۶ آبان ۱۴۰۳، ۱۱:۴۱
کد خبرنگار: 1549
کد خبر: 85640090
T T
۵ نفر

برچسب‌ها

مهرآورانه مام ایرانی برای فرزندش «بوموسی»

۶ آبان ۱۴۰۳، ۱۱:۴۱
کد خبر: 85640090
از: محمدرضا شکراللهی
مهرآورانه مام ایرانی برای فرزندش «بوموسی»

اصفهان- ایرنا- مهتاب سخاوتمند آسمان خلیج فارس، جزیره‌نشینان را به ضیافت انوار سیمگونش فراخوانده است، در سایه روشن شبانگاهی پاییزی، از روح حماسی حاکم در فضای این وادی جادویی، سخت لبریزم، تنها خدا می‌داند در تباتب این لحظه‌های غرورانگیز، چقدر از رجزهای شورانگیز حماسی برای سرایش شعر پایمردی ملتی سترگ و سرافراز سرشارم.

اینجا بوموسی است، جنوبی‌ترین و در عین حال عزیزترین قطعه پیکر مام میهن که این روزها، بعد از یاوه‌سرایی‌های تازه اجنبی‌های دور و نزدیک، قلب میلیون‌ها ایرانی در آن بیش از هر زمان دیگری می‌تپد، خطه(فرزند) عزیزی از سرزمین مادری که ۹۰ میلیون نازکش دارد و من هم بعنوان عضوی کوچک از جمع سینه‌چاکانش، اینک، می‌خواهم از زبان پُرمهر ایران، این مادر همیشه استوار و فداکار، که قلبش همواره مالامال از عشق مادرانه‌اش به یکایک فرزندان دلبندش است، با او – با فرزند دُردانه‌اش- کمی راز و نیاز کنم.

بوموسی، جگرگوشه نجیب ساحل‌نشینم

شاید باور نکنی که این روزها چقدر ضرباهنگ قلبِ واله میلیون‌ها ایرانی در عهدشان به مهر جاویدشان در فراخنای سینه‌ات می‌تپد و دلواپسی خیالت و آزناکی عنادت، تمام فکر و ذکرشان را و مرا(مادرت را)، سخت به خود مشغول کرده است.

پس بگذار امشب از حدیث عشق اساطیری کرانه ناپیدایم به تو سخن بگویم و به شکرانه وجود همیشه تابانت در آشیانه مهرآگین قلبم، پرنده روحم را از لعل منزلت مقامت، جلایی نو بخشم و دلم را از صیقل شعشعه باهمستانمان صفایی دوباره دهم.

ای که فدای ششماد قامت رفیعت، قلب زلال آبی‌ات، روح همیشه سرسبزت، ساحل سحرآمیز مرجانیت، فواره طروات شرجیت و نگاه مهرآمیز همیشه پرصلابتت شوم، در داغاداغ این لحظه‌های ایمانی، بیا لختی رخصتم بده تا در سراپرده عارفانه ریحانه وجودت، لحظه‌های حماسی فواره غرور مقدسم را با صدایی رسا به بلندای تاریخ سراسر حماسه زادبوم کُهنم، هجا کنم و بر فخرِ آمیزه تاراتار وجودت در پوداپود جانِ مادرانه‌ام ببالم.

ای که مادر پارسیت فدای غریب و تک‌افتادگیت شود، مگر آل‌های خناس، چشم نافذ آذرخشی مرا دور دیده باشند که بخواهند به تو نگاه چپ کنند، مگر من- ایران- مُرده باشم تا تو بی‌کس و کار مانده باشی، مگر فرزندان بی‌باک پرورش یافته در مدرسه رشادت و شهادت سرزمین مادریت خفته باشند تا تو بی‌پشت و پناه مانده باشی، مگر دیگر مامت نباشد تا عمرِ ایرانیتِ بوموسای دلبندش نپاید.

ای نوردیده تُربت پارسی

من امشب می‌خواهم در پیشگاهت، در کنار ساحل دلارام گرمجوشت- از مقام بی‌بدیل و اسطوره‌ایت سخن بگویم تا از شمیم مجد و شرف همیشگی فرزند دلبندم، سرشار و پرافتخار شوم و بر اصالتت و پیوند ابدی بندابند ابنای تنت با شیرازه جانم ببالم.

من امشب، همنوا با لالایی سحرانگیز امواج خلیج فارس، می‌خواهم شعر غُنودن ابدیت را در دامن مهرانگیزم، در زُمرد دفتر چشمانت بخوانم.

می‌خواهم وزن وزین ایرانیت تو را بر حسب شماره نفس‌های کهن‌ترین سرزمین دنیا موسوم به «ایران»، بسنجم و بزرگی تاریخ، تمدن و فرهنگ تربت پارسا را با پیمانه وجود تو اندازه بگیرم و غزل جانبخش جلال و شوکتم را در آیینه نگاه شیدای تو بسرایم.

بوموسای آرمیده در دامن پُرمهرم

هرچند درازنای تاریخ حیات بلاکشم، هرگز از گزند تطاول پلیدان زمانه در امان نبوده و مواهب گنجینه‌های نهفته در بطن و بطون سرشتم، همواره طمع حرامیان را برانگیخته، اما راست این است که در کُناکُنش همه بزنگاه‌های حوادث و پیشامدهای ناگوار، مهرِ کرانه ناپیدای مادریم در جای جای این پیکره پاکنهاد ریشه داشته که آخرین و شورانگیزترین نمونه خونرنگش، رادنامه خرمشهر دلبندم است که بهای سنگین حفظ نامش در سجلِ سرزمین مادریش، امضای سرخ هزاران نهال گلگون‌کفن پرورش یافته در پای شرفخانه من بود، همان شیران یلی که به بهای پاکبازی جانانه‌اشان در بیشه با ریشه من، رویم را در اطلس عالم سفید کردند.

پیش از آن نیز، خودِ تو، بوموسای نازدانه غیورم، نماد بارز رستگی از چنگال استعمار خبیث پیر بودی و اینک سر به دامن پرمُهر من غُنوده‌ای و نازت را که این همه خریدار دارد، به پای مادرت ارزانی داشته‌ای.

فرزند نظرکرده اهورایی‌ام

وای که چه حظی دارد اینک در این شباشب دلارام پارسی و این لحظه‌های عطرآگین به مهر مادر و فرزندیمان، سر در دامن پاکت، بغل بغل خوشه‌های ستاره‌های شب زلالت را با داسِ آذرخشِ خیالم بچینم و با ظرافت هنر بالغه پارسی، آنها را یکی یکی در ویترین تاج سروری و پایداریت بیافشانم تا انوارِ چشمنوازِ مارک ژن «اورژینال» ایرانیت، چشمِ همه حسودانت را در عالم و آدم کور کند.

جگرگوشه برشته‌روی جنوبی‌ام

جانمی جان به آن جنم، شرف و غیرتت که برغم برانگیختن طمع آزمندان و بلاهت اهریمنان دور و نزدیک، همچنان تا پای جان، به عهدت در پیوند ابدیت با پیکره مام چشم نگرانت- به ایرانت- ایوب‌وار، پایبند بوده‌ای و در طول همه سال‌های سخت مواجهه‌ات با اهواء و امیال سادیسمی نسناسان و برغم همه رشک‌های حاسدان و دسایس همه کینه‌توزان، همواره به اصالت تربت و نسبِ تبارت پشت نکرده‌ای و هیشه اصیل و شریف و نجیب و در یک کلام «ایرانی خالص» مانده‌ای.

ای جان‌نمای باوفای ایرانرنگم

«به به»، به سجل زادبوم اصیلت که اینقدر بوی روح‌انگیز مرا می‌دهی، بوی خوب ایران از همه جای جزیره‌ سبزفامت و گرماگرم هوای خوشگوارت، همه فضای خلیج فارس را پر کرده است، وه که چقدر زیبا و بجا، قطعه قطعه نفایس همه ایران زمین، از سرود صلابت دماوند گرفته تا اسرار راست قامتی زاگرس، داغی کویر تفته لوت، سرسبزی رخسار شمال، گرمجوشی خوی جنوب، همدلی ناگسستنی خزر و خلیج فارس، شکوه معماری تخت جمشید، هیبت هُنر بیستون، رنگاب فیروزه‌ای نصف جهان، شمیم گلاب کاشان، روح حماسی حکیم توس، بوی شورانگیز فرهنگ اجدادت و ... در کالبد پارسیت آکنده است.

ای نازدانه تبار ایرانی

اینک در این لحظه‌های دمادم قدسی، پاورچین پاورچین در رامشگه آبراه زلال پارسی بیا و سر در گهواره بزرگترین و کُهن‌ترین تمدن بشر بگذار و با خاطری آسوده، کرکره چشمان پرمهرت را ببند و بند پرنده خیال از پای تفته‌ات بُگسل و حتی یک لحظه هم شک نکن که شاهین بلندپرواز مام میهن با چشمان تیزبینش و سراپنجه فولادیش، همواره حافظ سینه‌چاک آشیانه کبوتر آزاد توست.

نیک بدان که روئین‌تنان خلف رستم در جای جای پهنه دامن من، نگین خوشتراش وجود تو را در انگشتری سرزمین مادری، همچون جان شیرینشان پاس می‌دارند تا مبادا از گزندِ هیچ آزمندی بیازاری، از نگاه چپِ هیچ اهریمنی بلرزی، از نیشترِ مسمومِِ هیچ خناسِ بومی بهراسی و از نمامی هیچ نسناسِ آتلانتیکی در واپاشی رشته‌های زادبومت، دو به شک شوی.

مونس ابدی شاخاب پارسی

اینک بگذار در این خلوتگه رازمند شبانگاه خزانی در پرتو وزش نسیم نغمه‌های سراپرده‌های دل شیدایی‌ام، به نرمی پرنیان خیالم، ننوی(گهواره)لغزان سوار بر امواج زلالِ خلیج فارس را بتابانم و با تراوشِ انگبین جانمایه نوای حماسی‌ام، لالایی مادرانه‌ام را به گوشت وابخوانم تا با خاطری جمع‌تر از همیشه، تا ابدُ تاریخ در تنگاتنگ لایتجزای آغوش گرمم بیاسایی:

لالا لالا ابوموسی فدای آن، قد و بالا

نترس از دشمنِ ناکس وطن باشد تو را حارس

تو بوموسای، جانانی تو راسِ جسمِ ایرانی

به جسمِ من، تو جانمایه به حُبِ من، تویی آیه

برو ای میرکِ ترسو رها کن گپه سبزو(نام کهن بوموسی)

از این دلبند چه می‌خواهی؟ برو لولوی صحرایی

لالا لالا ابوموسی جگرگوشه پرسیا(نام قدیم ایران)

خدا را شکر تو را دارم چرا از بی‌کسی نالم

لالا لالا حبیبِ من تو فرزند و طبیبِ من

لالا لالا ابوموسی فدای آن، قد و بالا

نترس از دشمن ناکس وطن باشد تو را حارس

*****

به گزارش ایرنا، اَبوموسی، جزیره، شهر و شهرستانی به همین نام در استان هرمزگان و در جنوبی‌ترین نقطه ایران در دل آب‌های خلیج فارس است.

ابوموسی از دیرباز تاکنون به نام‌های بوموسی، باباموسی، بوموف، ابوموسی و گپ سبزو خوانده شده است، جزیره‌ای ایرانی که عنوان بوموسی با ریشه «بوم سوزو» به معنای بوم سبز برایش بکار می‌رود.

ابوموسی یک نام جدید است و سابقه آن به حدود بیشتر از یکصد سال قبل برمی‌گردد، اکنون اهالی محلی، این جزیره را «بوموسی» می‌خوانند.

جزایر سه‌گانه بوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک در خلیج فارس و در نزدیکی تنگه هرمز قرار دارد که بر اساس اسناد تاریخی متقن از دوره هخامنشیان تحت حاکمیت ایران بوده‌اند و جزء جدایی ناپذیر از سرزمین ایران به شمار می‌روند.

بتازگی اتحادیه اروپا و شورای همکاری کشورهای حاشیه خلیج فارس در بند پایانی بیانیه‌ای مشترک، ادعاهای بی‌اساس گذشته کشورهای جنوبی خلیج فارس را در باره جزایر سه گانه ایرانی تکرار کردند.

اخبار مرتبط

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha