ابوالفضل راهچمنی ۲ اسفند سال ۱۳۶۴ در شهر ورامین از توابع استان تهران دیده به جهان گشود و از ۱۹ سالگی وارد سپاه پاسداران شد و از دانشگاه افسری امام حسین (ع) مدرک فوق دیپلم خود را اخذ کرد.
زهرا ابویسانی همسر این شهید مدافع حرم درباره خاطراتش از ابوالفضل چنین نقل میکند: قرار بود نیروها ۱۱ اسفند از سوی سپاه پاسداران به سوریه اعزام شوند، برای آخرین اعزام همسرم به سوریه گره در کارش افتاده بود، به مشهد رفتیم و از امام رضا (ع) خواستیم واسطه شود و آن گره را باز کند، من از ۶ ماه قبل خودم را برای شهادت او آماده کردم. قبل از رفتن به حرم در یک روز برفی به او گفتم بگذار عکس شهادتت را بگیرم، یک خانم که حرف مرا شنید گفت که چقدر آماده ای؟ اینقدر آمادگی خوب نیست.
نحوه آشنایی و ازدواج
زن دایی من خواهر ابوالفضل بود و ما با هم فامیل بودیم، ما در یکی از روستاهای سبزوار زندگی می کردیم آنها در ایام عید نوروز به خانه ما میآمدند و من چهار بار او را دیده بودم، ابوالفضل با بقیه پسرهای فامیل فرق داشت، به نامحرم نگاه نمیکرد و در جمع نگاهش به پایین بود، حیا و غیرت او مرا جذب کرد؛ ۲ سال سر نماز دعا کردم و از خدا خواستم او هسرم شود بعد از این مدت با خودم گفتم حالا که من حاجت روا نشدم دعای خود را عوض میکنم، گفتم خدایا هر چه خودت صلاح میدانی، یکی بهتر از ابوالفضل یا خود او را به من بده. وقتی صلاح را در دعا آوردم او سه ماه بعد به خواستگاری آمد.
راپل در گلخانه
من در سن ۱۵ سالگی با ابوالفضل ازدواج کردم، به او گفتم ۲ سال دعا کردم به تو برسم او گفت من هم تو را زیر نظر داشتم؛ اگر تو من را ۲ سال می خواستی من تو را سه سال می خواستم. شرط ضمن عقد ما پذیرش سختی کارش بود چون او کارهایی نظیر راپل، چتربازی انجام می داد و می گفت امکان دارد آسیب ببینم من هم در پاسخ به او گفتم پشت هر مرد موفق یک زن ایستاده و شرایط را قبول کردم، از او خواستم به من راپل یاد دهد او یک کتاب راپل را به من نشان داد و قول داد شرایط را ایجاد کند تا من راپل انجام دهم.
یک روز که در خانه مادرش بنایی بود از گلخانه طناب راپل را آویزان کرد و من بالای پشت بام لباس راپل را پوشیدم تا از آنجا پایین بیایم، ابوالفضل خودش را به سرعت از پله ها به ورودی گلخانه رساند تا موقع پایین آمدن من زمین نخورم.
همسرم حافظ و قاری قرآن کریم و ورزشکار بود، او مرا تشویق کرد قرآن حفظ کنم و به کمک او توانستم پنج جز قرآن را حفظ کنم. ابوالفضل هر قولی که به من داده بود عمل کرد، من تجربیات خاص نظیر سفر به سوریه، راهیان نور، کوهنوردی و راپل را با او تجربه کردم.
ابوالفضل ۶ ماه پس از عقد به سوریه رفت، اولین ماموریت او ۲ ماه به طول انجامید؛ هر روز زنگ میزد و من به خاطر دلتنگی گریه می کردم و او گوش می داد. همسرم همیشه نماز اول وقت می خواند خانه ما پاکداشت بود وقتی از آنجا به سبزوار می رفتیم موقع اذان ماشین را کنار می زد، زیر انداز میانداخت و نماز میخواند اگر موقعیت مناسب بود من هم با او نماز می خواندم. او بسیار با حیا و سر به زیر بود در خانه هم به پایین نگاه می کرد می گفتم من زنت هستم به من نگاه کن.
فکر میکردم شهادت ابوالفضل، خواب است
زندگی مشترک ما پنج سال به طول انجامید، خیلی او را دوست داشتم به همین دلیل به خواسته و نظر او احترام می گذاشتم و مانع او برای رفتن به سوریه نشدم، با اینکه خودم را برای شهادت او آماده کرده بودم وقتی این اتفاق افتاد و پیکر ابوالفضل را ۲۰ فروردین ۱۳۹۵ به معراج شهدا آوردند وقتی برای دیدن او به آنجا می رفتیم در ذهنم می گفتم خودت را اذیت نکن تو خواب می بینی، دوستانش گفتند او لحظه شهادت با امام رضا (ع) صحبت می کرد؛ لحظه ای که من پیکرش را دیدم خودش مرا آرام کرد، فکر کنم او مرا به امام رضا (ع) سپرده بود، اما در یکسال اول فکر می کردم خواب می بینم و باور نمی کردم همسرم به شهادت رسیده است.
ابوالفضل فقط اخرین بار وصیتنامه ننوشت
به گفته علی اکبر پدر شهید راه چمنی، ابوالفضل هشت بار به سوریه اعزام شد هر بار خود را برای شهادت آماده میکرد، وصیت نامهاش را مینوشت و تحویل من میداد وقتی که باز میگشت وصیتنامه را به او پس میدادم، نوبت بعد وصیتنامه را بازنویسی میکرد و دوباره به من میداد و همینطور در همه اعزامها این کار را تکرار کرد. نکته عجیب اینجاست که در آخرین اعزام با اینکه از حالات و رفتارش احساس میشد که ممکن است دیگر باز نگردد وصیتنامهای به ما نداد و هیچ نگفت، فقط رفت و دیگر بازنگشت.
شهادت
ابوالفضل راه چمنی ۱۸ فروردین سال ۱۳۹۵ در پیکار با داعش بر اثر ترکش خمپاره در العیس در جنوب غرب حلب کشور سوریه به فیض شهادت نائل شد. وی در گلزار شهدای روستای«ارمبویه» از توابع شهر پاکدشت آرام گرفته است.
نظر شما