکر دست می یابد. تفکر انتزاعی براساس استدلال، کشف روابط اشیاء و ساختن مفاهیم شکل می گیرد . این دو نحله فکری در جهان هنر؛ باعث می شود تا هنر واقعگرا و هنر انتزاعی پدیدار شود. داستان مربای شیرین اثر هوشنگ مرادی کرمانی اثری واقعگرا است زیرا نویسنده به مشاهدات خود از جهان پیرامون می پردازد و جهان داستان را براساس حواس پنج گانه خود می آفریند اما در فرایند اقتباس، نرگس اصغری این اثر را به هنر انتزاعی تبدیل می کند. به این معنا که فرم داستان را نابود می کند و آن را درقالب ذهنی خود بازآفرینی می کند. در نتیجه ؛هنر واقع گرا به هنر انتزاعی تبدیل می شود.
وی افزود: هنگامی که این فرایند طی می شود . نوستالژی داستان نابود می شود . نوستالژی اکنون جزء ویژگیهای داستانهای مرادی کرمانی است زیرا این نوستالژی براساس جهان اشیاء شکل می گیرد و این داستانها به گذشته ای دور و دست نیافتنی دلالت می کنند.
وی افزود: به گمانم تبدیل شدن هنر واقعگرا به هنر انتزاعی نوعی شگرد؛ برای نابود شدن این نوستالژی است اما این شگرد تنها راه ممکن نیست. ما در تئاتر کودک می بایست نوستالژی را نابود کنیم. زیرا کودکان و نوجوانان درکی از مقوله نوستالژی ندارند و نوستالژی از خصوصیات سنین میانسالی است. البته من پیشنهاد نمی کنم که هنرمندان می بایست با تبدیل هنر واقعگرا به هنر انتزاعی این نوستالژی را نابود کنند. شاید کارگردانان واقع گرا برای مواجهه با داستان های مرادی کرمانی راه دیگری بیابند.
نجفیان بر این باور است: نرگس اصغری فرم داستان مربای شیرین را ویران می کند. او با حذف نوستالژی گامی به پیش رو برمی دارد بدین سان می تواند اثر را به جهان معاصر پرتاب کند .مقصودم افزودن نشانه های تصویری مانند هشتک و آیکون های اینستاگرام در طراحی صحنه نمایش نیست. زیرا کارگردان گامی فراتر برمی دارد او با یاری هنرجویان نوجوانش، تئاتر را به هنراجرا نزدیک می کند. در این اثر کاراکترهای نمایشی حایز اهمیت نیستند بلکه بازیگر به مثابه نقاش در کانون توجه قرار می گیرند آنان با بهره گیری از ژست می توانند کاراکترهای بیشماری را خلق کنند. اما به گمانم هنراجرا، نباید مانع پیدایش درام شود . زیرا نمایش های کودک ونوجوان نیازمند به خلق کاراکترهایی هستند که تماشاگران بتوانند به لحاظ عاطفی نسبت به آنها همذات پنداری کنند.
نرگس اصغری؛ کارگردان نمایش درگوشی درباره اقتباس این متن گفت: این قصه در سالیان دور نوشته شده بود اما شرایط اجتماعی موجود را می توان در آن دید. من با توجه به این موضوع و همین طور ظرفیت های نمایشی این اثر (مربای شیرین)؛ را برای نوجوان امروز مناسب دیدم و تصمیم گرفتم آن را تبدیل به نمایشنامه کنم. البته تغییرات زیادی را با توجه به تفکرات خودم در آن لحاظ کردم. اضافه و کم کردن چند شخصیت و کم کردن فضاها و اتفاقات با توجه به ظرفیت های مدیوم نمایشنامه که همین مساله باعث تغییر نام داستان شد .
اصغری درباره درام شدن متن بر این باور است: سبک و شیوه اجرایی باعث این مساله شده، تیپهایی که روی صحنه می بینیم بیشتر تامل برانگیز هستند تا حس برانگیز. درواقع خود موضوع و گره بیشتر مطرح است. به شخصه هم دنبال این گونه متنها هستم . تماشاچی کودک درگیر قصه ظاهری و بازشدن در شیشه مربا میشود اما مخاطب نوجوان با امیر همراه شده و درگیر مساله اصلی و زیرمتن قصه شده است. کاش از نظر سالن و یا حتی داشتن سانس ویژه امکان تفکیک کودک از نوجوان وجود داشت آنوقت میشد فهمید چقدر مخاطب هدف با کاراکتر اصلی همذات پنداری می کند .به هرحال چون کار موضوع محور هست و نه کاراکتر محورو در شیوه اجرایی اثر (فاصله گذاری) محسوس است تمایل برای تامل برانگیز بودن و به فکر وا داشتن مخاطب ارجحیت دارد .
نظر شما