به گزارش ایرنا، علی حسناحمدی رزمنده دفاع مقدس با بیان شرایط خانوادگیش و روایتی از هشت سال دفاع مقدس اظهارداشت: اصالت من کُرد کرمانشاه است و متولد سال ۱۳۴۰ هستم. جنگ کردستان از اوایل انقلاب اسلامی آغاز شد و ضدانقلابها تا نزدیکی شهرهای ما آمدند.
وی گفت: در خاطرم است که به تازگی انقلاب شده بود و پدرم هفتهای یک تا دو شب از روستا به شهر میرفت تا از اماکن دولتی پاسداری کند. گاهی من و چند روستایی دیگر به جای پدرم از اماکن دولتی نگهبانی میدادیم. این ماجرای ورود من به سپاه بود.
حسناحمدی که در برنامه تلویزیونی «جانوطن» سخن میگفت، افزود: در آن زمان، حزب دموکرات و کومله یا همان ضدانقلابها، کردستان را تصرف کرده بودند. مسئولان تصمیم گرفتند تا یگان کوهستانی تشکیل دهند. حدود ۳ هزار نفر برای دوره فشرده به مدت دو ماه آموزش دیدیم. در آن میان، یک روز آقایی آمد و برای ما صحبت کرد و گفت که «ما در کردستان کار داریم!». آقایی گفت اسم ایشان محمد بروجردی است و این نخستین باری بود که من شهید بروجردی را از نزدیک میدیدم.
این رزمنده دفاع مقدس با اشاره به شهادت محمد بروجردی اظهارداشت: از میان آن ۳ هزار نفر، حدود ۶۰۰ نفر تا پایان آموزش ماندند و خیلیها بین راه رفتند. با این ۶۰۰ نفر، تیپ ویژه شهدا تاسیس شد. روزی که محمد بروجردی شهید شد، پیکرش را بلند کردم و قسم خوردم «تا روزی که پیش او میروم اسلحه را برای دفاع از دستم نمیاندازم».
وی گفت: اکنون به جرات میگویم از روزی که وارد سپاه شدم تا روز بازنشستگیم که حدود ۳۰ سال طول کشید، کار رزم را رها نکردم.
حسناحمدی درباره یکی از عملیات دفاع مقدس بیان کرد: شب عید سال ۱۳۶۲، به مناطقی برای پاکسازی رفتیم و توانستیم چندین روستا را پاکسازی کنیم. عملیات «عاشورا» لو رفته بود و ما به سمت پاسگاه نیخزر هجوم برده بودیم که عراقیها به ما حمله کردند و از جلو به ما پاتک زدند و از پشت هم محاصره کردند. شرایط سختی بود و من برای این که بچهها را نجات دهم، به ناچار و مصلحت گفتم دوشکاچیم. با این که این کار را بلد نبودم اما پشت دوشکا نشستم و شروع به تیراندازی کردم.
این رزمنده افزود: آن زمان به تازگی نامزد کرده بودم و مدام در ذهنم میگفتم برگردم و به فکر نامزد و خانوادهام باشم اما تا قدمی برمیداشتم وجدانم فریاد میزد که باید بمانم. تصمیمم را گرفتم. سیم تلفنی دیدم، آن را از لای بوتهها برداشتم و پای قبضه برگشتم. با سیم تلفن پای خودم را به قبضه گره زدم و گفتم: «یا پای این قبضه کشته میشوم یا اینها خاموش میشوند». حدود چهار ساعت شلیک کردم تا اینکه دشمنان دیگر توانی برای تیراندازی نداشتند. سیم را که از پاهایم باز کردم و چند قدمی حرکت کردم به ناگهان دیدم از گوشهایم خون سرازیر شده و روی زمین افتادم. از آن زمان شنواییم آسیب دید.
حسناحمدی بیان کرد: از آن روز که پشت دوشکا با پای بسته بودم عکسی مانده که محمود عبدالحسینی یکی از عکاسان جنگ گرفته و حالا این عکس تبدیل به یکی از اسناد دفاع مقدس شده است. در دوران جنگ، چندین بار مجروح شدم؛ با این حال خود را قهرمان نمیبینم. از نظرم قهرمان، شهدا و بسیجیها هستند.
نظر شما