شهید «سبحان قلندری» یک فرردین سال۱۳۷۱ در روستای زواره بید از توابع بخش جوادآباد ورامین دیده به جهان گشود او از اتباع افغانستان ساکن در این شهرستان بود.
در دوران تجاوز گروه های تروریستی تکفیری به سوریه و حرم حضرت زینب (س) وی بارها به کشور سوریه عزیمت کرد و در آخرین حضور خود در سوریه در راه دفاع از ارزش های اسلامی به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
پری قلندری مادر این شهید مدافع حرم در گفت و گو با خبرنگار ایرنا درباره خاطراتش از سبحان چنین نقل می کند: او فرزند بزرگ من بود خیلی دوستش داشتم سه فرزند دیگر هم دارم اما اخلاق او از همه بهتر بود، من در سه سالگی پدر و مادرم را از دست دادم و غمخواری نداشتم به همین خاطر سبحان بسیار به من توجه می کرد و به من و پدرش بسیار احترام می گذاشت. هر وقت می خواست از سوریه بیاد تماس می گرفت و از خواهرش می پرسید برایت چه چیزی سوغاتی بیاورم.
خرید هدیه برای مادر با پول خوراکی
سبحان در ۷ سالگی از من خواست به او پول بدهم تا خوراکی بخرد، صد تومن به او دادم او با آن پول برای من جفت جوراب به عنوان هدیه روز مادر خرید؛ وقتی از مدرسه آمد آن را به من داد و روز مادر را تبریک گفت در صورتی که من اصلا نمی دانستم روز مادر است.
پسرم یکسال و ۵ ماه در سوریه به نبرد با داعش پرداخت. یک روز حوالی ۱۲ظهر سه مرد از سوی سپاه پاسداران به خانه ما آمدند، من به آنها گفتم سبحان یکماهه با ما تماس نگرفته حالش خوب است؟ وقتی دیدند من مستاصل هستم گفتند نگران نباش حالش خوب است. موقع خداحافظی وقتی همسرم آنها را تا دم در بدرقه کرد به او گفتند پسرمان به شهادت رسیده است وقتی او به خانه آمد چهره اش در هم و ناراحت بود و نهار و شام نخور، گفتم برای سبحان اتفاقی افتاده گفت نه، فردای آن روز متوجه شدم باز ناراحت است دلیلش را پرسیدم که او گفت سبحان شهید شده است.
پیکر پسرم یکماه بعداز شهادت شناسایی و به ایران فرستاده شد.
علی قلندری پدر سبحان نیز به در گفت و گو با خبرنگار ایرنا درباره اخلاق و روحیات این شهید چنین نقل می کند: پسرم فردی با اخلاص، صبور و مهربان بود هر وقت در مدرسه مشکلی پیش می آمد از دانش آموزان پول جمع می کرد و به مدیر می داد.
سبحان در ۵ سالگی از من خواست به او نان بدهم گفتم نان خشکه بخور، دیدم او در گونی نان های بیات شده را باز کرده و در حال خودرن، است به او گفتم منظورم این بود برو از سفره نان بردار نه از گونی نان خشکه، تا غدا درست شود.
پیمان با حضرت زینب (س)
دفعه اول که او به سوریه رفت فکر می کردیم در تهران مشغول به کار است بعد از گذشت سه ماه با ما تماس گرفت و گفت در سوریه است، مادرش با شنیدن این خبر بسیار گریه کرد و از او خواست بازگردد، بعد از پنج ماه به خانه آمد و برای ما درباره نیروهای داعش و رفتارهای بدی که با مردم دارند صحبت کرد به سبحان گفتم دیگر به سوریه نرو؛ گفت نه، من با حضرت زینب (س) پیمان بسته ام و آن را نمی شکنم.
مرا در صحن امام رضا یا برادرش به خاک بسپارید
آخرین باری که سبحان از سوریه به خانه برگشت به من گفت که پیکر مرا در صحن امام رضا (ع) به خاک بسپارید من از شنیدن این حرف ناراحت شدم؛ او گفت من کم عقل نیستم می دانم این آخرین بار است که شما را می بینم دفعه بعد پیکرم بر می گردد، به او گفتم من سواد ندارم و نمی توانم تو را به حرم امام رضا (ع) ببرم گفت، خب پیکر مرا در صحن امام زاده جعفر پیشوا برادر امام رضا خاک کنید، من نمی دانستم امامزاده جعفر برادر امام رضا (ع) است. یک فروردین سال ۱۳۹۴ سبحان به شهادت رسید و طبق خواسته اش او را در گلزار شهدای صحن مطهر امامزاده جعفر(ع) شهرستان پیشوا به خاک سپردیم.
نظر شما