به گزارش خبرنگار ایثار و شهادت ایرنا، تاریخ انقلاب را که ورق میزنیم دشمن دژخیم و شکنجهگر جلاد همیشه تلاش میکند ایمان و اراده مبارز و انقلابی و رزمنده را بشکند، اما آنچه که در چند دهه اخیر در مبارزان راه انقلاب و رزمندگان ایران اسلامی بیشتر دیده می شود، همین ثبات قدم و ایمان استوار و عقیده به راهی است که انتخاب کرده اند.
بسیاری از مبارزان انقلاب چند ماه بعد از پیروزی، در سال ۱۳۵۸ راهی جبهه های جنگ شدند، برخی شهید شدند و برخی جانباز، اما آنها که به اسارت رژیم صدام در آمدند، وقتی از شکنجه های دوران اسارات در زندان های رژیم بعث می گویند، یاد خشونتها و شکنجه های اعضای ساواک را تداعی می شود، مبارزان و انقلابیون که همانها بودند و حالا مدافع وطن شده بودند، اما آن طرف انگار شکنجه گران هم همانها بودند، ساواکی و بعثی در وحشیگری و خشونت هیچ فرقی با یکدیگر نداشتند.
در دوران دفاع مقدس نیروهای بعثی صدام هم مانند نیروهای ساواک پهلوی با انواع و اقسام شکنجههای فیزیکی و روحی تلاش می کردند ایمان مبارزان نهضت و رزمندگان را سست کنند و آنها را وادار به حرف زدن کنند تا از این طریق به اطلاعات جدیدی دست یابند یا همرزمان خود را لو دهند.
شباهت شکنجههای بعثیها و ساواکیها
نیروهای بعثی از روش های مختلفی مانند بستن برق بر روی دستان و گوشهای افراد، فلک کردن، زدن باتوم بر نقاط حساس بدن، آویزان کردن از سقف و بستن به پنکه های سقفی برای شکنجه رزمندگان استفاده می کردند، ساواکی ها هم علاوه بر این شیوهها با دستگاه های مختلف مانند آپلو، بخاری برقی، زندانی در قفس و دستبند قپونی که از موساد آموخته بودند و درباره نحوه شکنجه و استفاده از این دستگاهها آموزش دیده بودند افراد را شکنجه می دادند. شکنجه گران به حدی بی رحم و دچار قصاوت قلب بودند که برخی از افراد بر اثر شدت جراحات زیر دست آنها جان می باختند.
شکنجه گران ساواک بیرحمانه جوانان انقلابی را پرپر میکردند، هنوز هم با هر کدام از آنها به صحبت مینشینیم، درد و بغض از سیمایشان پیداست، صدایشان میلرزد هر روزی را که از آن سالهای سرد و تاریک زندان تعریف میکنند؛اما مکثهایشان در میان گفتوگو هنوز هم بوی فروتنی میدهد، یادی از شهدا وجانبازان می کنند و آرام سر بلند میکنند و میگویند «ما که کاری نکردیم، همرزمانمان معجزه کردند، چه زمان نهضت و مبارزات که شکنجه و شهید شدند، چه در زمان دفاع مقدس...
هنوز هم بعد از ۵۰ سال جای شلاق در کف پا اذیتشان میکند، اگر گوشت اضافه نیاورده باشد شاید بتوانند کمی راحت راه بروند؛ از ساواک و زندانهای شاه که حرف میزنند هیچکدام به اندازه تهدید و آزار مادران جلوی فرزندان و شکنجه مردان و زنان جلوی همسرانشان، زجرآورتر نیست.
کف پاها از شکنجه گوشت اضافه میآورد
یکی از مبارزان انقلابی محسن پایندهدارینژاد است؛ با او گفت و گو کردیم، از خاطراتش درباره زمان مبارزات در دوره پهلوی، فعالیتهای انقلابی و زندانهای ساواک که پرسیدم، خیلی طفره رفت که چیزی نگوید، میگفت: «خیلیهای دیگر هستند که سختیهای بیشتر کشیدند، ارجح هستند، پیشکسوتند، من که برای انقلاب کاری نکردم...»
گفتم من خبرنگار ایرنا هستم و این صحبتهای تاریخ شفاهی دوران انقلاب است، ماندگار خواهد شد برای تاریخ و آیندگان؛ با اصرارهای من که روبه رو شد خندید و گفت: «راستش شکنجه که سخت بود، مبارزان انقلابی و زندانیان سیاسی را بیشتر با کابل و باتوم برقی کتک میزدند. اندازه باتومها حدود نیم متر بود؛ برق زیادی داشتند و آنها را به نقاط حساس بدن می زدند؛ به نظرم زدن کابل به کف پاها در بین شکنجهها از همه بدتر بود چون تمام اعصاب بدن کف پاهاست و زمانی که کف پا ضربه میخورد فرد درد زیادی را احساس میکند.»
چند نفر از مبارزان را هم اسم برد اما گفت «ننویسید شاید راضی نباشند عمومی شود»، نفسی عمیق کشید، انگار رفت به همان سالهای دهه پنجاه در زندان های رژیم و ادامه داد «پاهای بیشتر زندانیان سیاسی به خاطر شدت ضربات کابل زخم میشد و عفونت میکرد در زندان پزشک زیاد داشتیم آنها عفونت کف پاهای آنها را خارج بعد با باند پانسمان میکردند، به علت شدت جراحات بافتها مثل قبل روی هم قرار نمیگرفت و گوشت اضافه میآورد. پوست پاهای برخی از افراد هم بر اثر شدت ضربات کابل از بین رفته بود پزشکان برای ترمیم آن، پوست قسمت دیگری از پای آنها را بر میداشتند و به کف پایشان بخیه می کردند.»
ورود دستگاههای شکنجه از سال ۱۳۵۲به کشور
انگار تاریخ را ورق زد، برعکس، از ۵۷ تا ۵۲ را در چند ثانیه رفت...«سالهای سختی بود اما تهش شیرین بود، پیروز شدیم» از زندانها و فضای داخلی آن که پرسیدم، گفت «سال به سال فرق داشت؛ اوایل سال ۱۳۵۲ شرایط زندانیان سیاسی بهتر بود، شرایط به یکباره عوض شد، پس از چندماه حتی اگر زندانیان کتاب یا سرود میخواندند آنها را به انفرادی میبردند و شکنجه میدادند» پرسیدم مگر چه اتفاقی افتاد بود؟ بیرون یا داخل زندان چیزی شده بود؟ گفت «به خاطر فشار نیروهای ساواک درگیریها در زندان افزایش یافت. نیروهای ساواک عوض شدند، شکنجهگران را برای آموزش به اسرائیل فرستادند و دستگاههایی نظیر آپولو و بخاری برقی برای شکنجه از اسرائیل وارد کشور شد»
شکنجه انقلابیون با آپولو و بخاری برقی/ از هیچکس طلبکار نیستیم
یکی دیگر از مبارزان انقلابی درباره شکنجه هایی که در زندان سواک شده است، میگوید: شکنجهگران ساواک با «آپولو» به بدن مبارزان انقلابی شوک میدادند، با بخاری برقی بدنشان را میسوزاندند، و بعد با کابل کتک میزدند؛ به شیوه خاصی با چهار انگشت بر شکم افراد میکوبیدند و معده آنها میپیچاندند تا خونریزی کند.
جواد منصوری در گفتوگو با خبرنگار ایثار و شهادت ایرنا افزود: نیروهای اطلاعات شهربانی سال ۱۳۴۴ برای اولین بار مرا در خانه دستگیر کردند، معمولا تا یکسال و حتی بیشتر به خانوادهها اطلاع نمیدادند ما را کجا بردهاند و کسی نمیدانست ما زنده یا مردهایم، شایعاتی مانند اینکه زندانیان سیاسی را با بالگرد در دریاچه نمک می اندازند و یا زیر شکنجه کشته می شوند؛ در جامعه پیچیده بود؛ خانوادههایی که از فرزندانشان اطلاع نداشتند خیلی نگران میشدند.
منصوری توضیح داد: خیلی اوقات مبارزان زیر شکنجه شهید می شدند، حتی ساواک برخی از افراد را هم آزاد می کرد اما بعد از آزادی با شلیک گلوله در خیابان میکشتند. فروردین سال۱۳۵۴ هم ۹ نفر از افرادی که سالها در زندان بودند را به تپههای اوین بردند و به رگبار بستند، بعد اعلام کردند «آنها میخواستند از زندان فرار کنند».
شکنجه با آپولو و بخاری برقی
این زندانی سیاسی دوره پهلوی اظهار داشت: نیروهای ساواک اگر احساسی می کردند ما اطلاعات زیادی داریم، اما از دادن آنها امتناع می کنیم در مرحله بعد با دستگاهی به نام آپولو که توسط ماموران رژیم صهیونیستی ساخته شده بود تمام بدن ما را دچار شوک می کردند؛ این دستگاه چنان مغز را تکان می داد که گویی انسان در حال مرگ است.
برخی از شکنجه گران ساواک هم چنان با کف دست بر گوش زندانی می زدند که بر اثر فشار هوای ناگهانی پرده گوش پاره می شد.
شکنجه مبارزان برای لو دادن انقلابیون
یکی دیگر از مبارزان انقلابی مسعود حقگو است؛ او نیز از شکنجه های زندانهای پهلوی و ساواک گفت.«ساواک وقتی مبارزان انقلابی را دستگیر میکرد بلافاصله آنها را میخواباندند و شلاق میزد تا مبارزان نهضت را لو بدهند، مرا که گرفتند موهایم را تراشیدند، فلکم کردند، اما برای من مهم نبود چند سال در زندان بمانم، فقط نمیخواستم مبارزان را لو بدهم.»
«ساواک از سال ۱۳۵۰ به صورت گسترده مخالفان شاه را دستگیر میکرد تا به اطلاعاتی دست یابد و از این طریق سایر مبارزان را شناسایی کند. براساس نموداری که سازمان امنیت (ساواک) از افراد فعال درست کرده بود، هویت برخی افراد مشخص نبود. برخی به صورت مخفی و افرادی هم که وضعیت سفید داشتند، به صورت عادی زندگی میکردند، برخی هم با افراد بیرون از سازمان در ارتباط بودند»
وی افزود: «نیروهای ساواک هر فردی را دستگیر میکردند اول حسابی کتک میزدند، اگر فرد از دادن اطلاعات خودداری میکرد از او در ۲۰ جلسه بازجویی میکردند بعد نکاتی را که نوشته بودند، مطالعه میکردند تا به اطلاعات بیشتری دست پیدا کنند. وقتی افراد فعال انقلابی را دستگیر میکردند، بلافاصله آنها را میخواباندند و شلاق میزدند.»
حقگو ادامه داد: در زندان قصر درگیریهای زیادی با پلیس بر سر مسائل مختلف داشتیم به عنوان مثال ما نوشتههای خود را در جاهای مختلف زندان جاسازی می کردیم، ۵ تیر سال ۱۳۵۲ نیروهای ساواک در زندان ریختند، کمدهای ما را شکستند و نوشتهها لو رفت، از یک بامداد تا صبح ما را شکنجه دادند. آن زمان من ۱۸ یا ۱۹ ساله بودم مرا کتک می زدند و میگفتند «باید بگویی غلط کردم» اما من امتناع می کردم.
خرید گوشتهای غیرقابل مصرف از استرالیا توسط فرح
این مبارز انقلابی گفت: آن روزها فرح از استرالیا گوسفندهایی را که برای پشمشان پرورش داده بودند و گوشتشان را نمیشد خورد، وارد کرده بود. حتی استرالیایی ها هم خودشان نمیخوردند، با آن گوشتها برای زندانیان غذا درست میکردند ما اسهال میگرفتیم، برای این موضوع اعتراض کردیم دوباره ما را کتک زدند، اما دیگر از آن گوشتها به ما ندادند.
حالا گریزی می زنیم به خاطرات اسرا و نحوه شکنجه آنها در اسارت، یکی از آزادگان دفاع مقدس درباره خاطرات خود از اسارت می گوید: دوران دفاع مقدس اسرا از سوی نیروهای بعثی مورد شکنجههای مختلف قرار میگرفتند؛ بچهها اسم یکی از شکنجهها را کوچه مرگ گذاشته بودند.
سید نعمت آرام در گفت و گو با خبرنگار ایرنا توضیح داد: بعثیها هرگاه میخواستند اسرا را از اردوگاه بهجای دیگری منتقل کنند با تعداد زیادی از سربازان خود تا جلوی در اتوبوس یک کوچه درست میکردند بهاینترتیب که نیروهای بعثی روبروی یکدیگر قرار میگرفتند تا اسرا از بین آنها رد شوند بعد با تمام ابزارهایی که در دست داشتند نظیر باتوم، چوب و کابل آنها را کتک میزنند، با هر سرعتی که اسرا از میان آنها عبور میکردند بعثیها حتی یک نفر را جا نمیانداختند؛ چراکه برای آنها افت داشت اگر حتی یک نفر کتک نمیخورد.
وی افزود: چون بسیاری از رزمندگان مجروح بودند، باید دو نفر از اسرا زیر بغل آنها را میگرفتند، سرعت عبورکردن آنها از میان بعثیها کندتر میشد و بیشتر مورد کتک و ضرب و شتم قرار میگرفتند. باوجوداینکه افرادی که به مجروحان کمک میکردند بیشتر کتک میخوردند؛ اما هیچ یک از آنها از زیر بار کمک شانه خالی نمیکردند.
آرام تصریح کرد: بعثیها اسرا را فشرده کنار یکدیگر مینشاندند و میگفتند به حالت سجده بروید، باید آنقدر خم میشدیم و به زمین میچسبیدند تا شبیه یکتخت بزرگ چوبی ایجاد میشود؛ جثه افراد با هم متفاوت بود برخیها که هیکلهای درشت داشتند را آنقدر با کابل به کمرشان میزدند تا کمر آنها هم سطح دیگران شود؛ بعد بعثیها با پوتین روی کمر بچه هایی که بسیار نحیف بودند، میدویدند.
شکنجه با برق تاوان همکاری نکردن با بعثیها شد
یک هفته فرصت برای همکاری با بعثیها به اتمام رسید، مرا به اتاق شکنجه بردند و برق بر روی دستان و گوشهایم بستند، آنقدر عذابآور بود که تصور میکردم تمام امحا و احشا و مغزم تکان میخورد؛ دو تا سه مرتبه این عمل را انجام دادند.
گفتم کسی را نمیشناسم، پاسخ دادند دروغ میگویی. مگر جانت را نمیخواهی، گفتم من حقیقت را میگویم. مرا بر روی زمین انداختند و هفت یا هشت نفر با کابل به جانم افتادند. آنقدر مرا کتک زدند تا بیهوش شدم. بچهها مرا به آسایشگاه بردند و پیراهنم را که غرق خون و به بدنم چسبیده بود را درآورده بودند. تا چند روز از شدت درد خوابیدم. بعثیها ضربات زیادی بر پشت کمرم زده بودند به همین دلیل مجبور بودم دمر بخوابم بعثیها وقتی وارد آسایشگاه میشدند عمداً با پوتین از روی کمرم راه میرفتند، از شدت درد فریاد میکشیدم.
این سطرها بخش کوچکی از خاطرات احمد جاسمی است او با یکی از دوستانش که اهل بهبهان بود نزدیک هورالعظیم در جایی که ۴۰ کیلومتر آب بود مجروح شدند و چون نمیتوانستیم به عقب برگردند تحت محاصره نیروهای بعثی قرار گرفتند و اسیر شدند.احمد حدود ۱۷ سال سن داشت که اسیر شد، از قبل به آنها گفته شده بود این منطقه خطرناک و احتمالاً اسیر یا شهیدشدن رزمندگان زیاد است.
بعد از اسیر شدن ما را به پادگانهای العزیر، القرنه، العماره، بغداد بردند در هر یک از این مکانها تونل وحشتی وجود داشت به این شکل که عراقیها روبروی یکدیگر ایستاده و منتظر بودند تا ما از اتوبوس پیاده شویم؛ تا رسیدن به محوطه پادگان ما را کابل برق، باتوم، چوب، شلنگ کتک میزدند تا در نهایت به اردوگاه موصل منتقل شدیم.
نظر شما