تجلی عشق حسینی در مجتمع جذامیان باباباغی

تبریز- ایرنا- عشق و ارادت به امام حسین(ع) در هیچ چارچوب مشخصی نمی‌گنجد و فرقی ندارد که کجا باشی، خواه در میان دسته های عزاداری مشهور شهر یا داخل مجتمع درمانی جذامیان باباغی دور از شهر، وقتی این عشق بجوشد دیگر تمام است و مرز نمی شناسد.

به گزارش ایرنا، کمتر کسی را می‌توان یافت که نام مجتمع درمانی باباباغی تبریز را نشنیده باشد، مجموعه ای معروف به آسایشگاه نگهداری جذامیان که در دهه ۳۰ شمسی با حمایت‌های زنده یاد دکتر «سیدمحمدحسین مبیّن»، پدر جذامیان ایران در ۱۵ کیلومتری تبریز ساخته شد و تا امروز مامن بیماران و خانواده‌های آن‌ها است.

به همراه مدیر مجتمع درمانی باباباغی وقتی پس از پیمودن مسافتی مشخص از تبریز در جاده اسپیران و کنار شهرک آناخاتون به سمت باباباغی می‌پیچیم، جاده‌ای کم عرض ۲ طرفه، ناهموار و پر از چاله و چوله است.

به در اصلی می‌رسیم و پس از گذر از درب ورودی، با دیوارهای بتنی در سمت چپ مواجه می‌شویم که گویا دورتادور یک محوطه‌ای را پوشانده و بر روی قسمتی از آن، بزرگ نوشته اورژانس، به چشم می‌خورد. در همین حین دکتر میرهاشم میرکاظمی، مدیر مجتمع درمانی باباباغی می‌گوید: اینجا محل نگهداری بیماران مزمن روانی است که با دستور شهید حاج آقا آل هاشم، به این محل منتقل شده‌اند.

از او درباره تفاوت این محوطه با بیمارستان رازی تبریز که پیش از این محل نگهداری بیماران روانی بوده است، می‌پرسم، ادامه می‌دهد: این بیماران در بیمارستان رازی امکان خروج از ساختمان بیمارستان را نداشتند و نمی‌توانستند از نور خورشید و آسمان خدا بهره مند شوند اما اینجا در ساعات مشخصی از روز می‌توانند در محوطه‌ای که مقابل ساختمان بیمارستان پشت این دیوارهای بتنی وجود دارد، حضور یابند و ساعاتی خوش در زیر آسمان خدا از هوای آزاد لذت ببرند.

وی می‌افزاید: اکنون نزدیک به ۲۹۰ بیمار مزمن روانی در این محل نگهداری می‌شوند.

وقتی از این بیمارستان گذر می‌کنیم، صدای دسته عزاداری از دور در خیابان و کوچه ‌های این مجتمع شنیده می‌شود ولی پیش از آن، انواع خودروهایی که در حال تردد در داخل مجتمع هستند، نظرم را جلب می‌کند. وقتی مقصد آن‌ها را دنبال می‌کنم به ساختمان سفیدرنگ اداری مجتمع می‌رسم که گویا بزرگترین ساختمان این مجتمع به شمار می‌رود. هر کسی که از خودروی خود پیاده می‌شود به داخل این ساختمان می‌رود.

در داخل ساختمان تعدادی میز و کارکنان اداری از میهمانان با گشاده رویی استقبال می کنند. وقتی جلوتر می‌روم، متوجه می‌شوم که میهمانان این مجتمع درمانی که از خودروهای خود پیاده شده‌اند، در واقع خیرانی هستند که برای ادای نذر خود در ماه محرم به باباباغی آمده‌اند.

عشق حسینی در مجتمع جذامیان باباغی

از سال ۷۹ هر ساله نذرمان را به باباباغی می آورم

با یکی از این خیران نیک اندیش که سنش به آستانه میانسالی می‌رسد، گفت و گو می‌کنم، درباره حضورش در این مجتمع می‌گوید: سال ۷۹ که داماد خانواده‌ ما در این مجتمع مشغول به کار بود از نزدیک با باباباغی آشنا شدم و از آن روز تا به امروز هر محرم و دیگر مناسبت‌ها نذر و احسانی داشته باشم اینجا می‌آورم و تا عمر دارم این کار را ادامه می دهم.

اوایل که برای ادای نذر می‌آمدم، کارگر بودم و از خدا می‌خواستم از دستم بگیرد تا بتوانم مغازه قنادی باز کنم و ازدواج کنم خداوند متعال صدایم را شنید و من را به خواسته دلم رساند.

وی ادامه می‌دهد: اوایل که برای ادای نذر می‌آمدم، کارگر بودم و از خدا می‌خواستم از دستم بگیرد تا بتوانم مغازه قنادی باز کنم و ازدواج کنم که خداوند متعال صدایم را شنید و من را به خواسته دلم رساند.

یکی دیگر از خیران نیز وقتی کارش تمام می‌شود، هنگام خروج از ساختمان رو به من کرده و می‌گوید: ۴۰ سال است که گذرمان به باباباغی می‌افتد و در روزهایی که همه از ترس جذام از چندین متری این مجتمع عبور نمی‌کردند، من با آن‌ها سر یک سفره نشسته و غذا خورده‌ام.

وی می‌افزاید: فقط از خدا می‌خواهم سلامتی و افتخار خدمت به خلق را به من بدهد که بتوانم تا آخر عمر به این بیماران که کم بضاعت هستند کمک کنم.

وقتی از او درباره نیت احسانی که می‌دهد، می‌پرسم، می‌گوید: خدا همه چیز را به ما داده است، دیگر چیزی از خدا نمی‌خواهم فقط تنها خواسته‌ام این است که بتوانم تا آخر عمر هرچه دارم در راه خداوند متعال احسان بدهم.

در همین حین صدای دسته عزاداری نزدیک می‌شود که این خیر نیک اندیش می‌گوید: یادش به خیر، چندین سال پیش که تعداد بیماران بیشتر بود، دسته عزاداری از این سر مجتمع تا آن سر مجتمع مملو از عزاداران حسینی بود و همین بیمارانی که بسیاری از آن‌ها دوری می‌کردند، با همان دستانی که حتی انگشت ندارد، بر سینه کوبیده و فریاد یاحسین سر می‌دادند، الان شاید کمی کم رونق شده باشد ولی هنوز هم ادامه دارد.

عشق حسینی در مجتمع جذامیان باباغی

با هم از ساختمان خارج می‌شویم تا بتوانیم دسته عزاداری را از نزدیک تماشا کنیم. جمعی از زنان و کودکان در اطراف خیابان نشسته و عزاداری را تماشا می‌کنند و جمعی از مردان که سن آن‌ها بیشتر به دوره میانسالی می‌رسد در کنار جوانان و نوجوانان در داخل دسته سینه می‌زنند.

در داخل دسته عزاداری بیماران جذامی در حال سینه زدن هستند و در میانه دسته نیز تعدادی از مردان کهنسال جذامی که به خاطر کهولت سن امکان همراهی دسته را در خط سایر عزاداران ندارند، در حال سینه زنی هستند.

سر برمی‌گردانم و مردی کوتاه قامت همراه با عصا را می‌بینم که پیراهن مشکی پوشیده و سمعکی بر گوش دارد. گویا از ساکنان مجتمع است. به خاطر سختی راه رفتن، مجبور است تا هنگام حرکت دسته، یک جایی بنشیند و سپس برخیزد و اندکی راه برود و سپس دوباره بنشیند. وقتی دوباره بر روی جدول کنار خیابان می‌نشیند، فرصت را غنیمت شمرده و به سراغش می‌روم. نمی‌دانم اصلا داستانی از ارادت به امام حسین(ع) و تاثیر آن در زندگیش دارد یا نه؟

اول خودش را معرفی می‌کند، کربلایی «عیوض فرجی» ۷۶ ساله، وقتی صفت کربلایی را می‌شنوم ناخودآگاه، می‌پرسم، واقعا کربلا رفته‌اید؟ که با روی گشاده رویی و لبی خندان می‌گوید: آره خیلی وقت پیش، خودم هم هنوز باور نمی‌کنم، من کجا و کربلا کجا.

داستان کربلا رفتنش را تعریف می‌کند: سال ها قبل بود، چند سالی می‌شد که به باباباغی آمده بودم و در همین جا ازدواج کردم، یکی از خواهرانم نیز پس از من به خاطر این بیماری به باباباغی آمد. شوهر خواهری داشتم که برادرش روحانی بود. یک روز که برای دیدار به این مجتمع آمده بود، صحبت می‌کردیم که به من پیشنهاد داد اربعین نزدیک است، بیا برویم کربلا، گفتم من کجا و کربلا کجا اما در نهایت راهی شدم .

وی ادامه می‌دهد: دوران جنگ بود یا بعد از آن دقیق یادم نیست اما می‌گفتند رفتن به کربلا خطرناک است، ولی دلم را به دریا زدم و رفتم. هنوز هم که فکر می‌کنم نمی‌دانم چطور توانستم آن همه خطر را به جان بخرم. پیاده رفتم و وقتی به کربلا رسیدم، کارم شده بود هر روز کنار دیواری در بین الحرمین ایستادن و اشک ریختن، منی که اعتقادم به امام حسین(ع) خلاصه شده بود در شنیدن نام اباعبدالله از پدرم حالا کنار مرقد مطهرش بودم.

عشق حسینی در مجتمع جذامیان باباغی

وی می‌افزاید: همسرم بسیار مذهبی و انسان معتقدی است، آن زمان نتوانستم او را همراه خود ببرم، هنوز هم که هنوز است، از دستم عصبانی است. الان هم پولی نداریم که همسرم را برای زیارت ببرم.

آقا عیوض در مورد این‌که اگر دوباره سفر کربلا نصیبش شود، خواسته‌اش از امام حسین(ع) چه خواهد بود، می‌گوید: اگر دوباره بتوانم با همسرم بروم کربلا، کفش‌هایم را به همسرم می‌دهم و با زانو و سینه خیز به سمت حرم سیدالشهدا(ع) می‌روم، بار اول احساس خوشحالی و تعجب، نگذاشت آن طور که باید با امام صحبت کنم.

از زندگی‌ و داستان ازدواجش می‌پرسم، می‌گوید: یکی از روستاهای شهرستان عجب شیر زندگی می‌کردم، وقتی متوجه شدم که به جذام مبتلا شده‌ام، گفتند باید به باباباغی بروی. آمدم و در همان سال همسرم را که اهل رشت بود را دیدم که او نیز مبتلا به جذام شده بود. در یک نگاه عاشقش شدم و پیشنهاد ازدواج دادم که بعد از سه روز قبول کرد، اول از دار دنیا ۲ قاشق و یک کاسه داشتیم سپس کارگری کردم و توانستیم خانه و زندگی برای خود فراهم کنیم.

اول از دار دنیا ۲ قاشق و یک کاسه داشتیم سپس کارگری کردم و توانستیم خانه و زندگی برای خود فراهم کنیم.

وی ادامه می‌دهد: ازدواج کردیم اما قسمت نشد که خدا فرزندی به ما بدهد، همه می‌گفتند دوباره ازدواج کن اما من نخواستم. گفتم خواست خداست که اینگونه باشد برای همین تا به امروز با همدیگر سوختیم و ساختیم.

وی از کمک خیران می‌گوید که چقدر به زندگی بیماران جذامی کمک کرده اند و می‌افزاید: به جرات می‌توانم بگویم اگر خیران نبودند، زندگی برایمان مشقت بار می‌شد، اوایل بیماری که جوان بودیم می‌توانستم کار کنم اما الان بعد از سکته‌ای که کردم، کار کردن برایم محال است و برای زندگی از دولت و خیران کمک می‌گیریم، خدا خیرشان بدهد. با اینکه هزینه‌ها زیاد شده است و برای کسانی که همیشه احسان می‌دهند نیز شرایط سخت شده است اما هیچگاه کمک خود را از بیماران جذامی کم نکرده‌اند.

صحبت ما تمام می‌شود، دسته عزاداری به سمت مسجد حرکت کرده است، هنگام حرکت به سمت مسجد، آقا عیوض می‌گوید: مسجد و این دسته عزاداری از اول بنای باباباغی وجود دارد و هر ساله دسته عزاداری امام حسین(ع) برپا است، قبلا که می‌توانستم راحت تر حرکت کنم، داخل دسته سینه می‌زدم اما الان همراهی با آن برایم سخت است.

به مسجد می‌رسیم و پس از اقامه نماز و دعا، با جمعی از اهالی هیات می‌نشینیم تا درباره دسته عزاداری صحبت کنیم. اهالی هیات، فرزندان بیماران جذامی ساکن باباباغی هستند، هر کدام یا بازنشسته شده‌اند یا در جایی دیگر مشغول هستند اما همچنان پای ثابت هیات باباباغی هستند و می‌گویند: باباباغی، سرزمین مادری ما شده است، انسان که نمی‌تواند مادر خود را رها کند. هرچند که دیگر نمی‌توانیم در اینجا زندگی کنیم اما قلب و روحمان اینجاست و همه ما فرزندان جذامیان برادر یکدیگر هستیم حتی نزدیک تر از برادر خونی.

عشق حسینی در مجتمع جذامیان باباغی

غلامحسین محمدی، یکی از مداحان این هیات که بازنشسته شده و پدر و مادرش بیمار جذامی هستند، می‌گوید: اوایل یادم می‌آید که نزدیک ۸۰۰ بیمار جذامی در این آسایشگاه زندگی می‌کردند، پدر و مادرم وقتی ۲۵ ساله بودند به این آسایشگاه آمدند، پدرم فوت کرده اما مادرم ۹۴ سال دارد و هنوز در قید حیات است ولی در بیمارستان بستری شده است.

وی ادامه می‌دهد: باباباغی، وطن ما است، تا چشم باز کردیم، اینجا را وطن خود دیدیم و وقتی سختی‌های بزرگ کردن فرزند با معلولیت را در پدر و مادرمان دیدیم، خاطراتی فراموش نشدنی در دوران کودکی برایمان ثبت شده است، نمی‌توانیم از اینجا دل بکنیم.

همه حاضران به نشانه تایید سرشان را تکان می‌دهند و چشمانشان اشک بار می‌شود.

وی می‌افزاید: ما با این مجتمع مانوس شده‌ایم. روستاهای پدری خود را از یاد برده‌ایم و همدیگر را مثل یک خانواده می‌دانیم و همین‌هایی که در اینجا حضور دارند، مثل برادر در زندگی یکدیگر بوده‌اند، ما برای کسانی که در شهر زندگی می‌کنند، انسان‌های ناشناخته‌ای هستیم. زمانی بود که وقتی می‌شنیدند اهل باباباغی هستیم، همه از ما دوری می‌کردند. الان هم دیگر نمی‌توانیم با کسانی که خارج از این مجتمع زندگی می‌کنند، زندگی اجتماعی داشته باشیم، دست خودمان هم نیست، برایمان سخت است.

نمی‌توانند به لب بیاورند اما احساس برادری که نسبت به هم دارند و اشک‌ها و بغض‌هایی که هنگام صحبت از گذشته در دل‌هایشان سنگینی می‌کند به روی خود نمی‌آورند، اما نشان می‌دهد چه دوران سختی را به عنوان فرزند جذامی گذرانده‌اند و در آن روزها فقط خودشان بودند که درد دور شدن مردم از آن‌ها را به جان خریدند ولی کنار خانواده خود ماندند.

صحبت از دسته و هیات می‌شود که یکی از حاضران و ریش سفیدان می‌گوید: پایه این مراسم عزاداری در سال ۱۳۳۸ با همت حاج آقا حسن شکوهی در باباباغی زده شد، انسان‌های زیادی برای زنده نگهداشتن این هیات زحمت کشیدند مثل آقایان قادری و قائمی و امروز ما هرچه در توان داریم برای هیات می‌گذاریم تا ارزش‌های پدری مان در این مسجد محفوظ بماند.

دیگر حاضران در مسجد نیز مشکلات باباباغی را با مدیر مجتمع درمانی در میان می‌گذارند.

۸۵ خانوار جذامی و ۲۹۰ بیمار روانی در باباباغی ساکن هستند

عشق حسینی در مجتمع جذامیان باباغی

دکتر میرهاشم میرکاظم پور، مدیر مجتمع درمانی باباباغی در پایان این دیدار، به خبرنگار ایرنا می‌گوید: این مجتمع نزدیک به یک قرن سابقه دارد و طی این مدت مامنی برای بیماران جذامی سراسر کشور بوده است. دکتر مبیّن، متخصص پوست پدر جذامیان ایران، در این مجتمع خدمات ارزنده‌ای را برای بیماران داشت که هنوز هم کسی آن‌ها را فراموش نمی‌کند و اهالی از او به نیکی یاد می‌کنند.

وی که ۲ ماه است مسئولیت جدیدش در باباباغی را آغاز کرده است، ادامه می‌دهد: نواقص زیادی در این مجتمع وجود دارد که با تشکیل کارگروهی به دنبال رفع این مشکلات هستیم.

وی با اشاره به کمک خیران به این مجتمع، می‌گوید: دانشگاه علوم پزشکی، کمک‌های خود را به این مجتمع می‌فرستد اما به طور قطع کافی نیست و اگر کمک‌های خیران نیک اندیش نبود، تا به امروز نمی‌توانستیم باباباغی را سرپا نگه داریم، در هر مناسبت و حتی روزهای غیرمناسبتی، مردم عزیز ما را شرمنده نیکی‌های خود می‌کنند که جا دارند از تک تک آن‌ها تشکر و قدردانی کنم.

میرکاظم پور ادامه می‌دهد: اکنون تعداد ۸۵ خانوار جذامی در باباباغی ساکن هستند و نزدیک به ۲۹۰ بیمار روانی نیز به تازگی از بیمارستان رازی به این محل منتقل شده‌اند که البته محوطه آن‌ها مجزا از محل زندگی جذامیان است.

وی همچنین از پیگیری طرح‌های نیمه کاره این مجتمع خبر داد و می‌افزاید: خیران باباباغی با توافق انجام گرفته، موسسه خیرین باباباغی را راه اندازی کرده‌اند و کمک‌های نقدی و غیرنقدی کم یا زیاد در قالب یک روند شفاف و مشخص دریافت و بین بیماران تقسیم بندی می‌شود.

اخبار مرتبط

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha