اختصاصی/تنها بازمانده جنایت طالبان در کنسولگری ایران تشریح کرد:
جزئیات شهادت دیپلمات ها در مزارشریف/صارمی تا لحظه آخر دردمردم راداشت
..................................................
خبرگزاری جمهوری اسلامی 90/05/23
اجتماعی.17مرداد.شاهسون.مزارشریف
کابل- الله مدد شاهسون اکنون 55 سال دارد اما آنچنان لحظه به لحظه خاطره
تلخ شهادت همکاران و دوستانش در مزارشریف را با جزئیات تمام تعریف می کند
که انگار همین دیروز این اتفاق را با چشمان خود دیده و سوزش گلوله تفنگ
طالبان را در پای سمت چپش لمس کرده است.
به گزارش روز دوشنبه خبرگزاری جمهوری اسلامی دفتر کابل، شاهسون تنها
بازمانده حادثه حمله طالبان به کنسولگری ایران در مزارشریف افغانستان است
که به شهادت 9 تن از دیپلمات ها و خبرنگار ایرنا انجامید.
آن لحظه فراموش نشدنی، ظهر تابستان داغ اسد (مردادماه )، سرک ( خیابان )
محمد بیگ سرهنگ شهر مزارشریف، تنها 10 نفر از جمله 9دیپلمات کنسولگری
همراه با خبرنگار ایرنا باقی مانده بودند؟ شاهسون، ناصر ریگی، محمد
ناصر ناصری، نورالله نوروزی، رشید پاریاو فلاح ،مجید نوری نیارکی ،کریم
حیدریان، محمد علی قیاسی و حیدرعلی باقری دیپلمات ها و محمود صارمی
مسئول دفتر خبرگزاری جمهوری اسلامی در مزارشریف.
شاهسون به عنوان تنها بازمانده جنایت تلخ طالبان در مزارشریف 13سال پس
از این رویداد دردناک در 17مرداد دیگری با خبرنگار ایرنا همکلام می شود تا
مظلومیت شهدای کنسولگری ایران را دوباره بازگو کند.
آنچه در زیر می خوانید ماحصل گفت و گوی تلفنی خبرنگار ایرنا دفتر کابل
با شاهسون است که اینک در مشهد سکونت دارد:
س: ضمن تشکر از شما، از لحظه حمله طالبان به کنسولگری بگویید.
ج: پیش از حمله طالبان مقام های جبهه متحد تلفنی از ورود طالبان خبر
دادند و راههای گریز از مزار را نیز برایمان اعلام کردند اما قرار بود
بمانیم ؟ جلسه ای با همکاران داشتیم که چکار باید بکنیم.
ژنرال دوستم همان موقع با کنسولگری تماس گرفت و گفت که وسیله حرکت
برای شما آماده است، اما گفتیم که می مانیم ؟ تلفن قطع شد و ما در
کنسولگری ماندیم ؟ حدود ساعت 11یا 12 ظهر بود و ما 10 نفر در کنسولگری
بودیم که دیدیم طالبان در را می زنند.
شهید فلاح رفت تا در را باز کند و با طالبان به گفت و گو بپردازد و و
ببینیم حرف حسابشان چیست ؟ تصور
می کردیم به طور معمول به دیپلمات ها کاری ندارند؟ یک مرتبه دیدیم به زور
وارد شدند و می گفتند بقیه کجا هستند و سلاح هم دارید یا خیر؟
بعد از چند لحظه که صحبت کردیم و گفتیم چند نفر هستیم و اسلحه نداریم،
ما را به قسمت انتهایی زیرزمین ساختمان منتقل کردند.
س: شما سعی نکردید بیشتر با آنان صحبت کنید؟
ج: چرا اتفاقا من که اندکی به زبان پشتو آشنایی داشتم سعی کردم با بعضی
از آنان صحبت کنم ؟ وقتی ابتدا ما را در اتاق کوچکی منتقل کردند چون آنجا
یک یخچال داشتیم با یکی از نگبهانان صحبت کردم، سعی داشتم دلش را به دست
بیاورم.
هرچقدر تعارف کردم که میوه داخل یخچال داریم اگر اجازه بدهید پذیرایی
کنم، اما موفق نشدم چون آنان از روی برنامه و با هدف خاصی آمده بودند و
به حرف های ما نیز گوش نمی دادند.
معلوم بود مسئولیتی به آنان سپرده شده تا ما را قتل عام کنند؟ هرچه با
آنان صحبت می کردم گوششان بدهکار نبود و حرف های ما را نمی شنیدند و
انگار آمده بودند تا وظیفه شان را انجام بدهند و بروند.
س: چطور طالبان اینقدر راحت وارد شدند، مگر نگهبان و مامور مقابل در
ساختمان نداشتید؟
ج: امنیت آنجا توسط بچه های حزب وحدت اسلامی تامین می شد که صبح وقتی
گلوله باران و سقوط شهر را دیدند، محل را ترک کردند، ما هم خودروها را
داخل آوردیم و درها را بستیم و منتظر ماندیم.
س: اوضاع آن روزهای شهر و مردم چطور بود، اگر جای دیگری بودید، احتمال
داشت همه زنده بمانند؟
ج: مردم شهر از عملکرد جبهه متحد خیلی راضی نبودند زیرا گروههای افغان که
از یکسو با طالبان درجنگ بودند،خودشان هم مدام باهمدیگر درگیر می شدند؟
البته من خودم خیلی از ساختمان بیرون نمی رفتم تا وضع را ببینم و
اطلاعاتمان را از شهید صارمی می گرفتیم.
او به عنوان یک خبرنگار مدام بیرون می رفت، با مردم بود و اخبار و
اطلاعات را به ما نیز منتقل می کرد.
بله، احتمال داشت اگر ما در ساختمان دیگری غیر از کنسولگری می ماندیم،
همه زنده می ماندند چون هم در فضای کنسولگری محدودیت وجود داشت و ممکن
بود جای دیگر می توانستیم همه نجات پیدا کنیم ؟ ضمن اینکه دوستانی هم
داشتیم در اطراف و شهر که می توانستند به ما کمک کنند.
اما از آنجا که اطمینان داشتیم طالبان مثل شهرهای دیگر مانند کابل و
هرات کاری به سفارت ها، کنسولگری ها و دیپلمات ها ندارند، تصور می کردیم
به قواعد بین المللی احترام می گذارند و کاری با ما نخواهند داشت.
س: از زمان ورود تا لحظه شهادت چقدر طول کشید و چطور بود؟
ج: زمان زیادی طول نکشید، بعد از اینکه نتوانستیم با آنان زیاد صحبت
کنیم مارا به زیرزمین منتقل کردندو تصمیم گرفتند ما را گلوله باران کنند؟
مسئولان اصلی شان به ما گفتند بروید کنار دیوار بایستید؟ وقتی مارا هل
دادند به سمت داخل اتاق که فضای زیادی هم نداشت، زمان زیادی طول نکشید که
ابتدا به سمت پاهای ما تیراندازی کردند و سپس به قسمت های دیگر بدن
هایمان، من همان لحظه خودم را زیر میز انداختم و دیگر متوجه چیزی نشدم.
وقتی تیراندازی متوقف شد و از آنجا رفتند، من بلند شدم دیدم پای چپم و
بالای زانو تیرخورده، اما بسختی بلند شدم و رفتم به بالای میز؟ دو نفر از
شهدا هنوز زنده بودند.
شهید نوروزی که هنوز زنده بود خدا رحمتش کند، به من می گفت، خلاصم کن
سوختم ؟ شهید نوری هم هنوز زنده بود که گفت کمکم کن، سعی کردم کمک کنم،
شهید ناصری را از روی او بلند کردم و او را بیرون کشیدم، مدت زیادی طول
نکشید؟ امکان بازگشت طالبان هم بود دیگر کاری از دستم برنمی آمد؟ ندای
یاحسین یاحسین شهدا در لحظه شهادت هنوز در یادم است.
بعد از آنکه دیدم کاری از دستم برنمی آید و تنها مانده ام خود را لنگ
لنگان به بیرون از اتاق کشیدم و از قسمت پشت فرار کردم تا شاید بتوانم
بچه های حزب وحدت اسلامی یا جبهه متحد را پیدا کنم که وارد حسینیه کناری
کنسولگری شدم.
س: بعد از فرار از کنسولگری چه شد؟
- وقتی وارد حسینیه شدم، سید جعفرحسینی از افغان هایی که با کنسولگری هم
همکاری داشت را صدا کردم، او آنجا زندگی می کرد و وارد خانه آنان شدم.
چند روزی برای پانسمان زخم پایم در خانه سید جعفر بودم تا اینکه قرار
شد خود را به نیروهای جبهه متحد و حزب وحدت اسلامی برسانیم.
می خواستیم از طریق خانه خواهر سید جعفر خودمان را به نیروهای افغان
برسانیم، در این میان یکبار هم دستگیر شدیم اما به خواست خدا دوباره نجات
پیدا کردیم و به حسینیه برگشتیم.
بعد از آن با پوشش خانوادگی همراه با خانواده های سیدجعفر از مزار خارج
و راهی شبرغان شدیم ؟ می خواستیم به سمت میمنه برسیم، بعد دیدیم به سمت
مرکز افغانستان هم نمی توانیم برویم تا اینکه بعد از دردسرهای زیاد به
سرپل رسیدیم و از آنجا بسختی خود را به بالامرغاب، قلعه نو و در نهایت به
هرات رسانیدم.
رسیدن به هرکدام از این شهرها خود حکایت هایی دارد؟ وقتی به هرات رسیدم
، کنسولگری ایران را آتش زده بودند و از آنجا من خانواده سیدجعفر را ترک
کردم و به سمت مرز ایران آمدم.
س: پیش از تیراندازی و شهادت همکارانت، چه صحبت هایی باهم داشتید؟
ج: قبل از شهادت وقتی زیرزمین بودیم، زمانی که طالبان هنوز نیامده بودند
من جلوی شهید ریگی نشستم و سپر شد و او سعی کرد تلفنی با ایران تماس
بگیرد که همان موقع طالبان وارد شدند و تلفن را قطع کردیم.
من لحظه آخر مرگ را پذیرفته و اشهدم را خوانده بودم، حتی وقتی زیر میز
بودم دیگر امیدی به زنده ماندن نداشتم به یاد مادرم افتادم و منتظر بودم
که تیر خلاص به بدنم بخورد که تقدیر نبود و شاید خدا خواسته سفیری باشم تا
مظلومیت شهدای کنسولگری را روایت کنم.
خیلی دردناک بود، آنان ( شهدا) هیچ ابزاری برای دفاع نداشتند.
س: آیا شهید صارمی را در زیرزمین یا لحظه شهادت دیدید؟
ج: من لحظه قبل از تیراندازی و بعد از آن را خیلی متوجه شهید صارمی نشدم
چون جا تنگ بود او زیر جنازه دیگر شهدا افتاده بود؟من سایر جنازه ها را
دیدم، صدایی ازشان نمی آمد معلوم بود که شهید شده اند.
س: از شهید صارمی و آشنایی تان بیشتر می گویید؟
ج: امیدوارم تصور نکنید حالا که شهید صارمی شهید شده می خواهم از او تعریف
کنم، خیر، او واقعا انسان بزرگ، شجاع، شریف و متعهدی بود.
ما باهم ارتباط نزدیکی داشتیم حتی درحضور من با خانواده اش تلفنی صحبت
می کرد که یکبار سینا فرزندش که کوچک بود بی تابی می کرد که محمود می گفت
بابا دوسال اینجا بوده ام بزودی به ایران برمی گردم نگران نباش.
همه شهدای مزارشریف عزیز بودند اما چون با شهید صارمی نزدیک بودم وی را
خیلی خوب می شناختم.
شب های بسیاری مرا دعوت می کرد به ساختمان خبرگزاری و باهم صحبت می
کردیم ؟ شهید صارمی خیلی وقت نبود که از ایران برگشته بود به مزارشریف.
او چند وقت قبلش بیماری آپاندیس پیدا کرد که مجبور شد همانجا در
مزارشریف عمل کند؟ بعد از آن به ایران رفت و چندروز بیشتر نبود که برگشته
بود.
با شهید صارمی و خانواده اش ارتباط نزدیکی داشتم و آنان مرا به نام شاهی
صدا می کردند که نشان می داد چقدر باهم راحت هستیم ؟ حتی بسیاری مواقع
کلید اتاقش را در صورت نیاز به دست من می داد.
روز حادثه هم وقتی صبح که از حمله طالبان باخبر شدیم من همکاران را
بیدار کردم و به کمک شهید صارمی رفتیم تا از اتاق روبه رو به کنسولگری
بیاید.
تنها من و همکاران نبودیم که شهید صارمی را دوست داشتیم ؟ همه مردم
مزارشریف که اورا می شناختند دوستش داشتند چون دردهای آنان را با حقیقت و
بدون کمی و کاستی در خبرهایش منتقل می کرد.
مردم مزارشریف شهید صارمی را به عنوان یک خبرنگار آزاد از ایران می
شناختند که با شجاعت بین مردم می رفت و از داخل مردم حرفش را می زد.
شهید صارمی سعی می کرد دردهای مردم را به گوش جهانیان برساند و بازتاب
جهانی بدهد تا توجه مردم در دنیا به سمت مردم رنجدیده افغانستان جلب شود.
شماره 045 ساعت 13:06 تمام