صرفنظر از نگاههای سیاه و سفید درباره خانواده و حکومت پهلوی، بررسی روایتهای دقیق از افرادی که خود درون این سیستم بوده و زیر و بم آن را از نزدیک لمس کردهاند، تصویر واقعیتری از این حکومت به دست میدهد.
پژوهش ایرنا در سلسله گزارشهایی تلاش دارد زوایای کمتر دیده شده حکمرانی پهلوی را از زبان مقامها و مدیران این حکومت بازخوانی کند. پیش از این، گزارشی از کتاب «من و خاندان پهلوی» تألیف «احمدعلی مسعود انصاری»، گزارشی از مصاحبه ارتشبد «حسن طوفانیان» با پروژه تاریخ شفاهی هاروارد، خلاصهای از کتاب «خاطرات پرویز راجی» آخرین سفیر پهلوی در انگلیس با عنوان «در خدمت تخت طاووس»، گزارشی از کتاب «خاطرات شاپور بختیار» آخرین نخست وزیر دوران پهلوی، بازخوانی از کتاب «خاطرات ابوالحسن ابتهاج» اقتصاددان و از مدیران شاخص سازمانها و نهادهای اقتصادی و اداری پهلوی، روایتی از کتاب «خاطرات عبدالمجید مجیدی» از مدیران شاخص اقتصادی در دوره پهلوی دوم، خاطرات «فرح دیبا» سومین و آخرین همسر محمدرضا پهلوی، گزارشی از کتاب «خاطرات علی امینی» نخستوزیر دوره پهلوی، گزارشی از خاطرات «اسدالله علم» و نیز «جعفر شریف امامی» ارائه شد.
تهرانی در سال ۱۳۶۵ به کمیته مستقر در اوین منتقل شد. او در اعترافات خود به فراگیری آموزش در آمریکا و اسرائیل اشاراتی دارد اما از توضیح در خصوص نوع آموزشهایی که در رابطه با بازجویی و شکنجه آموخته بود طفره رفته است
در ادامه نگاهی به گفتههای دو تن از بازجویان رژیم پهلوی به نامهای «تهرانی» و آرش» خواهیم داشت؛ دو نفری که در قساوت و بیرحمی گوی سبقت را از دیگران ربوده بودند و کمتر زندانی سیاسی بود که طعم شکنجههایشان را نچشیده باشد.
تهرانی که بود؟
بهمن نادرپور معروف به تهرانی فرزند عباس سال ۱۳۲۴ در تهران متولد شد. او در سال ۱۳۴۶ با مدرک دیپلم وارد ساواک شد. بعد در ساواک بود که تحصیلاتش تا لیسانس ادامه داد. تهرانی در بخشهای مختلف ساواک وارد شد و حتی مدتی برای گذراندن دورههای تخصصی به آمریکا و اسرائیل رفت. او تا آخرین روزهای حکومت پهلوی کار بازجویی و شکنجه زنان و مردان مبارز زندانی را سرسختانه ادامه میداد و از هیچ تقلایی فروگذار نبود و به شدت مورد اعتماد پرویز ثابتی شده بود.
برای ساواک جلاد خوبی بودم
تهرانی در سال ۱۳۶۵ به کمیته مستقر در اوین منتقل شد. او در اعترافات خود به فراگیری آموزش در آمریکا و اسرائیل اشاراتی دارد اما از توضیح در خصوص نوع آموزشهایی که در رابطه با بازجویی و شکنجه آموخته بود طفره رفته است. البته او حضورش در ساواک را اینگونه توضیح میدهد: تلاش خستگیناپذیر و صادقانه در ساواک علیه مردم داشتم، این حقیقتی است. من برای دوستان بهترین دوست بودم، برای همه اعضاء خانوادهام خوب بودم و متاسفانه برای ساواک هم جلاد خوبی بودم. [۱]
هیچ کس نمیتواند درد شکنجه را بفهمد
تهرانی که خودش یک شکنجهگر تمام عیار در حکومت پهلوی بود، شکنجه را چنین توصیف میکند: هیچ کس نمیتواند درد شکنجه را بفهمد، فقط یک حرف از شکنجه میشنوند ولی ما از شمر بدتر کردیم. شمر در مقابله با امام حسین (ع) یک نیروی نابرابر بودند، ولی ایستادند روبروی هم اما در ساواک چه کار کردند؟ دست و پا را بستند، چشم را بستند و بعد کشتند. شما نمیتوانید درک کنید هیچ کس نمیتواند درک کند، مگر آنکه کسی آنجا بوده باشد، ببیند و بفهمد چه کرده ... واقعیتها را باید بگویم، وظیفه من است. [۲]
گفتیم قرص مسکن است، بخورید! آنها هم بدون اینکه سوالی کنند یا اعتراضی داشته باشند، قرصها را خوردند. قوطی قرصها را دادیم. درب عقب ماشین را بستیم و دیگر جرات نگاه کردن به آنها را نداشتیم
تهرانی در بازجوییهایش بارها میگوید که میخواهد به او فرصت بیشتری بدهند تا واقعیتها را بگوید. «این برادرها، این خواهرها، مادرها، زنها و بچهها از جگرگوشههایشان خبر نداشتند. حتی نمیدانستند چگونه شهید شدند، چه جوری. این ملت را فقط اسلام نجات داده».[۳]
من بلندگوی افشاگری جنایات ساواک هستم
تهرانی خودش را بلندگوی افشاگری جنایات ساواک میداند و دربارهاش اظهار میدارد: من هیچ وقت به خاطر جنایاتی که انجام دادهام چه آگاهانه و چه ناآگاهانه نمیبخشم. من وصله تن این مردم بود ولی مرا جدا کردند. [۴]
او میافزاید: من از اعمال خودم دفاع نمیکنم، چون جنایت قابل دفاع نیست. من خودم را به عنوان یک انسان که دستش به خون بهترین برادران این مملکت آلوده شده نمیبخشم. [۵]
سیانور را به جای قرص مسکن به خورد مبارزان دادم
تهرانی در به شهادت رساندن بسیاری از مبارزان نقش داشت. برای نمونه در مورد شهادت چند نفر به نامهای سعید کُرد قراچورلو، محمود وحیدی و محمدرضا کلانتری می گوید: پس از اینکه لباسهای این سه نفر را تنشان کردیم سوار آمبولانسی ... کردیم. ماشین را پشت زندان اوین جایی که برای تمرین تیراندازی از آن استفاده میشد، نگهداشتیم ... پس ما سه نفر (تهرانی، ازغندی و سجدهای) به کثیفترین جنایت دست زدیم و قرصهای سیانور را که توسط سجدهای از کمیته مشترک داده شده بود به آنها دادیم و گفتیم قرص مسکن است، بخورید!
او در ادامه اینگونه پرده از این جنایت هولناک برمیدارد: آنها هم بدون اینکه سوالی کنند یا اعتراضی داشته باشند، قرصها را خوردند. قوطی قرصها را دادیم. درب عقب ماشین را بستیم و دیگر جرات نگاه کردن به آنها را نداشتیم و بعد از این کار، من رانندگی آمبولانس را به عهده گرفتم. ازغندی هم دنبال من میآمد با هم رفتیم بیمارستان شهربانی و جنازههایشان را تحویل سردخانه دادیم. دو نفر از بهشت زهرا آمدند و من خودم دیدم اینها را گذاشتند توی آمبولانس و بردند. [۶]
آرش که بود؟
فریدون توانگری معروف به آرش در سال ۱۳۲۹ در تهران متولد شد. او فردی بهایی بود که در سال ۱۳۵۱ با مدرک دیپلم به استخدام ساواک درآمد. یک سال بعد با ارتقاء شغل، مسئول اقدام دایره عملیات شد و به بازجویی و شکنجه مبارزان میپرداخت و بعد به عنوان رهبر دایره عملیات انتخاب شد. او رفتاری در حد اعلای قساوت با زندانیان داشت تا آنجایی که در کمیته مشترک از او به عنوان خشنترین بازجو یاد میشد.
بازجویی همراه با شکنجه بود
اگرچه آرش در بازجوییها خودش را یک کارمند رده پایین ساواک میداند اما گفتههایش بعدی او نشان میدهد که در بازجویی و شکنجهها حضور داشته است. او در مورد رفتنش به بروجرد میگوید: در تابستان ۵۳ بود که عضدی مرا خواست و گفت کارهایت را انجام بده تا به یک ماموریت برویم. گفتم چرا من، من که تازه کار هست؟ گفت: امکان دارد طولانی باشد. قبول کردم با ناصری به بروجرد رفتم. [۷]
او ادامه میدهد: من حضور داشتم. این موضوع را اضافه کنم که خواهران و برادران مبارزی که بر اثر خوردن کابل به کف پاهایشان گوشت اضافه میآورد و بعد منجر به عمل جراحی میشد ... بازجویی در بروجرد با شکنجه توام بود. [۸]
این سازمان مخوف با شستشوی مغزی کامل و تشویقهای کاذب از من و امثال من قربانیانی پرورش داده و تعدادی از جوانان بیگناه را در مقابل مشتی خائن و وطنفروش معرفی نماید و ما را در مقابل آنها قرار دهد
هیچ کس از ماهیت ساواک اطلاعی نداشت
آرش برای توجیه اقداماتش و ادعای این که از بسیاری از اعمال ساواک خبر نداشته میگوید: موقع استخدام در ساواک به ما گفتند کارش رسیدگی به دردهای ملت است، هیچ کس از ماهیت ساواک اطلاعی نداشت. تبلیغ وسایل ارتباط جمعی در رژیم منفور گذشته مبنی بر کار ساواک منحله در امر مبارزه با بیگانه چنین وانمود میکرد سازمانی به نام اطلاعات و امنیت کشور تنها سازمانی باشد که بتواند به رژیم خدمت کند. ای کاش آن نامه سیاه هیچ وقت به دستم نمی رسید. [۹]
او در ادامه ساواک را سازمانی مخوف معرفی می کند و اظهار می دارد: این سازمان مخوف با شستشوی مغزی کامل و تشویقهای کاذب از من و امثال من قربانیانی پرورش داده و تعدادی از جوانان بیگناه را در مقابل مشتی خائن و وطنفروش معرفی نماید و ما را در مقابل آنها قرار دهد. [۱۰]
پینوشت
[۱] حسنپور، قاسم(۱۳۸۶). شکنجهگران میگویند، تهران: موزه عبرت ایران، ص ۱۳۵
[۲] همان، ص ۱۴۲
[۳] همان، ص ۱۴۲
[۴] همان، ۱۵۰
[۵] همان، ص ۱۵۰
[۶] همان، ۲۲۷
[۷] همان، ص ۲۴۱
[۸] همانجا
[۹] همان، ۲۵۵
[۱۰] همان، ص ۲۲۳
نظر شما