خدا به ما یاد داده است که روزی پنج بار نماز بخوانیم. سفارش کرده هر بار که نماز میخوانیم، از دنیای بیرون جدا شویم و درون خود، با خود و خدایمان درد دل کنیم. به هدفهای بزرگ فکر کنیم. با خدا صحبت کنیم و از انرژی فوقالعاده همصحبت شدن با او لذت ببریم. با نماز خواندن و تنها شدن با خودمان، به خودشناسیِ بیشتری برسیم و استعدادهایمان را کشف کنیم یا بیشتر درکشان کنیم. با این کارها هدف خاصّمان را از درون قلبمان بیابیم و راه حرکت به سوی آن را از او بیاموزیم.
برای کوتاه کردن و دقیق کردن این راه میتوانیم آنچه را به ذهنمان میرسد روی کاغذ بیاوریم. مثلا بنویسیم «من یک انسان مبتکر و هنرمند هستم. یک سازنده موفق فیلمهای انیمیشن(پویانمایی). من با ساختن فیلمهای اثرگذار، انسانها را به صورت غیرمستقیم در جهت مثبت فرهنگی هدایت میکنم». یا بنویسیم «من یک مادر موفق و فداکار هستم. با استفاده از علم و دانش و تجربه، فرزندانم را به بهترین شکل، تربیت و هدایت میکنم. من میدانم قدم اول این است که خودم را اصلاح کنم و با اعمالم به فرزندانم درس زندگی بدهم».
شاید چند جمله مثل این جملات را روی کاغذ بنویسیم و کمکم و در روزهای مختلف، بعضی از آنها را خط بزنیم. وقتی به تدریج حرکت را آغاز میکنیم و به سمت این هدفها قدم برمیداریم، یعنی در حال نزدیک شدن به آن زندگی ایدهآل و آن حیات طیبه هستیم. خدا اینجاست تا ما را به قلبمان، به منبع حیاتمان و به صندوقچه جواهراتمان برساند. اگر خدا اینجا نبود، هیچگاه کسی به این منبع عظیم نمیرسید.
جک کنفیلد (Jack Canfield)، نویسنده آمریکایی در قسمتهای مختلفی از کتابش درباره تکرار روزانه هدفها با چشمان بسته و تصویرسازی ذهنی، ارتباط با قلب و جستجوی درون یا به قول خودش «مراقبه و کشف و شهود» و پیدا کردن راهحلها از طریق شنیدن صدای درون یا همان الهامهای قلبی سخن میگوید. (مبانی موفقیت، ص ۷۵،۱۰۵) او در جایی مینویسد «وقتی مراقبه کنید و از لحاظ معنوی و روحی هماهنگ شوید، بهتر میتوانید ندای درونی خود یا صدای خدایی را بشنوید که از طریق کلمات، تصاویر و حواسّتان با شما صحبت میکند». (همان،۴۴۱) آیا شما هم این تجربه را داشتهاید؟ در چه زمانهایی؟ قطعا وقتی سرمان شلوغ است و داریم به کارهای روزانهمان میرسیم یا زمانی که وسط یک بحث مفصّل با همکارمان هستیم، این اتفاق نمیافتد. یک جرقه وقتی در ذهنمان ایجاد میشود که آرامش نسبی داریم. هرچه ما بیشتر با خودمان خلوت کنیم، احتمال اینکه یک فکر جدید یا راه حل بعضی مسئلهها به ذهنمان برسد، بیشتر است.
باز هم برمیگردیم به نماز؛ نمازی که اگر با حضور قلب بخوانیم، بهترین فرصت برای خلوت کردن و الهام گرفتن است. امیدوار باشید؛ چون گاهی خداوند خیلی زود جوابها را نشان میدهد. ممکن است پیبردن به یک استعداد درونی، راه حل بعضی مشکلات، انتخاب برخی هدفها و خیلی موارد دیگر در هنگام نماز یا کمی بعد از آن به ما الهام شود؛ به شرطی که نماز ما به معنای واقعی خلوت کردن با خودمان و درد دل کردن با خدا باشد. همه، ماجرای ابن سینا را میدانیم. معروف است وقتی او به مسئلهای برخورد میکرد که توان حلّ آن را نداشت، وضو میگرفت و دو رکعت نماز میخواند. به این ترتیب میتوانست مسائل را حل کند.
این قضیه تنها در مورد ابن سینا نیست. مثالهای دور و نزدیک و ریز و درشت زیادی در این باره وجود دارند. دوستی دارم که خاطرات جذابی از نماز خواندنهایش در دوران سربازی دارد. با اینکه از گفتن این خاطرهها طفره میرفت اما بالاخره یک روز توانستم او را راضی کنم. او میگوید «خدمت سربازیِ من، با همه سختیهایش یکی از بهترین دورانهای زندگیام است. در آن زمان با خودم تصمیم گرفته بودم که از شرایطی که دارم، از تنهاییها، ترسها و دردهایم در این دوره به بهترین شکل استفاده کنم. یکی از کارهایی که با اشتیاق تمام انجام میدادم، نماز خواندن بود. بعد از مدتی احساس کردم که حال و هوای عجیب و خاصی به من دست میدهد. گاهی اوقات، سرِ نماز یا پس از آن چیزهایی به من الهام میشد که بر اساس آنها و عمل به آنها، اتفاقات ناگواری که قرار بود بر سرم بیاید، از من دور میشد. مطمئن بودم که اینها همه از اثرات نمازهایم و دیگر کارهایی بود که به دقت و با خلوص انجام میدادم.»
یکی دیگر از دوستان نزدیکم هم خاطرات مشابهی دارد. به گفته او «خیلی وقتها که در یک یا چند کارم گِرِه میافتد، در وقت خواندنِ نماز یا بلافاصله پس از آن، علت مشکلاتم به من الهام میشود. وقتی دوباره با خودم فکر میکنم، میبینم که این الهامها کاملا منطقی و درست بودهاند. جالب اینجاست که این افکار منطقی، فقط در نماز یا در حالتهای تمرکز بعد از نماز به سراغم میآیند.» البته مهم است بدانید که این ارتباط باید مداوم و مستمر باشد تا جواب دهد. آن پرنده مهاجر که با راهنمایی قلبش سفر میکند را به یاد بیاورید. به محض اینکه او نخواهد به آن ندا گوش دهد، حتما از مسیر خارج میشود، از دسته جدا میافتد و هیچگاه به هدف نمیرسد.
حکایت جدایی انسان از قلبش، از این نعمت خدایی، تنها در قرآن نیامده است. در مکتبها و ادیان دیگر هم به آن اشاره و تأکید شده است که مهمترین راه رسیدن به یک شخصیت درونیِ محکم و یک زندگی والا، یکی شدن با قلب و دستیابی به این گوهر درون است؛ اگرچه راه رسیدن به آن، در هر دین و مکتبی متفاوت است. بعضی مکاتب، راه ریاضت را توصیه میکنند و به وسیله تنهایی و دوری از دنیا، قصد رسیدن به آن را دارند؛ مثل کاری که مرتاضهای هندی انجام میدهند. تکیه بعضی دیگر بر پرورش جسم و راه یافتن از مسیر نیروهای جسمانی به این گوهر است؛ مثل مکتبهای کنگفو و یوگا. راه بعضی، رهبانیت و ترک دنیاست. بعضی خلسه و مکاشفه، عدهای ارتباط با هستی و روح آن و دستهای تلقین و تکرار و ذکر را، راه یکی شدن با قلب میدانند.
باید اعتراف کرد که همه این روشها تا حدی مؤثرند. همه به نوعی ارتباط میان انسان و قلبش را برقرار میکنند. فقط یک مسئله وجود دارد و آن این است که باید روشن شود آیا از طریق این راهها، گوهر درونی انسان که در قلب اوست، همچنان دستنخورده و سالم باقی میماند یا نه؟ واقعیت این است که ما با بسیاری از این روشها به درون خود راه پیدا میکنیم و به خودِ واقعی میرسیم اما در راهِ رسیدن به خودمان، قلبمان دچار ضربه و بیماری میشود. به بعضی تواناییها میرسیم اما چشمه خالص قلبمان را نیز آلوده میکنیم. یعنی درست در آن زمانی که به چشمه قلبمان دسترسی پیدا میکنیم و میخواهیم از آن سیراب شویم، نمیدانیم که این چشمه را با رفتارهایمان آلوده و ناخالص کردهایم. در نتیجه حالا اگر هم از این چشمه بنوشیم، بیمارتر میشویم.
این درست مانند مثالی است که در مورد تفاوت میان شیر مادر و قنداب زدم. کسانی که از راه درست وارد این مسیر نمیشوند و فقط دنبال به دست آوردن قدرتی هستند که از طریق ارتباط با قلبشان به آن میرسند - حالا به هر قیمتی! - مانند آن نوزادی هستند که به جای شیر مادر قنداب خورده است. اینها وقتی به آن نیرو دسترسی پیدا میکنند و کمی از قدرت آن را میچشند، فکر میکنند به همه چیز رسیدهاند؛ راضی و خوشحالاند و به هیچچیز دیگر اهمیت نمیدهند. غافل از آنکه همین نیرو به جای اینکه آنها را به سرزمین سعادت و خوشبختی راهنمایی کند، ممکن است اسباب بدبختیشان را فراهم کند.
حقیقت این است که تنها مسیری که در آن میتوانیم با خیال راحت به خودِ واقعیمان، به قلبمان و به گوهر ارزشمند درونیمان برسیم، مسیر توحید است؛ راه عبادت و طریق بندگی. این یعنی افتادن در مسیر همان رودخانهای که پیش از این در موردش گفتم. یعنی هممسیر شدن با جریان عظیمِ هستی که نتیجهاش استفاده از انرژی تمامنشدنی آن است. قلب ما نباید درگیر چیزی جز خدا شود. نباید حتی درگیر احساسات و تلقینهای خود ما شود. قلب باید فقط خدایی باشد تا پاک بماند. قلبی سالم میماند که از ذکر خدا خالی نمانده و به غیر خدا مشغول نشود. به عبارت دیگر ما نباید قلبمان را به سمت خودمان بکشیم و سعی کنیم آن را به خود نزدیک کنیم، بلکه باید راه بیفتیم و خودمان را به آن نزدیک کنیم. در این صورت است که لطمهای به قلب وارد نمیشود.
از طرف دیگر چون حرکت از سمت ما به سوی قلب بوده و خدا هم بین ما قرار دارد، در واقع ما به سوی خدا حرکت کردهایم و وقتی به قلبمان برسیم به خدا هم رسیدهایم ولی اگر یک نفر، به صورت دائم گناه کند و آیات و نشانههای خدا را دروغ بداند، با این رفتارها و باورها، قلبش را هم تحت تأثیر قرار میدهد. در نتیجه چنین قلبی به تدریج دچار گرفتگی میشود، زنگار میبندد و در نهایت فاسد میشود. این قلبِ فاسد، حالا دیگر آن گوهر گرانبها نیست که اگر به آن برسیم، بتواند ما را به هدفهای ارزشمند راهنمایی کند و تواناییها و علایق حقیقیمان را به ما نشان دهد.
وقت آن است که به یک مطلب مهم اشاره کنم و آن تفاوت بزرگی است که بین حرفهای ما و کارشناسان موفقیت وجود دارد. البته منظورم آنهایی است که دین و خدا در زندگیشان، اصل نیست، بلکه وسیله است. وقتی آنها میگویند دعا کنید و از خدا کمک بخواهید، معمولا منظورشان این است که تا میتوانید از هر وسیلهای برای رسیدن به اهدافتان استفاده کنید. از نگاه آنها خدا، دین و دعا هم در واقع ابزارهایی هستند تا شما به هدفتان برسید؛ مثل بقیه ابزارها. این یعنی من میتوانم هرچیزی را دوست داشته باشم و به عنوان هدف انتخاب کنم؛ جدا از اینکه در آن موفقیتِ واقعی وجود داشته باشد یا نه، شیر باشد یا قنداب! فرقی نمیکند و اصلا مهم نیست که همراه بقیه مخلوقات قدم بردارم و در راه راست یا همان صراط مستقیم باشم یا نه.
آنها میگویند هرچه میخواهید بخواهید و برای رسیدن به آن از هرکس و هرچیز کمک بگیرید. حالا میخواهد خدا باشد یا هرچیز دیگر. از خدا بخواهید. چون این حس به شما دست میدهد که پشتتان به چیزی گرم است. چون مطمئن میشوید به هدفتان میرسید. از نگاه آنها کسی که با گرفتن ربا و بدبخت کردن بسیاری از افراد، پول دار هم شده، چون به خواستهاش رسیده، انسان موفقی است. دختری که مدل لباس، خواننده یا رقاص مشهوری شده و در این راه حیا و انسانیت خود را زیر پا گذاشته، باز هم موفق است ولی در نماز، ما با عکس این مطلب مواجه میشویم. این ما نیستیم که برای خدا تعیینِ تکلیف میکنیم و از او میخواهیم ما را به هر هدفی که دوست داریم، برساند.
در نماز، ما از خدایی که اعتقاد داریم هم خالق ما و هم پرورش دهنده و مربّیِ ماست، میخواهیم تا ما را در مسیر مأموریتی قرار دهد که ما را برای آن آفریده، تربیت کرده و قدرتش را درونمان قرارداده است. هدفی که رسیدن به آن، همان موفقیت حقیقی و همان رستگاری در دنیا و آخرت است.
حالا که این ویژگیهای حیرتانگیزِ نماز در مورد انتخاب هدفهای واقعی و کشف کردن تواناییهای درونی روشن شد، باید عجله کرد. نباید بگذارید دیر شود. دست به کار شوید؛ آستینها را بالا بزنید، وضو بگیرید و از امروز جور دیگری نماز بخوانید. نمازی که در آن قرار است احساس کنید همراهِ تمام مخلوقات عالَم هستید، با آنها ذکر میگویید و همه به سوی یک هدف مشترک حرکت میکنید. قرار است قبل و بعد از هر نماز بیشتر با خودتان حرف بزنید و از علاقههای خود بیشتر خبردار شوید. در قنوت نماز آرزوهایتان را حتی به فارسی از خدا بخواهید.
وقتی «اهدنا الصراط المستقیم» میگویید، همان آرزو را پیش چشم بیاورید و احساسش کنید؛ آیا آن آرزو در مسیر صراط مستقیم قرار میگیرد؟ از قلبتان بپرسید که آیا میتواند عاشق آن هدف باشد؟ لحظاتی از نیایش را به زنده کردن قلبتان با یاد خدا اختصاص دهید. در آن وصال و آرامش عمیق، میتوانید حضور خود را حس کنید و به افکار و احساسات خود حاکم باشید. آنگاه در حضور خدا، باز از قلبتان بخواهید که راه و مأموریتتان را به شما نشان دهد. با قدرت تخیل، دامنه افکارتان را گسترش دهید. اجازه دهید که جواب به ذهنتان برسد و با جملات ساده و بیریا با خودتان حرف بزنید. درون خود را جستجو کنید و ببینید کدام فکر، شما و قلبتان را روشن و هیجانزده میکند؟ شاید این همان جواب باشد. در زمانهای دیگر هم پس از یک نمازِ با شور و حال، دوباره آن را مرور کنید؛ آیا احساس میکنید این همان الهام قبلی است که درون شما حک شده است؟ آیا این همان مقصدی است که شما باید به عنوان یک پرنده مهاجر به سوی آن پرواز کنید؟ آیا این همان شهد شیرین است که باید آن را بمکید و آیا این همان مقصد الهی و در مسیر حرکت این عالَم توحیدی است؟
اگر میخواهید دعا و نیایش داشته باشید، لازم نیست حتما از ادعیه و اذکار عربیِ نوشته شده در کتابها برای این کار استفاده کنید. با زبان خودتان، خیلی ساده و بیریا با خدا صحبت کنید. این بهتر و حتی مؤثرتر است؛ در پرانتز یواشکی میگویم «ثوابش هم بیشتر است». ما باید از ادعیه رسیده از معصومان استفاده کنیم. زیرا آنان در بالاترین مراتب ارتباط قرار دارند، جامعنگر و بلد راه هستند اما فقط وقتی میتوانید از آنها در این راه سود ببرید که معنای آن را به خوبی بفهمید. اگر در جلسهای هستید که دعا را به عربی میخوانند و شما نمیفهمید، بهتر است پیش از آن، معنایش را خوانده باشید و با آن آشنا باشید تا در آن جلسه از فضای معنوی استفاده کنید، با خود خلوتی داشته باشید و آن معانی را مرور کنید. این دعاها وِرد جادویی نیستند و فقط وقتی مفیدند که آنها را بفهمید.
حضرت سلیمان آن قدرت و شوکت را از مسیرِ یافتن مأموریت خاص خودش به دست آورد و به سوی آن هدف خاص خود هدایت شد. دعای آن حضرت را ببینید «فَتَبَسَّمَ ضَاحِکًا مِنْ قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَیٰ وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبَادِکَ الصَّالِحِینَ؛ پروردگارا! به من الهام کن تا شکر نعمتی را که به من و پدر و مادرم عطا کردهای به جای آورم؛ و اینکه کار شایسته ای که آن را بپسندی، انجام دهم و مرا به رحمتت در میان بندگان شایسته ات درآور.» میبینید؟ سلیمان نبی هم از خدا میخواهد آن کار شایستهای را که مورد رضای اوست، به سویش الهام کند و او را موفق به انجام آن کند تا او هم با رحمت خدا جزء بندگان صالح او باشد. ممکن است در شروع، کمی سخت باشد ولی به آن لحظههای هیجانانگیزی فکر کنید که مشغول پرواز کردن در صراط مستقیم هستید.
به دنبال این باشید که خدا هدفهای ویژه و خاصتان را در نماز به شما الهام کند. برای اینکه یادتان نرود یا مطمئن شوید که درست تصمیم میگیرید، میتوانید همه اینها را هم بعد از نماز روی یک کاغذ بنویسید. هر بار که نماز میخوانید، از خودتان توقع داشته باشید که با قلبتان خلوت کنید و هر بار این توقع را با خدا هم در میان بگذارید. نگذارید نمازتان هم مثل خیلی کارهای دیگر دچار روزمرگی شود. یادتان نرود که برای چه دارید نماز میخوانید. شما نماز میخوانید تا مهمترین اهدافتان در زندگی را پیدا کنید. شما نماز میخوانید که به این هدفهایتان در زندگی برسید. نمازی که از طرفی ما را به شوق، انگیزه و هیجان برساند و از طرفی به ما احساس آرامش، رضایت و لذت بدهد، عجب نمازی خواهد بود! و چه کاری از این بهتر و بالاتر!؟ پس «حیّ علی خیر العمل».