به گزارش خبرنگار ایرنا، هر شب راس ساعت ۲۰ که پیچ کوچه را رد می کنم در انتهای کوچه بن بست، مرد نارنجی پوش خم شده و در حال جمع کردن زباله های خانه ها است، چند قدمی مانده که به خانه برسم، بر می گردد و لبخند می زند، به همدیگر سلام می دهیم و در جواب خسته نباشید، می گوید: مانده نباشی.
یک شب که سرمای عجیبی تمام شهر را فراگرفته بود، پیچ کوچه را رد کردم و دیدم که مرد نارنجی پوش، زیر دیوار نشسته و دستانش را جمع کرده، باز با یکدیگر سلام و احوال پرسی کردیم و برایش لیوانی چای داغ از خانه آوردم تا گرمای چای، چند ثانیه ای وجودش را گرم نگه دارد.
در همین حین که چایی اش را می نوشید، به دسته فرغونی تکیه داد که درون فرغون پر از کیسه های سیاه زباله بود، نگاهش کردم، خطوط چهره اش و دستان چروکیده اش نشان می داد که زحمت بسیاری برای درآوردن نان کشیده و همچنان در سن ۶۰ سالگی مشغول به کار است تا به قول خودش لقمه ای نان حلال بر سر سفره خانواده اش ببرد.
مرد نارنجی پوش مهربان، برای جمع آوری زباله ها همیشه در دستش یک فرغون است، بله درست خواندید، «فرغون»! آن هم در عصری که می توان از جدیدترین و به روزترین ماشین آلات برای جمع آوری پسماندها استفاده کرد، اما این روزها در شب های سرد زمستانی فرغون های قدیمی، زهوار دررفته و تک چرخی را در دست بیشتر رفتگران و کارگران شریف شهرداری می بینید که کیسه های پر از زباله های سنگین را بین پیچ و خم کوچه ها جمع آوری می کنند، این را هم اضافه کنم که اکثر رفتگران شهرداری که در خیابان های قزوین مشاهده می شود، سنی بالای ۵۰ سال دارند.
از مرد نارنجی پوش می پرسم، چرا زباله ها را با فرغون از جلوی در خانه ها جمع آوری می کنید؟ در جوابم می گوید: سال ها با ماشین های شهرداری زباله ها را از سطح کوچه ها و خیابان ها جمع آوری می کردیم، گویا چند خانواده شکایت کردند که صدای ماشین ها اذیتشان می کند و شهرداری نیز به ما دستور داده که با فرغون به دم در خانه ها برویم و زباله ها را جمع آوری کنیم.
پرسیدم: کمرتان این طوری آسیب می بیند، این همه راه را با زباله طی کنید آن هم فقط با فرغونی که یک چرخ دارد؟، گفت: کاش دردمان فقط همین بود، از مشکلات دیگرش هم پرسیدم و مرد نارنجی پوش نیز از مشکلات مالی و معیشتی تا ارزش ننهادن سرکارگرها و پیمانکاران شهرداری برایم گفت.
در میان حرف هایش مکثی کرد و ادامه داد: کارگر جانش ارزش ندارد، در سرما و گرما دوست داریم کار کنیم تا شهر تمیز باشد و مردم از کار ما ناراضی نباشند، اما وقتی یک شب مریض می شویم و می خواهیم استراحت کنیم، به پیمانکار برای در خواست مرخصی که زنگ می زنیم با تندی جواب می دهد که یا سرکارت می روی یا فردا دیگر نمی آیی، از طرف دیگر این فرغون واقعا خسته مان کرده، هر شب تمام زباله ها را با فرغون جا به جا می کنیم و دیگر دست و کمر سالمی برای ما نمانده است.
چایی اش را که سر می کشد، نگاهم می کند و می گوید حالا اینها را چرا پرسیدی؟
گفتم، خبرنگارم.
خندید و با ترس گفت: از کار بی کار نشوم؟
گفتم: حرف هایت را بی نام می نویسم.
آدم های بی نام زیادی در شهر هستند که وقتی پای دردل هایشان می نشینی، یک دنیا حرف برای گفتن دارند، مرد نارنجی پوش محله ما نیز از همین دست آدم ها است، مردی مهربان، شریف و پرتلاش که کارش را به درستی انجام می دهد اما تحمل زور و بی احترامی برایش سخت است.
رفتگران آدم های عجیبی هستند، با مشقت کار می کنند، لباس و بدن هایشان از جمع آوری زباله ها کثیف می شود اما تمام کوچه، محله، خیابان و سطح شهر را تمیز نگه می دارند، اگر وارد اتوبوسی شوند کمتر پیش می آید که روی صندلی ها بنشینند تا مبادا صندلی ها کثیف شوند و از این رو حق آنها نیست که ابزار قرون وسطایی همانند فرغون را به دستشان بدهند و بگویند که زباله ها را با یک وسیله تک چرخ حمل کنند.
رهاورد:
چرا فرغون؟ این سوال اصلی است؟ مگر خرید ماشین آلاتی که صدای زیادی نداشته باشد یا حتی گاری های حمل زباله ای که حداقل دارای سه چرخ باشند، چه هزینه ای خواهد داشت که حالا رفتگران و کارگران شهرداری باید با فرغون های قدیمی زباله ها را جمع آوری کنند، چه کسی پاسخگو است؟
نظر شما