وضعیت زندگیِ حال حاضر ما نتیجۀ عملکرد نیروی درونی ماست که پیش از این برنامهریزی شده است. پس چرا آگاهانه برای آن برنامه ریزی نکنیم و برای اینکه از این به بعد به موفقیتهای بیشتری برسیم، چرا از این ابزارِ قدرتمند استفاده نکنیم؟ از آنجایی که خروجی و دستاوردهای ضمیر ناخودآگاه، بستگی به پیامها و اطلاعاتی دارد که وارد آن میشود، باید قبل از هرچیزی کانالهای ورودیِ آن را بشناسیم و کنترل کنیم. این دقیقا مثل مراقبت از یک نوزاد و کودک است.
یک مادر دلسوز نمیگذارد فرزندش هرچیزی بخورد؛ هرچیزی بپوشد؛ هرجا که خواست برود؛ هرحرفی را به زبان بیاورد و هر صحنهای را تماشا کند. چرا این کارها را میکند؟ فقط برای اینکه باور دارد برخی از خوراکیها برای سلامتی فرزندش ضرر دارد یا دیدن برخی فیلمها بر روی شخصیت فرزندش اثر نامطلوب میگذارد. در عوض، تمام سعی خود را به کار می بندد تا فرزندش خوراکیهای مفید بخورد، لباسهای مناسب بپوشد و با کسانی رفت و آمد داشته باشد که همراهی با آنان به او کمک میکند. ضمیر ناخودآگاه ما هم همینطور است. ما اگر کانالهای ورودی را به خوبی بشناسیم، میتوانیم با کنترل آنها نیروی درونمان را تقویت کنیم و در مسیر موفقیت، به سوی هدفهایمان حرکت کنیم.
حواس پنجگانه، اولین کانال ورودی برای گرفتن اطلاعات است. ضمیر ناخودآگاه هرآنچه را که ما با حواس پنجگانه درک میکنیم، به شکل اطلاعات دریافت کرده و از آنها استفاده میکند. در میان آنها البته، نقشِ دیدن و سپس شنیدن بسیار پررنگتر است. دیدهها و شنیدهها وارد ضمیر ناخودآگاه میشوند و هرکدام مانند یک آجر، ساختمانِ باورهای ما را میسازند.
اگر شما کسی هستید که از میان تمام اخبار، خبرهای شادیآور و امیدوارکننده برایتان مهم است، اگر کتابهای مفید میخوانید و سخنرانیهای اثربخش گوش میکنید، اگر تمام دوستانِ شما انسانهایی موفق در زمینههای مادی و معنوی هستند و اگر اهل نماز خواندن و انس با قرآن هستید، میتوانم بگویم شما یک انسان مصمّم و شاد هستید که با افکار مثبت و سازنده، همیشه در تلاش برای رسیدن به هدفهایتان هستید.
در عوض، اگر ما دائما مطالبی ناامید کننده در مورد خودمان، دیگران و محیط اطرافمان بخوانیم یا بشنویم، اگر به طور مداوم با صحنههایی از بدبختی، خشونت و چیزهایی مثل این برخورد کنیم و اگر دوستانی داشته باشیم که مانند آن شخصیت معروف در کارتون گالیور، همیشه در حال خواندن آیۀ یأس هستند، از زمین و زمان بَدگویی میکنند و چون خود، انسانهای موفقی نیستند به همه چیز بَدبیناند، خیلی طبیعی است که ما هم انسانی افسرده و ناامید از روزگار باشیم که از هیچ فرصتی برای فرو رفتن در فکرهای منفی نمیگذرد و آماده است تا تمام بدبختیهای دنیا را به دوش بکشد!
هرقدر زیبا و خوب فکر کنیم، اثر بهتری روی خودمان و ضمیر ناخودآگاهمان میگذاریم و اگر به طور دائم به اتفاقات بد فکر کنیم، بدون اینکه بخواهیم و بدانیم در حال تضعیف نیروهای درونیمان هستیم
فکر، خیال و الهام، دومین راهِ پذیرش اطلاعات در ضمیر ناخودآگاه است. خیلی وقتها ما بدون اینکه توجهی به اتفاقات دور و بَرِمان داشته باشیم، شروع به فکر کردن میکنیم. وقتی ما با خودمان خلوت میکنیم و به یک موضوع خاص میاندیشیم، در واقع در حال انتقال یک سری داده به ضمیر ناخودآگاهمان هستیم. اینجاست که پای مثبت اندیشیدن هم به این بحث باز میشود. زیرا ما هرقدر زیبا و خوب فکر کنیم، اثر بهتری روی خودمان و ضمیر ناخودآگاهمان میگذاریم و اگر به طور دائم به اتفاقات بد فکر کنیم یا همیشه در حال سرزنش کردن خودمان باشیم، بدون اینکه بخواهیم و بدانیم در حال تضعیف نیروهای درونیمان هستیم.
حالا که کانالهای ورودی را شناختیم، میتوانیم به راههایی برسیم که از طریق آنها تأثیر بیشتر و بهتری روی خودمان داشته باشیم. کارشناسان با انجام بررسیهایی در این زمینه، یعنی اثرگذاری روی ضمیر ناخودآگاه، چند مورد را مهمتر یافتهاند که مهمترین عوامل عبارتند از:
۱-تکرار: تکرار برای آن است که ضمیر ناخودآگاه ما، تمام جزئیات را به خاطر بسپارد. کلود بریستول (Claude Bristol ) در کتاب معجزۀ باور مینویسد «نیروی قدرتمند تکرارِ هر عبارتی بر منطق ما حاکم میشود، مستقیما روی احساسات و عواطف ما تأثیر میگذارد و در نهایت، به عمق ذهن نیمههوشیار ما نفوذ میکند. تکرار عبارات مثبت، شما را به باور میرساند». (مبانی موفقیت، ص ۳۵۰) ضمیر ناخودآگاه یا همان ذهن نیمههوشیار منتظر نمیماند تا شما به شکلی کاملا آگاهانه و از روی اراده به او تلقین کنید تا تحت تأثیر قرار بگیرد. ساختار درونی ضمیر ناخودآگاه یک سامانۀ هوشمند است.
فرض کنید که شما از اینکه به موقع سرِ کارتان حاضر شوید و به قرارهایتان برسید، لذت میبرید و روی آن تأکید دارید. همین که چند بار این مسئله، یعنی به موقع حاضر شدن و لذت بردن تکرار شود، ضمیر ناخودآگاه آن را به عنوان یک قانون برای شما ثبت میکند و همین باعث میشود در قرارهای بعدی به شما کمک کند تا باز هم به موقع برسید، حتی اگر به آن فکر نکرده باشید. اصلا فلسفۀ تمرین، همین است.
ممکن است یک فوتبالیست یک ضربه یا یک حرکت نمایشی را به راحتی یاد بگیرد اما بارها آن را پیش از انجام هر مسابقه تمرین میکند. این برای چیست؟ چه لزومی دارد با اینکه من یک حرکت را یاد گرفتهام، باز هم هر بار آن را تکرار کنم؟ جواب این است که او تمرین میکند تا آن حرکت به شکل یک قانون در ضمیر ناخودآگاهش ثبت شود. این یعنی حتی اگر من یک حرکت را بَلَد باشم، دلیل نمیشود تا در مسابقهای بتوانم از آن استفاده کنم. کسانی که فوتبال بازی کردهاند، این مسئله را به خوبی درک میکنند.
اگر حرکتی در ضمیر ناخودآگاه ما ثبت نشده باشد، وسط بازی و میان آن همه هیجان و شلوغی، اصلا فراموش میکنیم که آن را اجرا کنیم. زیرا وقتی توپ زیر پای ما قرار می گیرد، فرصت زیادی برای فکر کردن نداریم و بیشتر کارهای ما غیر ارادی انجام میشود اما اگر من حرکت خاصی را هزاران بار در تمرینها تکرار کرده باشم، وسط مسابقه و در وقت مناسب، ناخودآگاه آن را انجام میدهم، بدون اینکه به آن فکر کنم.
این همان اتفاقی است که در هنگام رانندگی هم رُخ میدهد. رانندهای که کار با دنده و کلاچ را به میزان کافی تمرین نکرده و به مهارت نرسیده، اگر ناگهان یک خودرو، جلوی او بپیچد، نمیتواند به موقع عکس العمل نشان دهد. چون در آن لحظه فرصت فکر کردن و رفتار آگاهانه را ندارد. در این مواقع، فقط این ضمیر ناخودآگاه است که به داد انسانها میرسد. حالا پدر و مادری را فرض کنید که یکی از تفریحهای روزانهشان سرکوفت زدن به فرزندشان است. اگر به یک کودک، روزی پنج بار بگوییم «تو بیعرضهای! تو از پس هیچ کاری برنمیآیی!» چه انتظاری از او باید داشته باشیم؟ آیا در ضمیر ناخودآگاهش اینگونه ثبت می شود که یک دانشمند خواهد شد؟! البته که نه! او وقتی بزرگ شد قطعا یک بیعرضۀ به تمام معنا میشود.
۲-تمرکز: تمرکز به این معناست که ما مقدار تأثیر عواملی که حواسمان را پرت میکنند، به حداقل برسانیم. به عبارت دیگر تمرکز، یعنی هوشیاری درونی. یعنی اگر شما در طول روز قرار است پنج کار انجام دهید، در هر فعالیت فقط به همان کار فکر کنید و از افکار مربوط به کارهای دیگر آسوده باشید. یعنی توانایی مدیریت کردنِ فکرهای غیر مرتبط و حتی گاهی مزاحم.
تمرکز، نیروی اندیشه را زیاد میکند و بازدهی آن را بالا میبرد. همچنین زمان رسیدن به هدف را کوتاه و کیفیت کارها را بهتر میکند.
تمرکز به ما کمک میکند که تمام انرژی خودمان را فقط برای یک هدف استفاده کنیم. این کار امکان رسیدن به آن هدف را بیشتر میکند؛ تمرکز، نیروی اندیشه را زیاد میکند و بازدهی آن را بالا میبرد. همچنین زمان رسیدن به هدف را کوتاه و کیفیت کارها را بهتر میکند. هرچه تمرکز و دقت ما بیشتر باشد، اثرگذاری آن در ذهن نیمههوشیارمان هم عمیقتر خواهد بود. در واقع گاهی تمرکزِ خیلی بالا میتواند جای تکرار زیاد را بگیرد. اگر کسی با دقت کافی یک کتاب را مطالعه کند، تمام هوش و حواس خود را متوجه مطالب درون کتاب کُنَد و این قدرت را داشته باشد که در هنگام مطالعه به هیچ چیز دیگری فکر نکند، در این صورت بسیاری از آن مطالب در همان بار اول، اثرِ خود را میگذارند.
در مقابل، نداشتن تمرکز و پریشانی ذهن یکی از عوامل افسردگی معرفی شده است. طبق برخی تحقیقات، انسانها وقتِ ورزش و گفتوگو، چون تمرکز بیشتری دارند، شادتر هستند ولی هنگامِ استفاده از تلفن همراه یا استراحت، غمگینترند، چون به ذهن، اجازۀ سیر و سفر و سرگردانی میدهند.
عواملی که تمرکز را به هم میزنند، ممکن است بیرونی باشند؛ مثل سروصدا، یا درونی باشند؛ مثل ترس، اضطراب و به یاد آوردن خاطرات. یک بحث مهم در نداشتن تمرکز، آزادیِ عمل دادن به اطلاعاتی است که وارد ذهن و مغز میشوند. ذهن ما مانند یک کودک است که هرچه میبیند و میشنود، بدون آنکه در مورد درست و غلط بودنش قضاوت کند و به نتیجه و عاقبتش فکر کند، به آن توجه میکند. به این مساله «جریان نفوذ» می گویند.
بنابراین هرچه آزادی، بیشتر باشد، ذهن در انبوه اطلاعاتِ پراکنده، سرگردانتر میشود و در نتیجه، تمرکز لازم را نخواهد داشت. تأکید کارشناسان در این زمینه محدود کردن یا همان فیلترِ کانالهای ورودی است (همان که در بخش حواسّ پنجگانه اشاره کردم). با این کار، شما اجازه نمیدهید محیط بیرونی و انسانهای دیگر، بدون ارادۀ شما روی خودتان، ذهنتان و ضمیر ناخودآگاهتان اثر بگذارند.
۳-احساسات و عواطف: لحظههای احساسی روی ضمیر ناخودآگاه انسان و در نتیجه روی شخصیتش اثر بسیاری دارد. هرچه این احساس عمیقتر باشد، اثر آن هم بیشتر و ماندگارتر خواهد بود. حتی اگر دو موضوع کاملا بیربط به شکل همزمان برای ما اتفاق بیافتد که یکی از آنها احساسات ما را درگیر کند، آن اتفاق دیگر هم، در ذهن ما و به همراه همان احساس باقی خواهد ماند.
بگذارید یک مثال از خودم بزنم. وقتی پشت کنکور بودم، با چند نفر از دوستانم برای قبولی در دانشگاه در یک مسجد درس میخواندیم. با اینکه درس خواندن، مخصوصا وقتی برای کنکور باشد، خیلی سخت است اما به خاطر جوّ صمیمی و خوبی که میان ما حاکم بود، نه تنها احساس خستگی نمیکردم، بلکه میتوانم بگویم یکی از بهترین دوران زندگیام را میگذراندم. در آن زمان، روزانه و در وقتهای استراحت، گاهی موسیقی گوش میدادیم.
آن لحظههای دلپذیر و دوستداشتنی باعث شد که من تا همین الآن، موسیقیهای آن دوران را دوست داشته باشم و هنوز وقتی آنها را میشنوم، حس خوشایندی پیدا کنم ولی حالا فرض کنید که اتفاق دیگری، برعکس آن، برای من میافتاد. مثلا در حالی که رانندگی میکردم و مشغول گوش دادن به همان موسیقی بودم، ناگهان دچار یک تصادف وحشتناک میشدم. در این صورت اوضاع به کُلّی متفاوت میشد و من به خاطر آن اتفاق بَد، تا الآن هم قطعا از شنیدن آن موسیقی احساس بسیار بدی پیدا میکردم.
میبینید که در هر دو حالت، آن موسیقی نه به خاطر خودش، بلکه به خاطر یک اتفاق احساسی که همراه آن رخ داده، در ذهن من باقی مانده است؛ یکی باعث شده تا به آن موسیقی عشق بورزم و دیگری من را از آن متنفر کرده است. جالب اینجاست که ممکن است پس از سالها من آن خاطرات خوب یا بد را فراموش کنم اما عشق یا تنفرم به آن موسیقیِ خاص هنوز وجود داشته باشد، بدون اینکه دلیلش را به یاد بیاورم.
نوع این احساس در اثرگذاریِ آن روی ضمیر ناخودآگاه مهم نیست، بلکه فقط عمیق بودن آن است که اهمیت دارد. اگر هر یک از احساسهای عشق، شادی، خشم، غم یا تنفر در ما شکل بگیرد، اثرِ خودش را میگذارد. تنها فرقش، میزانِ قدرت و شدّت آنهاست. بنابر این اگر کسی میخواهد یک مطلب، به شکل مؤثرتری در ذهنش جا بگیرد، باید آن را با احساسات و عواطف همراه کند.
میگویند در این میان، قدرت عشق چیز دیگری است. عشق اگر به حدّ اعلای خود برسد، کار را به جایی میکشاند که در ضمیر ناخودآگاهِ عاشقِ بیچاره، چیزی جز رسیدن به معشوق باقی نمیگذارد و هیچ نشانی جز نشانی وصال محبوب نمی ماند. ضمیر ناخودآگاه، هیچ کاری نمیکند، مگر برای اینکه عاشق را به یار برساند. گاهی حتی عاشق، چون دیگر به قواعد و قوانین اجتماعی فکر نمیکند، کارهایی انجام میدهد که او را به یک انسان مجنون و دیوانه شبیه میکند.
در کسی که از سَرِ تنفّر در فکر انتقام است هم، همین ویژگیها دیده میشود. زیرا تنفّر هم روی دیگر عشق است و به همان اندازه قدرتمند! آن عاشق و این انتقامگیرنده، تمام زندگیشان را صَرف تنها هدفشان میکنند و اینجاست که اهمیت ارزشمندی هدف دوباره خودنمایی میکند. اگر هدفی که ما به دنبال آن هستیم و به آن عشق میورزیم، ارزشش را داشته باشد، به بالاترین جایگاهها میرسیم وگرنه عشق هم همان اندازه ویرانگر خواهد بود که تنفّر و انتقام.
همۀ ما از اینکه پاداش بگیریم، خوشحال میشویم و این یک عامل مهم در تشویق ما برای انجام یک کار یا بالا بردن کیفیت آن است
شوق به جایزه هم ممکن است احساسات ما را برانگیزد. همۀ ما از اینکه پاداش بگیریم، خوشحال میشویم و این یک عامل مهم در تشویق ما برای انجام یک کار یا بالا بردن کیفیت آن است. با خودتان فکر کنید که تا حالا چند بار به خاطر گرفتن جایزه، کاری را با اشتیاق تمام انجام دادهاید؟ جایزه، اشتیاق میآورد و اشتیاق یعنی انگیزه داشتن برای انجام یک کار. هرچه این جایزه برای ما ارزشمندتر باشد، برای انجام آن کار، از خودمان اشتیاق بیشتری نشان میدهیم. در واقع جایزه دادن به معنای برانگیختن احساسات است و احساسات و عواطف تأثیر فراوانی بر روی ضمیر ناخودآگاه می گذارد.
قرار نیست جایزه فقط هدیهای باشد که دیگران به ما میدهند. جایزه میتواند لبخند یک دوست باشد، وقتی به او کمک میکنیم؛ یا آرامشی باشد که بعد از ادای یک دِین به دست میآوریم؛ مثل یک افطاری شیرین، پس از پایان روزهداری یا یک غذای خوشمزۀ کمچرب بعد از چند وعده غذای رژیمی. وقتی ضمیرناخودآگاه ببیند بعد از کار مشخصی جایزۀ لذتبخشی نصیب شما میشود، این لذت باعث میشود که ضمیر ناخودآگاه برای انجام آن کار برنامهریزی کند و آن را با کمترین انرژی از سوی شما انجام دهد. از این خاصیتِ ضمیر ناخودآگاه، معمولا برای ایجاد عادت استفاده میکنند.
۴-باور: اگر قرار باشد ما مطلبی را با تأثیر بالا در ضمیر ناخودآگاهمان جای دهیم، باید اول خودمان به آن باور داشته باشیم. این یک قانون است که اگر شما در عمق ذهنتان باور نداشته باشید که از عهدۀ یک کار برمیآیید، هرچه بیشتر تلاش کنید، کمتر موفق میشوید. مثلا اگر من هر روز چندین بار با خودم تکرار کنم «بالاخره یک روز با همین جسم و بدون هیچ کمکی پرواز میکنم!»، در حالی که مطمئن هستم این اتفاق هرگز نخواهد افتاد، در این صورت باید چه انتظاری از خودم داشته باشم؟ اما اگر من به خاطر کمردردم ورزش کنم و هر وقت که مشغول ورزش میشوم، از عمق وجودم و از سَرِ اعتقاد با خودم بگویم «با ورزش کردن بالاخره سلامتیام را به دست میآورم»، قطعا دیر یا زود به این خواستهام خواهم رسید. ناپلئون هیل Napoleon Hill) ) از پیشگامان فلسفۀ آمریکایی در رسیدن به موفقیت فردی میگوید «آنچه ذهن باور کند، دستیافتنی است». هر میزان که باور و ایمان ما نسبت به چیزی بیشتر باشد، تکرار آن در ما اثرگذارتر خواهد بود.
هرچه این عوامل پررنگتر و عمیقتر باشند، ضمیر ناخودآگاه هم بیشتر تحت تأثیر قرار میگیرد. فرض کنید مطلب مهمی را که به آن کاملا باور و اعتقاد داریم، با تمرکز بالا و بدون اینکه مشغول چیز دیگری باشیم، همراه با یک احساس قوی، بارها تکرار کنیم. در این صورت آن مطلب با درصد اثرگذاری بسیار بالا در ضمیر ناخودآگاهمان ثبت میشود. این همان چیزی است که به آن تلقین میگویند. در واقع تلقین روشی است که در آن با استفاده از تلفیق قوانین اثرگذاری، سعی میکنیم ذهن نیمههوشیارمان را به سمت آنچه میخواهیم برنامهریزی کنیم.
اینها مطالبی بود که روانشناسان و کارشناسان، به تجربه و با آزمایشها و بررسیهای گوناگون در مورد انسان و کارکردهای ذهن او به دست آوردهاند. حالا میخواهیم ببینیم نقش نماز در برنامهریزی ضمیر ناخودآگاه و تقویت نیروی درون چیست؟
نظر شما