عذرا رستمیان در گفت و گو با خبرنگار ایرنا بخشی یکی از نامه های عاشقانه شهید سیدمحمدرضا دستواره را خواند و درباره زندگی با این شهید بزرگوار نکاتی را مطرح کرد.
سه سال زندگی عاشقانه
ما در فروردین سال ۱۳۶۲ توسط امام خمینی(ره) به عقد هم درآمدیم در همان ساعات و روزهای اول مَحرم شدنمان، خبر شهادت دوستان رضا از جبهه ها می رسید و جنگ و جبهه ضرب شصت محکمی به من نشان داد.
عملیات والفجر مقدماتی بود و بسیاری از دوستان او به شهادت رسیدند، محمدرضا به دلایلی در تهران بود و در این عملیات شرکت نداشت چند روز بعد هم در ۵ اردیبهشت بدونه اینکه کسی ما رو تشویق به برگزاری ازدواج آسان کند با مهمانی بسیار ساده ای بدون تشریفات به خانه بخت رفتیم و همیشه از این بابت خوشحال بودیم.
زندگی عاشقانه من و محمدرضا سه سال و ۲ ماه به طول انجامید شاید از نظر کمیت زیاد به چشم نیاد ولی کیفیت زندگی با او مرا برای زندگی در ابدیت آماده و مسیر زندگیم را مشخص کرد؛ حاصل زندگی ما یک فرزند پسر به نام سید محمد مهدی است که ۳۹ سال سن دارد، او زمان شهادت پدرش ۲ سال و سه ماه سن داشت.
محمدرضا خستگی را پشت خند اش پنهان می کرد
محمدرضا بسیار شاداب و سرحال بود، بدون توجه به کار بسیار سنگینی که در محیط جبهه داشت هر گاه به مجلسی وارد میشد نشاط و خنده را با خودش به آنجا می برد، او هرگز ابراز خستگی نمی کرد ولی همیشه از چهره خاک آلودش میشد خستگی را حس کرد اما خستگیش را پشت شوخی و خنده پنهان می کرد.
سیدمهدی دستواره در آغوش پدرش شهید «سیدمحمدرضا دستواره» - اواسط دهه ۱۳۶۰
مسوولیت های اجرایی و مبارزاتی شهید دستواره
شهید دستواره همزمان با اوجگیری انقلاب اسلامی، همراه با سیل خروشان ملت ایران در تظاهرات و فعالیتهای مردمی شرکت فعال داشت و در این زمینه چند بار توسط عوامل رژیم پهلوی دستگیر شد. ۱۳۵۷ خورشیدی زمانی که در سال آخر دبیرستان درس میخواند نه تنها خود فعالانه در تظاهرات و اعتراضات عمومی علیه طاغوت شرکت میکرد، بلکه دوستان همکلاسی و برادران کوچکترش را نیز به این امر تشویق میکرد. در جریان حضور در یکی از راهپیماییها یکی از برادرانش به او گفته بود: «شاه توپ و تانک دارد و پیروزی بر او مشکل است.» اما محمدرضا دستواره در جواب او یادآور شده بود: «ما خدا را داریم.»
وی پس از شرکت در نبردهای پرحماسه «رمضان» و «مسلمبنعقیل» به «فرماندهی تیپ سوم ابوذر» منصوب شد و تا زمان عملیات «خیبر» در همین مسئولیت به خدمت مشغول بود.
محمدرضا در عملیات خیبر بعد از شهادت «حاج محمدابراهیم همت» فرمانده دلاور لشکر محمدرسول الله(ص) و واگذاری فرماندهی به «شهید حاج عباس کریمی» به عنوان «قائم مقام لشکر ۲۷ حضرت رسول(ص)» منصوب شد. پس از شهادت حاج کریمی در عملیات «بدر» به عنوان «سرپرست لشکر» در خدمت رزمندگان اسلام علیه کفار جنگید و در نهایت با انتصاب فرماندهی جدید لشکر، سید رضا دستواره همچنان به عنوان قائم مقام لشکر در خدمت جنگ و دفاع مقدس انجام وظیفه میکرد.
۱۱ بار مجروحیت
دستواره از جمله شهدا و فرماندهان ارشد دوران دفاع مقدس به شمار میرود که با رشادتها و دلیریهایی که از خود نشان داد در میان رزمندگان شاخص قرار گرفت، برای نمونه تا زمان شهادت ۱۱ بار مجروح شدن را به جان خرید اما هرگز لحظهای از پای ننشست که دشمن بخواهد دین و کیان کشورش را به خطر بیاندازد.
زمان شهادت
برادر شهید دستواره ۲۹ خرداد ۱۳۶۵ خورشیدی در جریان آزادسازی مهران شهید شد. بیش از ۱۰ روز از شهادت برادرش نگذشته بود که او ۱۳ تیر ۱۳۶۵ خورشیدی در عملیات «کربلای۱»، «روز آزادسازی شهر مهران» از چنگال دشمن بعثی به شهادت رسید.
برشی از وصیتنامه شهید دستواره
من که در این عمر خود نتوانستم، بهرهای از این اقیانوس بیکران الهی یعنی جهاد فیسبیلالله ببرم، ولی همواره سعی داشتم با چاکری مجاهدان مخلص خود را خاک پای آنها سازم. پدر و مادر پر قدرت و طاقتم مرا حلال کنید. همسرم مرا حلال نما و در تربیت اسلامی فرزندم شدیدا کوشا باش و از همه خواهران و برادران تنی و دینی برایم طلب حلالیت نما. پدرزن و مادرزن مهربانم نیز مرا حلال کنید. از مال دنیا چیزی ندارم ولی هر چه همت از آن همسرم و قیومیت زندگیم با او. همسرم خودت میدانی فقط ۱۵ هزار تومان خرد خرد برایم رد مظلمه بده.
نامه عاشقانه شهید دستواره به همسرش
خدمت یگانه همسر مهربانم سلام – دوستت دارم!
ضمن عرض سلام امیدوارم حالت خوب باشد و هیچگونه ناراحتی نداشته باشی و اوقات را به خوبی و خوشی بسر ببری و خداوند دائماً حافظ و نگهدارت باشد.
همسرم!
بسیار دلم برایت تنگ شده و هوای تو را کرده است بعد از هر نمازی دعایت میکنم آخر میدانی خیلی دوستت دارم و چون خیلی دوستت دارم دلم هم برایت خیلی تنگ میشود و چون نمیتوانم پیشات باشم لذا برایت دعا میکنم. حال خودم خوب است اما به واسطه شهادت حسن عزیز خیلی ناراحتم، ولی چه کنم که کاری از دستم بر نمیآید فقط باید به خدا پناه برد.
"امینی" هم زخمی شده و رفته و لذا خیلی تنها هستم خیلی حوصلهام سر رفته ولی دائما از خدای بزرگ کمک میگیرم و خودش صبر میدهد والا تا الان میبایست دق کرده باشم. خیلی دلم میخواست کنار تو بودم و چند ساعتی درددل میکردم و کمی تسلی پیدا می کردم.
بزودی شاید بیایم ولی باز نوشتن این نامه باعث کمی آرامش خاطرم گردید چون باز گفت و گو با یک رفیق است با یک رفیقی که خیلی دوستش دارم و دوستم دارد. امیدوارم که متاثرت نکرده باشم میدانم ناراحت میشوی ولی خودت را کنترل کن.
نظر شما