مروری بر آثار کریستوفر نولان به بهانه اکران «اوپنهایمر»/ محبوب منتقدان

تهران- ایرنا- نولان، نابغه سینماست؛ چه آن زمان که با تعقیب، خیزش گسترده‌ای از مفاهیم نوآر به سینمای در حال گذار هالیوود را نوید داد.چه زمانی که با درام‌های روانشناختی‌اش، مفاهیمی چون هستی و زمان را به خدمت گرفت، چه وقتی که با سه‌گانه شوالیه تاریکی، به تعریف نوآر از دنیای کمیک‌بوک رسید و چه اکنون که در طول یک دهه، به بازتعریف حماسه در سینمای آمریکا رسیده است.

به گزارش خبرنگار سینمایی ایرنا، کریستوفر نولان، یکی از معدود کارگردانان مولف عصر جدید هالیوود است که تلاش کرده تا شاخصه‌های ماتریالیستی را در برابر انگاره‌های فلسفی، به محک گذاشته و به هضم نوینی از این مسائل برسد.

قطعا اگر نولان در دورانی که هنوز کارگردانی را آغاز نکرده بود، فیلم‌هایی چون جنگ ستارگان را نمی‌دید و آن‌طور مشعوف دیدن چندباره و تحقیق راجع ساختار آن آثار نمی‌شد و البته از رمان واترلند گراهام سوییفت، به شکل جنون‌آوری، تاثیر نمی‌پذیرفت، قطعا امروز به آقای نابغه سینما تبدیل نمی‌شد. هستی و زمان، دو مولفه مهمی است که نولان به‌واسطه علاقمندی خود، به آنها پرداخت و تلاش کرد تا در آثار خود، شمایل مختلفی از این درک انتزاعی و بصری را به مخاطب منتقل کند.

این نگاه، در همان ساخته‌های کوتاه وی، علی‌الخصوص در دودلباگ، به روشنی مشخص است اما چنین ساختار ذهنی نامتعارفی، در فضای سینمایی دهه ۹۰ انگلستان، جایی برای ریسک توسط کمپانی‌ها نداشت. بنابراین زمانی که نولان، تعقیب را به‌عنوان نخستین اثر حرفه‌ای خود، در طول یک‌سال و با هزینه‌ای بسیار محدود مقابل دوربین برد، توانست توانمندی‌های بالای خود را در محتوا و فرم، به رخ استودیوها و البته جشنواره‌های سینمایی بکشد. البته که تعقیب، قطعا برآمده از جهان ایده‌آل و انتزاعی نولان نبود. حتی برخی از منتقدان انگلیسی، تعقیب را یک گرته‌برداری ضعیف از آثار کلاسیک هیچکاک عنوان کردند و فیلم را چندان تحویل نگرفتند. این فیلم شاید مفری بود که کارگردان جوان از طریق آن، به دنیای سینمای حرفه‌ای ورود کرده و اعتماد کمپانی‌ها را جلب کند.

همین‌طور هم شد و نولان تقریبا بلافاصله پس از تعقیب، وارد پروژه یادگاری شد. یادگاری، حجم گسترده‌تری از انگاشته‌های نولانی را به خود می‌دید و امضای مستقل‌تری از وی را به‌عنوان یک کارگردان نوآر برای جامعه سینمایی جهان یادآوری می‌نمود. یادگاری در فرم و محتوا، یک اتفاق کم‌نظیر در هالیوود قرن جدید بود و تحسین‌های گسترده‌تری را به خود دید. این فیلم اگرچه ورود عینی‌تری به دنیای فلسفی داشت اما باز تمام آن چیزی نبود که بخواهد با ساختار یک فهم تقلیل‌یافته برآمده از فلسفه جان لاک خوانایی عمیقی داشته باشد؛ به همین دلیل، مخاطبان عام نیز با فیلم ارتباط گرفتند و خیلی زود، سبک ساختارگرایانه نولان را به فهرست علاقمندی‌های خود افزودند.

در اینکه نولان، هم‌اکنون در نقطه‌ای دیگر از جغرافیای سینمایی شکوهمند خود قرار دارد، جای هیچ‌شکی نیست اما شهرت و محبوبیت آقای نابغه، از همان ابتدا، به دلیل تعریف روانشناختی، معرفت‌شناسانه و البته فلسفی بود که وی در باب هستی و زمان مطرح می‌کرد، بودبی‌خوابی، دو اتفاق مهم را برای نولان رقم زد: نخست آن‌که وی را از ساحت یک فیلمساز مستقل، به کارگردانی استودیویی سوق داد که البته برخلاف تصور، نتایج بدی را به دنبال نداشت و ثانیا، جایگاه نولان را به‌عنوان فیلمسازی متفکر در میان مجامع سینمایی جهان و البته مخاطبان بین‌المللی مستحکم‌تر نمود. فیلم، اگرچه ورود شکننده و کم‌رنگی به مبحث حدوث و قدم دارد اما توانست با همان ساختار روایت نسبتا خطی و البته به مدد بازیگران چهره‌ای که داشت، توجه کمپانی‌های بسیاری را به یک کارگردان جوان جلب کند؛ کارگردانی که هم رزومه اعتباری آنها را پررنگ می‌کرد و هم در گیشه، اتفاق‌های خوبی را برایشان رقم می‌زد.

نولان در این تریلر روان‌شناختی، برای نخستین‌بار، به ساحت اخلاق فلسفی نیز ورود کرد و یک دوئیت معرفت‌شناسانه‌ای را در پیشگاه شخصیت‌های فیلم خود و البته مخاطبانش قرار داد و با ایجاد تعلیقی کارآمد از این فضا، به جذابیت فیلم افزود.

موفقیت در نخستین تجربه استودیویی، نولان را در مقام انتخاب‌کننده قرار داد. او حالا دیگر می‌توانست جلوه‌های عینی‌تری از خود واقعی‌ترش و دلبستگی‌های عجیبش باشد. بنابراین ساخت یک بتمن جدید را به برادران وارنر پیشنهاد می‌دهد. بتمن آغاز می‌کند بیش از آن‌که یک فانتزی کمیک‌بوکی باشد، درام کلاسیکی بود با چگالی بالای روانشناختی. رویکردی که در نمونه‌های قبلی این بلک‌باستر، تا این اندازه موجود نبود و مخاطبان هم‌زمان با ترس ناشی از تخریب گاتهام و نابودی مردمش، پیرنگ روانشناختی آن را ستودند و این تدبیر را به عنوان یکی از پایه‌های روایی داستان پذیرفتند.

پس از بتمن، نولان به سینمای متعارف خود بازگشت. حیثیت، شکل کامل‌تری از بی‌خوابی در هندسه فلسفی نولان بود. حداقل آن‌که وی توانست همان جریان غیرخطی روایت را در این فیلم، به شکل ملموسی، تعمیم دهد. دیگر سرشاخه‌ها نیز با قدرت در این فیلم نمود داشتند: مقولات هستی، زمان و البته اخلاق. ریتم در این فیلم، شتاب بیشتری داشت و خوانش سکانس‌ها و ارتباط مفهومی آنها با یکدیگر، تمرکز و دقت بیشتری را می‌طلبید.

در سال‌هایی که نولان، قلمرو محبوبیت، حرفه‌ای‌گری و البته مفاهیم سینمای نوآر را به نفع خود گسترش می‌داد، شوالیه تاریکی جلوی دوربین می‌رود. نولان در این فیلم ابرقهرمانی، به طرح جدیدی از روایت‌گری و البته فرم می‌رسد. به تعریف جامعی از نوعی کمیک‌بوک نوین دست می‌یابد که به مثابه انقلابی در تاریخ سینمای بلاک‌باستری آمریکا تعبیر می‌شود. فیلم به شکل مسحورکننده‌ای تحویل گرفته می‌شود و جایگاه خود را تا اندازه پانزدهمین فیلم برتر تاریخ سینما بالا می‌کشد. در گیشه نیز فیلم بیش از ۱ میلیارد دلار می‌فروشد تا محبوبیت و جایگاه نولان، به مرزهای دست‌نیافته‌تری برسد.

کریستوفر نولان؛ آقای نابغه سینما

تلقین اما نولانی‌ترین فیلم کارگردانش تا به امروز است. گویی تمام آن چیزی است که نولان از سینما می‌خواهد. یک روایت‌گری مشتت اما هدفمند و مقولات محبوب کارگردان نظیر تعلیق، تخیل، رازآلودی، تعقیب و گریز، مقولات فلسفی و البته اخلاق به شکل افسارگسیخته‌ای در فیلم مشاهده می‌شوند. گویا کارگردان، مخاطب خود را به یک شورش ذهنی از نظمی مشتت فرامی‌خواند و در این مسیر لابیرنت‌وار، به جزئیات، به شکل دقیقی توجه کرده است. فیلم اگرچه با حضور دی‌کاپریو، با اقبال خوبی در گیشه مواجه شد و حدود ۱ میلیارد دلار فروخت اما سبب شد تا مخاطب عام و آنهایی که نولان را با درام‌های روانشناسانه سلیس‌تری چون یادگاری و بی‌خوابی می‌ستودند، تا حدودی از این ساخته، فاصله بگیرند.

شوالیه تاریکی برمی‌خیزد، آخرین فیلم از سه‌گانه شوالیه تاریکی بود. فیلمی که ساختار یکپارچه آن و البته فرآیند رسیدن به یک پایان خوشایند، حسابی به مذاق مخاطب خوش آمد. غلظت بار احساسی فیلم نیز بیش از دو اثر قبلی این مجموعه بود تا نولان، با یک سربلندی از این پروژه بیرون آمده و به گواهی بسیاری از دوستداران بتمن، قدرتمندترین مجموعه این بلاک‌باستر را به تولید برساند.

پس از این پایان شکوهمند، نولان، دوران جدیدی را آغاز می‌کند؛ دورانی که با میان ستاره‌ای آغاز شد، با دانکرک و تنت، فربه شد و اکنون با اوپنهایمر، یک تداوم گسترده یک دهه‌ای را شاهد است. در شکل جدید حیات، نولان، توجه ویژه‌تری به مقولات حماسی داشته و تلاش کرده تا با بهره‌مندی از علایق دوران نوجوانی و جوانی، به وجوه عمیق‌تری از تخیل ورود کند. در این دوره، فرم، همان نظم ویژه نولانی را دنبال می‌کند اما روایت، چندان مغشوش نیست و دیگر، بار اصلی، بر دوش انگاره‌های روانشناختی قرار ندارد.

در اینکه نولان، هم‌اکنون در نقطه‌ای دیگر از جغرافیای سینمایی شکوهمند خود قرار دارد، جای هیچ‌شکی نیست اما شهرت و محبوبیت آقای نابغه، از همان ابتدا، به دلیل تعریف روانشناختی، معرفت‌شناسانه و البته فلسفی بود که وی در باب هستی و زمان مطرح می‌کرد، بود؛ اتفاقی که در درام‌های نخستین کارگردان و حتی سه‌گانه شوالیه تاریکی وی، به عینه قابل مشاهده بود اما او، حداقل از سال ۲۰۱۴ که با میان ستاره‌ای، حیات جدیدی را آغاز کرد، تاحدودی به این سرفصل‌ها، کمتر پرداخت و وجوه حماسی اثر و تم پرسوناژپرور آثار را دستمایه قرار داد و این، چیزی نبود که در آثار بیشترمحبوب این کارگردان به چشم می‌خورد.

حتی فروش نه‌چندان قابل‌قبول میان ستاره‌ای، دانکرک و تنت، می‌تواند گواه این حقیقت باشد که آقای نابغه، با تولید این آثار، نتوانسته رضایت مخاطب عام را به دنبال داشته و در اندازه جایگاه حقیقی خود بدرخشد. اما نولان، همیشه مرد برنده سینماست. او در هر برهه، قابلیت تاثیرگذاری در سطح گسترده‌ای را دارد و این قابلیت است که او را تا امروز، در تراز آقای نابغه نگه‌داشته است.

اخبار مرتبط

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha