به گزارش خبرنگار ایرنا ، هشت سال دفاع جانانه و مقدس ایرانیان در مقابل تهاجم و تجاوز نظامی ارتش بعثی عراق، سرشار از لحظههای ناب خاطره و وقایع تلخ و شیرین است که هر چه از آن روزگار فاصله میگیریم، ارزش آن رویدادها بیشتر و بهتر احساس میشود و هر رزمندهای که خط مقدم و پشت جبههها را درک کرده، بیگمان میتواند ماجراهای عبرتآموز و مهیجی را تعریف و ترسیم کند.
یاور سجودی ، بسیجی و معلم بازنشسته اهل بیلهسوار مغان متولد فروردین ۱۳۳۹ یکی از آن رزمندگانی است که به قول خودش وقتی احساس تکلیف کرد و پیام رسای امام راحل را به مفهوم "هل من ناصر ینصرنی" شنید و پای تخته سیاه و کلاس درس را به مقصد دانشکده عشق و شهادت ترک گفت.
او روز پنجشنبه در مصاحبه با خبرنگار ایرنا شرح حال عزیمت خود و شاگردانش به جبههها را اینگونه تشریح کرد: در سالهای ۵۹ و ۶۰ خدمت مقدس سربازی را در خوزستان سپری کرده بودم و تجربه خدمت و حضور در مناطق نظامی را داشتم و در سالهای ۶۲ تا ۶۵ بهصورت داوطلبانه به مدت هفت ماه در سه مرحله به جبهه رفتم.
زمان جنگ بود و پیام امام امت مبنی بر ضرورت دفاع و پاسداری از دین و میهن به گوشم رسیده بود و از سوی دیگر معلم بودم و آن روزها اخلاص و صداقت در جامعه بیشتر بود، از این رو به معنای واقعی احساس تکلیف و دِین میکردم و در سال ۶۲ برای نخستین بار بهصورت داوطلب از بیلهسوار مغان به جبهه اعزام شدم.
آن روز با یک دستگاه اتوبوس از بیلهسوار که جزو استان آذربایجان شرقی بود به تبریز منتقل شدیم. حسب تصادف در زمان اعزام متوجه حضور "حبیب اسلامی" شدم؛ او یکی از دانشآموزان هنرستان کشاورزی شهید بهشتی بیلهسوار بود و من مربی امور پرورشی آن هنرستان بودم.
حبیب حدود ۱۸ سال داشت و من و او را به همراه جمع بزرگی از داوطلبان از تبریز به مناطق جنگی اهواز بردند و من به عنوان تک تیرانداز و کمک تیرانداز در خدمت رزمندگان اسلام بودم و در عملیاتهای مختلف در خط مقدم نبرد نیز حضور مییافتم.
شاگردم حبیب در یکی از عملیاتها همسنگر و همراه من بود و عملیات از غروب آغاز شده بود و تا پاسی از شب همچنان آتش توپخانه ما بر سر عراقیها میبارید و نیروها در حال پیشروی بودند.
فردای آن روز، حبیب در منطقه کله قندی و کله اسبی حاج عمران در حالی که چند متر بیشتر از من فاصله نداشت، مورد اصابت تیر دشمن واقع شد و به شهادت رسید.
او به معنای واقعی "حبیب" بود و مثل یک حبیب خدا به زادگاهش بازگشت و مردم او را همچون نگین انگشتر در میان گرفته بودند.
چند تن دیگر از فرزندان غیور میهن نیز در همان عملیات به فیض شهادت و سعادت نایل آمدند و حبیب بعد از شهادت به عنوان شهید جاویدالاثر معرفی شد و پس از گذشت ۳۰ سال، پیکر معطر و مطهر او در پی تجسس و تفحص شهدا کشف و به وطن و زادگاهش منتقل شد.
روز تشییع پیکر شاگردم حبیب، در میان مردم به لحظات اصابت تیر به او و نحوه شهادتش می اندیشیدم و با خود میگفتم که چه جراتی و جسارتی چنین شهامتی به او بخشیده بود که کلاس درس و زندگی راحت در کنار خانواده را رها کند و به رویارویی با خصم بتازد.
آری او به معنای واقعی "حبیب" بود و مثل یک حبیب و مهمان خدا به زادگاهش بازگشته بود و مردم او را همچون نگین انگشتر در میان گرفته بودند و پرچم مقدس جمهوری اسلامی ایران منقش بر تابوت شاگرد من، نشان میداد که او با بالاترین مدرک از برترین دانشکده عشق و عرفان فارغالتحصیل شده است.
جبهه، استاد و شاگرد را همنشین میکرد و کم نبودند رزمندگانی که با یک یا چند تن از اعضای خانواده و فامیل یا مثل من با شاگردان خویش با تیر و تفنگ به جنگ با خصم آمده بودند و خوب به یاد دارم وقتی عملیات نبود، شبها به خواندن قرآن، راز نیاز و دعای توسل و کمیل مشغول میشدیم.
اما همان بچههای آرام و انس گرفته با نماز و دعا، در شبهای عملیات همه با خشم و غضب به سمت دشمن میتاختند و خوفی به دل راه نمیدادند و حتی از روی مین نیز داوطلبانه میگذشتند.
این نترسی و شهامت بچهها ریشه در ایمان به خدا داشت و هر پیامی که از امام امت با صدای خودش میشنیدیم یا از ناحیه فرمانده یا همرزمی به گوش ما میرسید، قوت قلب میداد و یقین دارم چنین پایبندی و دلدادگی به رهبر و مقتدا در لشکر هیچ کشوری یافت نمیشود.
شهدا نه در خاک بلکه در دلها دفن شدهاند
محمد فرجاد نیز از شاگردان من در بیلهسوار مغان بود و وقتی رئیس دبیرستان ۱۷ شهریور بیلهسوار بودم، او نیز در آن مدرسه مشغول تحصیل بود و در سال ۶۵ متوجه حضور او در جبهه شدم؛ حسب اتفاق با من همسنگر و همرزم شده بود و در چند دوره آموزشی و چند گروهان و گردان با هم بودیم.
فرماندهان و متولیان جنگ و جهاد، بچهها را از روی استعداد، توان و قابلیتهای فردی و گروهی برای اعزام به مناطق جنگی انتخاب میکردند.
فرجاد به لحاظ شایستگیهایی که داشت، به منطقه عمومی حاج عمران در منطقه پیرانشهر انتقال یافته بود و بعدها شنیدم او نیز همچون حبیب به نزد خدا رفته و از کوثر شهادت سیراب گشته است.
اگر اشتباه نکنم فرجاد وقتی به جبهه اعزام شده بود حدود ۱۶ سال داشت و لشکر ۳۱ عاشورا آن موقع نیز از آوازه رزم بالا برخوردار بود و خوب به یاد دارم اغلب اعزامیها از شهرستانهای گرمی، بیلهسوار و پارسآباد را به آن لشکر میفرستادند و عملیاتهای بزرگ و دشمنشکنی با بازوان قدرتمند آن لشگر عظیم اجرا میشد.
محمد فرجاد که شهید شد، پیکر پاکش به بیلهسوار منتقل و بر سر و دوش مردم ایراندوست آن شهرستان تشییع و خاکسپاری شد.
در واقع شهدایی مثل او در خاک نه بلکه در دلها دفن میشوند و من هنوز خاطره شاگرد و استادی با او در دبیرستان را ورق میزنم و او را یاد میکنم.
یقین دارم چنین پایبندی و دلدادگی به رهبر و مقتدا در لشکر هیچ کشوری یافت نمیشود.
امروز نه تنها به شاگردان شهیدم بلکه به همه شهدای وطن از جمله شهید نامدار و کم سن و سال "مرحمت بالازاده" که افتخار مغان، آذربایجان و ایران است میبالم.
خوشبختانه از همشهریان من که در جبههها با هم بودیم، هنوز هم کسانی مثل "احمد شکری" و "حسنعلی دولتی" که از جانبازان دفاع مقدس بهشمار میروند در قید حیات هستند و گهگاه به یاد سنگرهای خون و امید با همدیگر دیداری تازه میکنیم.
اکنون ۱۴ سال هست که بازنشسته شدهام و در اواخر خدمتم مدیر مدارس شاهد بودم و بعد از بازنشستگی به فعالیتهای فرهنگی و مذهبی و همکاری با ستادهای نماز جمعه اردبیل و بیلهسوار مشغول شدهام.
در موزه دفاع مقدس اردبیل در حاشیه دریاچه شورابیل بهمناسبت هفته دفاع مقدس به همراه همسرم غرفهای از عکس و پوستر، آثار و تالیفات فرهنگی در باب جنگ و جهاد ترتیب دادهام و پذیرای بازدیدکنندگان و علاقهمندان هستم.
با وجود اینکه سن و سالی از من و رزمندگان جنگ تحمیلی گذشته و خیلی از همرزمان در قید حیات نیستند اما اطمینان دارم روحیه سلحشوری و مجاهدت ایرانیان که از فرات روز عاشورا آب میخورد و پشتوانهای به عزت و عظمت قیام حسین (ع) دارد، همچون دژی محکم و قلعهای تسخیرناپذیر نگاهبان دین و میهن اسلامی خواهد بود.
نظر شما