به گزارش خبرنگار کتاب ایرنا، در کتاب «به گذشته که برمیگردم» جزئیات و توصیفاتی از شکل و شیوه زندگی مردم در قدیم، وضعیت آموزش عالی در سالهای دور، شرایط دندانپزشکی در ایران از دهه ۳۰ به بعد، شرح حال پزشکان، دندانپزشکان و اساتید مطرح و موثر دوران گذشته و خدمات و تجارب مختلف دانشگاهی و اجتماعی راوی (عزتالله خامسی) ثبت شده است.
خامسی در آستانه ۹۰ سالگی با گشادهرویی، حوصله فراوان، حافظهای شگفت، زحمت بسیار و دقتی کم نظیر، وقایع مختلف زندگی خود را بیان کرده و از دوره کودکی، شکل زندگی در قدیم، خاطرات دانشگاه، دوران طولانی کاری و مدیریتی، سفرها، فعالیتهای اجتماعی و تجربههای دانشگاهی مختلف خویش سخن گفته است.
برای ضبط این خاطرات بیش از ۲۵ ساعت گفتوگو در بستر فضای مجازی انجام شد. سپس متن گفتوگوها پیاده و با حداقل تغییر آماده انتشار شد. تنها بخشهای مختصری از صحبتها به ملاحظاتی بنابر نظر راوی حذف شدهاند. گفتوگوها از اواسط سال ۱۳۹۸ تا اوایل سال ۱۳۹۹ انجام شد، اما وقفهای که در پیادهسازی و ویرایش متن اتفاق افتاد انتشار این کتاب را به سال ۱۴۰۲ موکول کرد. متاسفانه در این فاصله بعضی از عزیزانی که در این کتاب از آنها نام برده شده از دنیا رفتند.
خاطرات عزت الله خامسی از این زاویه که او به طور مستقیم در پایهگذاری دو دانشکده دندانپزشکی در ایران موثر بودهاند و مناصب مختلفی در امور بهداشتی و درمانی داشتهاند و در چندین مرکز آموزشی و پژوهشی در ایران و جهان تحصیل کردهاند اهمیت دارد.
قسمتی از متن کتاب
خانم دکتر قدس آفاق عدل طباطبایی خودش ورودی سال ۱۳۱۲ مدرسه دندانسازی بوده و بعد استاد دانشکده دندان پزشکی دانشگاه تهران شده بود و کتابهایی در مورد بیماریهای دهان در دهه چهل نوشته بود و فرد دانشمندی بود. آیا مطب خصوصی و فعالیت در مانی خارج از دانشگاه هم داشت؟
خانم دکتر عدل طباطبایی قدیمی ولی با سواد بود. همسرشان هم دکتر احیا بود. دکتر احیا چهارراه ولیعصر تقاطع خیابان انقلاب فعلی مطب داشت و دکتر معروفی بود. ولی خود خانم دکتر مطب نداشت و میآمد سینا. مریض هم نمیدید و مینشست آنجا و نظارت میکرد. ولی خوب خیلی مواظب من بود. مثلا یک وقت به من میگفت بیا دکتر خامسی حواست را جمع کن، دشمن چون از هر حیلتی نتواند راه دوستی باز کند در دوستی چندان کند که صد دشمن نتواند! خیلی از این نصایح در مغز ما میکرد.
بعد ایشان منتقل شد به خود دانشکده دندانپزشکی بخش تشخیص و رئیس ما شدند دکتر محمد کلانتری که از همان قدیمیها بود و همدوره خانم عدل طباطبایی. داندانپزشک شهرداری بود و دوره کوتاهی هم فرانسه رفته بود. مرد بسیار مهربانی بود و برعکس خانم طباطبایی کارهایی هم میکرد. دندانی میکشید، ژنژیوکتومی میکرد که ما ببینیم و یاد بگیریم. ماشین شیکی هم داشت و مطبش خیابان فردوسی جنب فروشگاه فردوسی بود. به من اعتماد داشت و من هم میرفتم مطبش. مطب شیکی داشت. یک اتاق هم داده بود به آقای بابایان دندانپزشک تجربی که دوبرابر ایشان مریض داشت و سه برابر هم درآمد! میخندید و میگفت این را میبینی درآمدش از من بیشتر است ولی خوب از او پورسانت میگیرم و برایم کسب درآمد است!
دکتر کلانتری هم خیلی به من محبت کرد. خانهاش امیریه بود. میگفت جمعهها بیا امیریه با هم صبحانه بخوریم. از اساتید دانشگاه تهران یک گروه والیبال درست کرده بود. اجازه بنده را هم گرفته بود بروم بازی کنم. آنهایی که یادم میآید که افراد معروفی بودند دکتر محمد قریب استاد معروف اطفال بود. دکتر کمال الدین جناب بود که آن موقع معاون وزیر فرهنگ بود و دکتر فیزیک و استاد دانشکده بود. دکتر اصانلو معروفترین جراح پلاستیک آن زمان بود. دکتر حسین نواب دندانپزشک، دکتر حسن دستوری دندانپزشک که آنها را میشناختم و یک نفر دیگر هم بود که الان اسمشان را به یاد ندارم. ما یک گروه بودیم که صبحها جمعه والیبالبازی میکردیم. در زمین والیبال دانشگاه، همین خیابان انقلاب، بازی میکردیم. برگشتنی هم با ماشینش من را میرساند و بعد میرفت امیریه خانه خودش. خداوند روحش را شاد کند. (صفحه ۱۱۲ و ۱۱۳)
کتاب «به گذشته که برمیگردم» نوشته سعید میرسعیدی و ندا اسماعیلی در ۳۳۵ صفحه، قطع رقعی، با شمارگان هزار نسخه پاییز ۱۴۰۲ منتشر شد.
نظر شما