تیمور خالقی پدر شهید عباس خالقی در گفت وگو با خبرنگار ایثار و شهادت ایرنا درباره زندگی و نحوه شهادت فرزندش چنین نقل میکند: یکسال و نیم بود که از زندگی مشترک فرزندم می گذشت. هنوز قسط های جهیزیه او کامل پرداخت نشده است که او به شهادت رسیده و فرزندش یتیم و ما داغدار شدیم.
اصالتا اهل روستای حصار سفلی شهرستان خدابنده از توابع استان زنجان هستم. اما حدودا ۲۵ ساله ساکن تاکستان شدیم و دارای سه فرزند به نام های حمید، عباس و حسین هستم. حسین سرباز است و حمید در یک شرکت کار می کند و عباس که کارمند یک شرکت بود سال گذشته در اغتشاشات تاکستان به شهادت رسید.
عباس ۷ صبح روز واقعه به سرکار رفت. بعدازظهر که از محل کارش باز می گشت به خانه ما آمد و به مادرش گفت چهار راه خیلی شلوغ است حواست به حسین باشد بیرون نرود. با خاله اش هم تماس گرفت و به او هم گفت که حواست به بچه ها باشد از خانه بیرون نیایند. حدود ساعت ۸:۳۰ دقیقه همان روز مادر زن عباس با من تماس گرفت و گفت که از عباس خبر داری. پاسخ دادم حدود یک ساعت قبل نزد مادرش آمد بعد از صحبت با او دستش را بوسید و رفت. گفت، شنیده ام عباس در چهارراه تصادف کرده است. بدون فوت وقت با باجناقم تماس گرفتم. او با ماشین آمد قبل از اینکه به چهار راه برسیم دایی عباس با من تماس گرفت و گفت او را به بیمارستان بردن؛ آنجا رفتیم دیدم عباس تیر خورده و روی تخت خوابیده است. بردارش حسین و علی اصغر پسر خاله اش بالای سرش ایستاده اند و گریه می کنند. آنها گفتند او داخل داروخانه دکتر محسنی واقع در چهارراه تیرخورده است و آنجا افتاده بود. نمی دانم برای خرید دارو به آنجا رفته است یا برای پناه گرفتن، آمبولانس او را به بیمارستان برده بود.
فردای آن روز با یک مراسم نظامی که برداران سپاه در نظر گرفته بودند او را به خاک سپردیم از آن زمان تاکنون مسئولان زیادی به خانه ما آمدند تنها خواسته ما پیدا کردن قاتل پسرم است؛ تاکنون در این خصوص اطلاعی به ما ندادهاند.
به رسانه ها گفته ام به نیروی انتظامی و دستگاه قضایی و مسئولان کشور اعتماد دارم. اگر بخواهند می توانند قاتل فرزند مرا پیدا کنند همانگونه که عبدالمالک ریگی را دستگیر کردند. تنها تسلی خاطر ما پیدا کردن قاتل اوست. در این خصوص نامه زیادی به رهبر معظم انقلاب، وزرا، رئیس مجلس، نهاد ریاست جمهوری و نماینده مجلس هم داده ام.
عباس ناجی مردم شد/ می دانست عمرش به دنیا نیست
ما در روستا زندگی می کردیم و دایی عباس در خانه ما کلاس قرآن برگزار می کرد. تولد عباس مقارن با ورود امام خمینی (ره) به کشور بود. وقتی از بیمارستان او را به خانه آوردیم دایی اش در حال خواندن یک سوره درباره شهدا بود. به او گفتیم اسم مجید را انتخاب کند و او این کار را کرد.
قبل از اینکه برای حمید پسر بزرگم جشن نامزدی بگیریم عباس به مادرش گفت می خواهد با یک دختر ازدواج کند. او گفته بود فعلا شما سرباز هستید مدتی صبر کن تا برادرت ازدواج کند، پاسخ داده بود مادر تا آن تاریخ نمیمانم، می خواهم ازدواج کنم.
یک هفته قبل از شهادت به همسرش گفته بود برای مشهد بلیت رزرو کردم، او گفته بود بگذار حقوقت را بگیری بعد می رویم که عباس گفته بود موقع عقد قول داده بودم شما را برای ماه عسل به مشهد ببرم. من به آن تاریخ نمیرسم که حقوق بگیرم. به خانه ما هم آمد و برای رفتن به مشهد خداحافظی کرد.
عباس از دریافت حقوق مرخصی های استعلاجی خودداری می کرد
او حلال و حرام را بسیار رعایت می کرد. یکبار او به خاطر بیماری ۶ روز سرکار نرفت براساس قانون کار به فردی که مریض شود حقوق چند روزی که بر سرکار نرفته را پرداخت می کنند. زمانی که حقوق او را دادند او دستمزد ۶ روزی را که بر سرکار نرفته بود را دریافت نکرد گفت نمی توانم برای کاری که نکرده ام حقوق بگیرم. او مستاجر بود و کل دارایی اش یک موتور بود.
موتور پر برکت
درباره خاطرات عباس می خواهم یک کتاب بنویسم از نویسندگان و ناشران تقاضا دارم در این زمینه به من کمک کنند می خواهم اسم کتاب را موتور با برکت بگذارم چون هر کدام از دوستان و اقوام با او کار داشت کمترین زمان با موتور نزد آنها می رفت و اگر کاری داشتند را سریع انجام می داد.
خالقی پدر این شهید امنیت از تمام مسئوالان استانی و کشوری که در این یکسال زحمت کشیدند مخصوصا سپاه تاکستان تشکر کرد.
شهید «عباس خالقی» روز حادثه برای خرید دارو از منزلش خارج شد که با ضرب گلوله مستقیم اغتشاشگران به شهادت رسید و فرزند یک ساله و نیمهاش را برای همیشه تنها گذاشت.
نظر شما