به گزارش ایرنا، همون روز اول که خبر شهادت شو شنیدم این قصیده رو در رثای محسن سرودم.
تیغ بکش بر رگم کز تو مرا بیم نیست سر چو نگردد جدا قابل تقدیم نیست
سر که جدا شد سر است یک سر ناخورده تیغ بر تن عشاق جز غده بد خیم نیست
باز سر انداختیم تا که بدانند فاش در سر جان بر کفان باور تسلیمنیست
شام و حلب کربلاست حرمله آل سعود شمر زمان جز همان داعش دژخیم نیست
مثل حسین شهید نام تو تقطیع شد حسن تمامی کنون گرچه ترا میم نیست
محسن اگر گل شده است جشن شهادت بگیر برگگل لاله را مجلس ترحیم نیست
نرخ سرم را مسنج با نوسان دلار آنکه ز سر بگذرد فکر زر وسیم نیست
ماه محرم هنوز نامده رفتی که هان ظهر دهم منحصر در مه تقویم نیست
از زن و کودک گذشت دل به خدا داد ورفت گفت که قلب سلیم قابل تقسیم نیست
گفتمش آهسته تر گفت ندارم توان گفتمش امشب بمان گفت که تصمیم نیست
سر بفشاندی چنان پای هدف که مرا پیش سرت چاره جز کرنش و تعظیم نیست
گنگشده پیش تو شعر و غزل، با کلام چهره لبخند تو قابل ترسیم نیست
رفت بسوی حسین محسن ما سر بدست سر چو نگردد جدا قابل تقدیم نیست
قدیما که ایمیل و تلگرام و اینستا نبود خبرا رو با اسب میبردند. بخصوص اگه یه قهرمانی از جنگ بر میگشت و دشمنشو کشته بود و یه سر هم تو دستش بود. خیلی با شتاب اسبشو میروند که زودتر خودشو به آبادی برسونه و سر دشمن و بهشون نشون بده و پیروزی شو جشن بگیره و افتخار کنه. مردم از دور، اسب نمیدیدن ولی گرد و خاک تازیدن اسبو میدیدن. میفهمیدن خبر مهمیه که اینقد گرد وخاک میکنه میاد. گاهی هم یکی رو میدیدن که گردو خاک کرده اومده از راه که میرسید ازش میپرسیدن چه خبرته اینقدر گردو خاک بر پا کردی مگه سر آوردی. حالا این حکایت محسن ماست. محسن ما که این همه گرد وخاک کرده هم سرآورده هم سر نیاورده.
از یه طرف بهش حق میدم اینهمه جهانو بهم ریخته. خب سر آورده دیگه حق داره. از یه طرف بهش میگم آقا محسن چه خبرته مگه سر آوردی. اگه آوردی .خب کو بمن نشون بده. من که سری رو پیکرت نمی بینم.
شهادتش چه رستاخیزی به پا کرده تماشایی. دوست سنی من تو آفریقای جنوبی عکس پرو فایل واتساپشو گذاشته محسن ما. اون رفیق جوون تازه ازدواج کرده دیگه ام که تو عمانه بهم پیام داده گفته من همه چیم شبیه محسنه کاش مرگم هم شبیه محسن بشه خوب که دقت کردم دیدم اره حتی از نظر صورت شبیه محسن آقاس. خلاصه شرق و غرب جهانو یه شبه رفته.حالا هم اون جوری که مامان آسمونیش میگه به قولش وفا کرده و سر قولش مونده و امروز که روز قشنگ عرفه اس داره بر میگرده.من خیلی کم جمکران میرم. امروز منو این آقا محسن به یه بهانه ای از تهران کشید اونجا. کاری هم که اونجا داشتم انجام نشد. ولی تو صحن که بودم این یه بیت به ذهنم اومد.
محسن از آسمان خبر آورده ای مگر این گرد و خاک چیست سر آورده ای مگر
این یه بیتو یقین دارم خود محسن آقا انداخت به ذهنم. فوری فرستادمش به همه دوستام. یه موجی ایجاد شد. یهو دیدم دویست تا پیام اومد واسم. خیلیا خودشون یه بیت شعر گفته بودن که یکیشو دوستم پاک آئین گفته بود که از قضا اسمشون محسنه.
همچون حسین، ازچه سرت روی نی نشد در اقتدا به یار، اگر آورده ای مگر
عجیب اینه که من ازین آقای پاک آئین تو دوستی ۲۵ ساله ای که داریم همه چی دیدم غیر از شعر. اونم این قد زیبا که من این بیتو یه کمتغییر دادم گذاشتم جزو غزل.
بر نی چرا ندیدمت ای یار سربلند در اقتدا به گل اگر آورده ای مگر
دیدم آقا محسن به خیلیا داره کمک میکنه. اشک خودمو این بیت درآورد. فهمیدم کار خودشه. یاد کانال دوست شاعرم سید حسین متولیان افتادم که یه کانال باحال راه انداخته اسمشو گذاشته تالیفات شهید محسن حججی.
ازش پرسیدم. مگه محسن دانشمند بود. گفت: نه ولی هر که از محسن گفت با الهام از خود محسن بود در نتیجه همه شعرا و داستانا کار خود خودشه. یه مجموعه هم داره چاپ میکنه از اشعاری که برا محسن سروده شده اسم قشنگشو گذاشته جون. خادم المهدی. بعد رو جلدش نوشته به اهتمام شهید محسن حججی. چقدر این اتیکت که کار همسر هنرمندشه زیبا و شاعرانه است. بخصوص برا من که با این جون ها تو آفریقای جنوبی ۲۲ سال دمخور بودم.
خلاصه من که این بیتو گفتم فکر کردم کار خودمو کردم. ولی مگه آقا محسن گذاشت. از صب تو جمکران یه سره با من بود تا الان که بر گشتم تهرون. نتیجه الهامات آقا محسن این شد.
حالا میخوای شعر آقا محسن و بخونی بسم الله.
محسن از آسمان خبر آورده ای مگر این گرد و خاک چیست سر آورده ای مگر
پیغمبر جهاد و شهادت از آسمان پیغام تازه بر بشر آورده ای مگر
دنیا به احترامتو از جا بلند شد با خویش رایت ظفر آورده ای مگر
ایران ز شوق دیدنت آمد به پیشواز سوغات عشق از سفر آورده ای مگر
خونت گرفت تل عفر را ز دشمنان بیرون تو آه از جگر آورده ای مگر
آورده ای برای پدر از پسر خبر یا بهر کودکت پدر آورده ای مگر
بر نی چرا ندیدمت ای یار سربلند در اقتدا به گل اگر آورده ای مگر
زینب دوید سوی تو تا پرسد از حسین از قتلگاه گل خبر آورده ای مگر
نظر شما